خداحافظ... سلام!
خداحافظ ای شهر!
خداحافظ ای میدان های گشوده جنگ!
خداحافظ ای خدای نخلستان و ذوالفقار
خداحافظ ای کوثر جاری، خداحافظ ای فاطمه بانوی بی قرار!
خداحافظ، گلوی گداخته و گُر گرفته دعا و نیایش، شب های های های و زار زار!
خداحافظ ای کعبه،ای نورانی مکعّب سراسر خاطره، خداحافظ!
ملائک به پیشواز آمده اند.
سلام، آسمان گسترده بالا دست، آبی بی منتها!
سلام، ملائک مقرّب خدا!
سلام، بهشتِ گسترده از خاک جدا!
سلام، عرشِ ایستاده کبریا!
سلام، ترنّم لبیک و جاری همیشگی دعا!
سلام، آفتابِ لایزال!
سلام، بوی ترانه های جاری از دهان فرشته ها!
سلام، آسمانِ یک دست، سلام!
تمام پنجره های آسمان صدایم می زنند از تمام عرش
سپیده مستدام سلام، غروب بهنگام، خداحافظ!
خداحافظ ای شعاع دردهای همیشه، ناله های همواره، اندوهان تا ابد!
خداحافظ، مکه، شعب!
سلام، خدیجه، بانوی مهربان پیش از این و پس از این؛
دست های آشنایت را لابلای درختانِ بهشت جستجو کرده ام.
سلام، هوای یک دست ایمان.
خداحافظ ای مدینه، ای شهر دیوارها و پنجره های آوار و بسته!
خداحافظ مکه، کوچه های سنگ و سیاهی و نفرت!
خداحافظ!
از هر دریچه صدایم می کنند، بهار در یک قدمی،
منتظر آغوش گشوده است.
خداحافظ خاک، سلام افلاک!
حمیده رضایی