مرا هم به بیمارستان منتقل کردند، مدتی بین مرگ و زندگی بودم. وقتی مرا به سردخانه منتقل میکردند، محسن با فریاد صدایم زد.
انگشتان دستم تکان خورد، این بار هم حس مادری مرا به دنیا باز گرداند.
هر وقت به این اتفاق فکر میکنم، ناخودآگاه به یاد بانوی بینشان، خانم فاطمه زهرا (س) میافتم که از شدت گریه و بیتابی حسنین (ع) ، دستان مبارکشان از کفن بیرون آمد و حسنین را در آغوش گرفتند.
البته ما خاک پای بانوی دو عالم هم نیستیم. مدتی از سعید خبر نداشتیم تا اینکه فهمیدیم او هم در بمباران به شهادت رسیده. وقتی در بیمارستان بستری بودم، شوهرم را میدیدم که در مدت کوتاهی، سالها پیر شده؛ آنقدر که او را نمیشناختم. سعید و ایمان به شهادت رسیده بودند و محسن هم جانباز شده بود.
فرزند دیگرم، حمیدرضا هم سالها بعد در تصادف از این جهان رخت بست.
خدا امانتهایش را یکی پس از دیگری پس میگرفت و من فقط حضرت زینب (س) را میدیدم که هنوز داغش از علیاکبر و علیاصغرش تازه است؛ هنوز داغش از رگهای بریده حسین (ع) تازه است، اما بعد از جنگ، خدا محمد امین را به ما هدیه داد.
حالا محسن و محمد امین بودند و من آرزوی بزرگ شدن ایمان و سعید را در این دو میدیدم. صفیه تابع، خود نیز به درجه رفیع جانبازی نائل شد.
این بانوی جانباز از اینکه با مشکلات زیادی روبرو است، اما هر بار فقط با وعده توخالی مسئولان مواجه میشود گله داشت. گله از اینکه به محسن وعده اشتغال میدهند، ولی عملی نمیکنند.
این خانوادهها برای کشور ما سرمایه هستند؛ پس کاری نکنیم که فردای قیامت از نگاه به آنها شرم داشته باشیم،
کاری نکنیم که روز حساب از روبرو شدن با آنها خجل باشیم.
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: خبرگزاری ایکنا