من و بیحوصلگیهایم
«ساعت ده صبح است. چشمهایم را به زور باز میکنم، چند باری برای بیدار شدن با خودم کلنجار میروم و موفق نمیشوم، حوصله ندارم. گوشیام را نگاه میکنم. عالم و آدم با من کار داشتهاند ولی حال حرف زدن با هیچکدام را ندارم. صدای مادرم را میشنوم: ظهر شد، ها با خودم میگویم، خب بشود، همیشه میشود. دلم گرفته، مثل همیشه. دلم میخواهد از تکرار روزهایم دور شوم ولی هیچچیز برای تغییر این وضعیت نمییابم.»
علائم افسردگی
اگر مدتهاست به سر و وضع خود نرسیدهاید یا بینظم و نامهربان شدهاید یا همیشه عصبانی و بیقرار و بیتفاوتیـد و یا علاقهمندیتان را به موارد گوناگون از دست دادهاید، اگر کار نکرده، خستهاید و بیدار نشده منتظر یک اتفاق بد هستید، اگر همیشه گرسنه یا همیشه سیر هستید و افراط و تفریط با زندگیتان یکی شده، اگر در کل تعادل و امید و صبرتان را از دست دادهاید و روزمرگیهایتان تبدیل به روزمرگی شده با نهایت تأسف باید گفت شما به افسردگی مبتلا شدهاید و نیاز به کمک دارید.
دلایل
از دست دادن کار و بیرغبتی در انجام شغل، آنهم فقط به خاطر مسائل مادی از مواردی است که به مرور به خستگی روحی یک جوان منجر میشود، بهخصوص اگر کار براساس رشته و مهارت او نباشد.
از دست دادنهای پیاپی مانند جدایی از دوستان و خانواده در دوران دانشجویی و ناتوانی در انجام امور شخصی به دلایلی از جمله بیماری و سخت بودن کار از مهمترین گزینههایی دلمردگیهای جوانی است.
البته همیشه هم اینطور نیست، گاهی درگیر شدن با انواع کارها و گرفتاریهایی که شاید بیشتر برای جلبتوجه است نیز باعث رنج و زحمت است و جایی برای نشاط و وقتی برای آرامش نمیگذارند. وقتی از هر نظر خود را کمتر و بدتر از همسالان و رفقا بدانید، بهطور حتم دچار حقارت خواهید شد، حتی اگر در بسیاری از جهات بهتر باشید هم قبول نخواهید کرد.
استفاده مکرر از رسانهها به ویژه اینترنت به انزوا و دوری کمک میکند. عدم خودباوری و اعتمادبهنفس در زندگی هم به ایجاد دلهای افسرده ختم میگردد. اعتراض به همهچیز و غرور و ناسازگاری و خشم و عادت به این موارد سبب تنهایی است. قوانینی که هر جوان برای خود میسازد هم زیاد، و در افسردگی مۆثرند مانند هماهنگ کردن رنگ لباسها، رسمی بودن یا راحتی بیش از اندازه میان دوستان، تمسخر و شوخیهای بیمورد با عنوان ایجاد لحظات شاد، شخصیسازی محیط و فضاهای عمومی مانند کلاس و... که بهتدریج اطرافیان را خسته و دور میکند.