نوشته اصلی توسط
محامین
لقمان حکیم، بنابر روایات، غلامی سیاه بود.
اين داستان را معمولا نقل ميكنند و خيلي روي مطالبش دقت نميشود، لذا بايد عرض بكنم اين داستان در كتب اهل سنت نقل شده است، كه متن داستان به اينگونه است
إِنَّ لُقْمَانَ كَانَ عَبْدًا حَبَشِيًّا نَجَّارًا ،ابن ابى شيبه ( ـ به نقل از خالد بن ثابت رِبعى ـ ): لقمان ، برده اى حبشى و نجّار بود .
وَإِنَّ سَيِّدَهُ ، قَالَ لَهُ : اذْبَحْ لِي شَاةً ، قَالَ : فَذَبَحَ لَهُ شَاةً ، فَقَالَ : ائْتِنِي بِأَطْيَبِهَا مُضْغَتَيْنِ ،مولايش بدو گفت: گوسفندى را برايم سر ببر . گوسفندى را برايش سر بريد. آن گاه ، گفت: لذيذترين دو عضو آن را برايم بياور!
فَأَتَاهُ بِاللِّسَانِ وَالْقَلْبِ ، قَالَ : فَقَالَ : مَا كَانَ فِيهَا شَيْءٌ أَطْيَبَ مِنْ هَذَيْنِ ؟ قَالَ : لاَ ، لقمان ، زبان و دل آن را برايش آورد. مولا گفت: آيا در آن ، چيزى لذيذتر از اين دو هست؟ لقمان گفت: «نه» .
فَسَكَتَ عَنْهُ مَا سَكَتَ ، ثُمَّ قَالَ : اذْبَحْ لِي شَاةً ، فَذَبَحَ لَهُ شَاةً ، قَالَ : أَلْقِ أَخْبَثَهَا مُضْغَتَيْنِ ، فَأَلْقَى اللِّسَانَ وَالْقَلْبَ ،آن گاه ، ساكت شد . بار ديگر ، مولا گفت: گوسفندى را برايم سر ببر . لقمان ، گوسفندى برايش سر بريد. گفت: خبيث ترين دو عضو آن را دور بيندازد . لقمان ، زبان و دل را دور انداخت.
فَقَالَ لَهُ : قُلْتُ لَك ائْتِنِي بِأَطْيَبِهَا ، فَأَتَيْتنِي بِاللِّسَانِ وَالْقَلْبِ ، ثُمَّ قُلْتُ لَك : أَلْقِ أَخْبَثَهَا مُضْغَتَيْنِ ، فَأَلْقَيْت اللِّسَانَ وَالْقَلْبَ ، مولايش گفت: به تو گفتم : لذيذترينِ آن را برايم بياور، تو زبان و دل را آوردى . سپس گفتم: خبيث ترينِ آن را دور بينداز، باز تو زبان و دل را دور انداختى!
فقَالَ : لَيْسَ شَيْءٌ أَطْيَبَ مِنْهُمَا إذَا طَابَا ، وَلاَ أَخْبَثَ مِنْهُمَا إذَا خَبُثَا.لقمان گفت : «هيچ چيزى لذيذتر از آن دو نيست ؛ هنگامى كه سالم باشند، و هيچ چيزى خبيث تر از آن دو نيست ؛ هنگامى كه فاسد باشند» .
منبع
مُصنف ابن أبي شيبة ج13 ص 214