حضرت عيسى(عليه السلام) در عصر و زمانى بود كه در راه هدايت مردم، رنجهاى فراوانى كشيد و از مردم زخم زبانها و ناسزاها شنيد.
ولى وقتى نزد مادرش مريم(س) مى آمد، دلش آرام مى شد و حالات و بيانات مادر، مرهمى شفابخش براى دل غمبار عيسى(ع) بود. مادرى كه سراپا نور بود و انسان را به ياد خدا و ملكوت مى انداخت و هر گونه غمى را از دلها مى زدود.
حضرت مريم(س) روزها به صحرا و كوهستان مى رفت و در آنجا به عبادت و نيايش مى پرداخت. روزى در وادى دمشق در دامنه كوهى مشغول عبادت بود، خسته شد و همانجا خوابيد تا رفع خستگى كند، همان دم از دنيا رفت. حوريان بهشت نزد او آمدند، او را غسل دادند و پارچه سفيدى بر روى او كشيدند.
حضرت عيسى(ع) به سراغ مادرش آمد، ديد خوابيده و پارچه سفيدى بر رويش كشيده شده. او را بيدار نكرد.
مدتى در اطراف او قدم زد، ديد بيدار نشد. هنگام نماز و افطار مادرش فرا رسيد، ولى بيدار نشد. آهسته كنارش آمد و مادر را صدا زد، جوابى نشنيد، بلندتر صدا كرد باز جوابى نشنيد، فهميد كه مادرش جان سپرده است.
حضرت عيسى(ع) بسيار ناراحت شد، داغ فراق مادر جگرش را كباب كرد، با دلى خونبار، جنازه مادر را به بيت المقدس برد و جلوى در آن به خاك سپرد.
عيسى(ع) از فكر مادر بيرون نمى رفت. در اين حال روح مادرش را ديد، شاد شد و پرسيد: مادر! آيا هيچ آرزويى دارى؟!
حضرت مريم (س) پاسخ داد: آرى. آرزويم اين است كه در دنيا بودم و شبهاى سرد زمستانى را به مناجات و عبادت به درگاه خدا به صبح مى رساندم و روزهاى گرم تابستان را روزه مى گرفتم.
منابع:
تاريخ انبيا، ص 734
مصابيح القلوب