عمرو تمام وجودش به سوی پدر پر می کشد
آن صحابی مهربان و باوفا
یاد روزی افتاد که همراه با امام مکه را ترک کردند وبه سمت نینوا رهسپار شدند
چقدر خوشحال بود که قدم به قدم همراه نوجوانان هاشمی سفر میکند
در این سفر چه انسی گرفته است با شیرمردان کوچک هاشمی
همه در این روزها وقتی شمشیر به دست بزرگترها میدیدند تیرو کمان و شمشیر برمیداشتند و مشق میکردند
این مردان کوچک و شجاع چه ماهرانه شمشیر به دست میگیرند
و مادرش چه با افتخار قامت عمرو را هنگام تمرین با نوجوانان اهل بیت میستود
اینک عمرو خیره به قاسم مانده که او نیز بی تاب شمشیرش شده ...