دیگر نمانده او را ، در زنــدگی نـوایی
دارد هـــــوای رفتـن ، جانبـــاز شیمیایی
زخم شکفتــه اش را ، دارو نکرد درمان
سر می دهد هر از گاه، او نغمه جــدایی
دست نحیف او را ، کی می توان فشردن
دیگر نمانده جانی ، در پنجهی طــــلایی
دشمن چه کرد با ما ، در جنگ نابــرابـر
رو کرد سوی ظلمت، ما سوی روشنـایی
جانباز شیمیایی ، یعنی پــر از عطــوفت
یعنی نشان غیـرت ، بر سیــنه ای ولایی
جانم فدای چشمت، آن چشم سرخ پرخون
بر تنــــگی نفس ها ، در لحظه رهـــایی