صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 38

موضوع: شناخت حیاء

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض شناخت حیاء

    کتاب احیای حیاء
    نویسنده : محمد علی هدایتی
    1 - قال رسول اللّه (ص) لعبد الرحمن ين عوف : و لو كان الحياء صورة لكان الحسن (ع) (مائة منقبة : ص 136)
    اگر حياء شكل و قالبى داشت ، همانا وجود حضرت امام حسين (ع) بود.»
    بخش اول : شناخت حياء

    در اين بخش ابتدا ريشه لغوى "حياء" در زبان عربى مورد بررسى قرار مى گيرد ؛ سپس در اصطلاح ، تعريف جامعى را براى آن جستجو كرده و بعد به شرح بعضى از ويژگي هاى حياء مى پردازيم :

  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : شناخت حیاء

    فصل اول : لغت حياء

    در فارسى به آن "شرم" و " آزرم " گويند و نفى آن را با پيشوند "بى" بيان مى كنند.
    و در عربى "حياء" گفته مى شود و مقابل آن "وقاحت" است.
    حياء در لغت ، مصدر "حيى" است. اين فارس مى گويد : از ماده " ح ى ى " دو معنا گرفته شده است ، يكى "حياة " است كه مقابل موت است و ديگرى "حياء" است كه مخالف وقاحت است. (معجم مقاييس اللغة ، ذيل ماده حى. و نيز اكثر لغويين اصل آن دو معنا را همين ماده مى دانند لكن خليل بن احمد دركتاب العين ، ذيل ماده فوق ، ريشه اين دو معنا را "ح ى و" گرفته است.)
    برخى سعى نموده اند اين دو معنا را بهم برگردانند. در اين جا به بعضى از وجوهى كه براى ربط بين اين دو معنا گفته شده است و بعضاً برخلاف هم مى باشد ، اشاره مى كنيم :
    الف) الحياء مشتق من الحياة ؛ و من ذلك ايضا : الحياء للمطر ؛ لكنه مقصور و على حسب حياة القلب يكون فيه قوه خلق الحياء و قله الحياء من موت القلب و الروح. فكلما كان القلب احيا كان الحياء اتم. (1)
    ب) الحياء - هنا- بالمد ، و اما بالقصر فهو بمعنى المطر و كلاهما ماخوذ من الحياة ، لان احدهما فيه حياة الارض و الاخر فيه حياة القلب. (2)
    ج) اشتقاقه من الحياة ؛ يقال : "حيى الرجل" كما يقال : "نسى وحشى و شظى الفرس" اذا اعتلت هذه العضا. جعل الحيى لما يعتريه من النكسار و التغير ؛ منتكس القوه ، منقص الحياه كما قالوا : "هلك فلان حياء من كذ" و "مات حياء" (3)
    د) اما الستحياء ، فمرجعه الى حفظ النفس عن الضعف النقص ، و البعد عن العيب و الشين و ما يسوه و طلب السلامه و مطلق الحياة ص (4)
    ه) اصل الاستحا من الحياة. و استحيا الرجل من قوه الحياه فيه ، لشده علمه بمواقع العيب. فالحيا من قوه الحس و لطفه و قوه الحياه (5)

    در زبان عربى حيا بر اين وزن ها استعمال مى شود :
    "حيى" ، "حاي" ، "احيى" ، "استحيا" ؛ لكن بيشتر از باب استفعال است و به دو زبان هم وارد شده است : يكى به لغت تميم ، كه با يك "ي" است : استحى الرجل و يستحى و ديگرى لغت حجاز كه با دو "ي" است : استحيى الرجل و يستحيى و در قرآن كريم هم به همين لغت دوم آمده است. (6)
    و نيز در معناى فاعلى با اين وزن به كار رفته است : "حى" ، "مستحى" ، "مستح" ، "رجل حيى و حئى" و "امراه حييه".
    همانطور كه با اشاره گذشت ، لغت حيا در معناى مورد نظر ، هميشه ممدود نوشته و خوانده مى شود و قصر آن : "حي" غلط است. (7) گر چه در فارسى گاهى به قصر نيز استعمال شده است. (8)

  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : شناخت حیاء

    فصل دوم : تعريف حياء

    گفتار يكم : برداشت هاى متفاوت از حياء

    شرم و حياء را در كتب گوناگونى مثل لغت ، اخلاق ، سيره ، حديث و تفسير تعريف كرده اند. براى بدست آوردن تعريفى دقيق و سپس تامل در ويژگي ها و حقيقت آن ، ابتدا به بعضى از تعريف ها و توضيحاتى كه در اين باره گفته شده است نظر مى كنيم :
    الف) انقباض و انزوا ، احتشام ، بازگشت و توبه ، خجالت ، كم رويى ، رودروايستی (9)
    ب) حيرت و وحشتى كه در آدمى پيدا مى شود ، از آگاه شدن ديگرى بر عيب يا نقص او (10)
    ج ) مهارت در نگهدارى خويشتن در اجتماع به صورت شايسته و متواضع و خوددار و متحمل (11)
    د) حيا انحصار نفس است از خوف صدور و قبايح از او و تا ندر طينت او شعور به رذيلت نقصان و فضيلت كمال و وجوب هرب از آن و طلب اين مركوز نباشد اين معنا در او پيدا نگردد. (12)
    ه) انقباض النفس عن القبايح و تركه لذلك (13)
    و) الانقباض عن الشى و الامتناع منه خوفا من موافعه القبيح (14)
    ز) هو خوف الانسان من تفصير يقع به عند من هو افضل منه ؛ فى شى او فى كل شى (15)
    ح) هو الانفباض و الانزوا عن القبيح ، مخافه الذم (16)
    ط) ملكه للنفس ، توجب انقباضها عن القبيح و انزجارها عن خلاف الاداب ، خوفا من اللوم (17)
    ى) هو امتناع من الفعل ، مخافه ان يعاب عليه ؛ مع الفكر فى وجدان ما لايسلم به من العيب ، فلا يجده (18)
    ك) تغير و انكسار يعترى الانسان من خوف ما يعاب به و قال الجرجانى : هو انقباض النقس من شى و تركه حذرا عن اللوم فيه و قال المناوى : انقباض النفس عم عاده انبساطها فى ظاهر البدن ، لمواجهه ما تراه نقصا، حيث يتعذر عليها الفرار بالبدن (19)
    ل) هو انقباض النفس عما لا يلائم خطه الشرف ، من الناحيه الدينيه او الانسانيه (20)
    م) ان الحياء انفعال النفس و تالمها من النقص و القبيح بالغريزه الفضلى ، غريزه حب الكمال ، فهو كمال لها ، خلافا لاولى الوقاحه الذين يعدونه ضعفا و نقصا (21)
    ن) خلق يبعث على تجنب القبيح و يحيض على ارتكاب الحسن و يمنع من التقصير فى حق ذوى الحق (22)
    س) هو انحصار النفس خوف اتيان القبائح و الحذر من الذم و السب الصادق (23)(24)

  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : شناخت حیاء

    گفتار دوم : ژرفاى حياء و تعريف مختار

    تعريف هاى فوق براى تاثير و واكنش حياء در انسان نشانه هاى گوناگونى را بيان داشتند : گرفتگى و بستگى نفس ، تنگ شدن ، بهم رفتن و جمع شدن آن ، عقب نشينى و كناره گيرى ، دگرگونى و دردمندى و شكستگى نفس ، ترس و حيرت و ... همانگونه از ظاهر تعريف ها استفاده مى شود ، اين حالات را مى توان از جهت منطقى "جنس" تعريف در نظر گرفت.

    و نيز در بيان سبب حياء و منشاء حالات فوق ، اين اختلاف ديده مى شود : آگاه شدن ديگران بر عيب يا نقص او ، ترس از مذمت ، ملامت يا عيب گيرى ديگران ، كوتاهى كردن نسبت به برتر يا صاحب حق ، بدى و زشتى و نقص ، ناسازگارى با شرافت دينى يا انسانى و يا طبيعت كمال خواه آدمى و ... كه باز مى توان اين عوامل را بعنوان "فصل" تعريف قرار داد.
    حياء يك صفت ذاتى ، نهادى و يك پديده فطرى در انسان است. و چنان در وى ، رسوخ دارد و هميشگى است كه از آن به خلق و ملكه تعبير شده است. (25)
    2- عن اميرالمومنين : السخا و الحياء افضل الخلق (غرر الحكم : 156/2)
    «بخشندگى و شرم ، برترين خوى هاست.»حيا حالتى است در انسان ، برخاسته از شرافت ، عزت و عظمت و كمال سرشت او كه حتى در حال غفلت و لاشعورى هم عمل مى كند.
    بنابراين عامل اصلى در تغيير و انقباض و انبساط حياء ، جايگاه انسانيت و شررف و عزت او يا مهانت و ضعف نفس است.
    ترس از آشكار شدن عيب و نقص ، خوف سرزنش و عيب گيرى و مانند آن را گر چه بتوان از آثار حياء دانست ، ولى معرف واقــــعى حياء نمى باشد. بله ، حياء صاحب خود را از ارتكاب نقص ها و زشتى ها و بدى ها منع مى كند ؛ حريم و مرز و صيانت ايجاد مى كند ؛ او را از اظــهار و نمايش باز مى دارد و به پوشاندن متمايل مى سازد ؛ وى را به تحمل آداب و اوصاف پســــنديده خصوصاً در جمع وا مى دارد و تخلف از خوبى ها را براى او سخت و مايه ذلت و خوارى مى گردند. همانند يك صافى زشتى ها و نقص ها را به بيرون كنترل مى كند و موجبات مـــــلامت و سرزنش و عيب گيرى را دور مى سازد.
    حياء در نهاد آدمى ، نسبت به خوبى فضائل و بدى رذائل حساسيت ايجاد مى كند. منكرات را در نزد او منفور و ناپسند و وى را بــر كمالات و مظاهر آن ترغيب مى كند. حياء باعث مى شود كه انسان حقوق و مرتبه هر كسى را رعايت كند و قدر هر صاحبت فضيـــــلتى را بداند... اما اينها همه از آثار و نتايج حياء به حساب مى آيد.

  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : شناخت حیاء

    تعريف حياء :

    صفتى است نهادى در انسان ، برگرفته و متناسب با عزت و شرافت او كه در برابر امورى كه به سبب پستى ، زشتى ، حـــــقارت يا نقص ، منافات با حرمت و عزت او يا طرف مقابل دارد، حالت گرفتگى ، جمع شدن و عقب نشينى در نفس ايجاد مى كند.
    اين حالت انفعال در خيلى موارد همراه خجالت است. خجالت حالت سستى ، سرگشتگى و سرگردانى ، واماندگى ، اضطراب و تـــــحير را گويند كه در اثر شرم پديد مى آيد. (26)
    چنانچه گاهى هم با نوعى تنش روانى و عضلانى پيوسته است ، مثل : سرخ شدن چهره ، عرق كـردن ، تغيير صدا ، تشديد ضربان قـــلب ، ... پس حياء به معناى خجالت نيست ؛ چنانكه حياء با پرهيز و حفظ حريم و پوشاندن همراه است ، اما از جنس ترس هم نيست.
    نكته :
    از آنچه گذشت روشن مى شود كه عنصر نظارت در حياء ، نقش اساسى ندارد. مراقب و نظاره گرى هم كه در ميان نباشد ، حياء عمل مى كند ، حتى در حال غفلت از خود هم اين صفت كمال فعّال است ؛ و نيز ظاهر مى شود كه حياء ، يك حسّ اجتماعى صرف و يك پديده مصنوعى و قراردادى نيست ، بلكه يك اصل اصيل است و در نهاد و ذات انسان وجود دارد. (27)
    البته همانطور كه در بخش سوم از اين مجموعه تبيين مى شود ، تكامل حياء اكتسابى است :
    و قد ينطبع الشخص بالمكتسب حتى يصير كالغزيزى (28) حياء ذاتى و فطرى برخاسته از شرافت و غزت ذاتى انسان و حياء اكتسابى معلول تعقّل و درك مقام انسانى است.

  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : شناخت حیاء

    فصل سوم : خاستگاه و جايگاه حياء

    در روايات ، براى بعضى از قواى روحى و صفات اخلاقى انسان محل و منبعى در جسم معين شده است كه نشانه رابطه جسم و روح و تاثير پذيرى از يكديگر است. حياء نيز جزو اين صفات است كه بعضى روايات ، محل جسمى آن را ريه يعنى شش و جگر سفيد بيان كرده است :
    3- عن الامام الصادق : الحزم فى القلب و الرحمه و الفلظه فى الكبد و الحياء فى الريه . بحار الانوار: 304/58 از كافى ؛ 190/8 (29)
    «هوشيارى و استوارى در قلب و مهربان و رقّت و درشتى و سختى در جگر و شرم و حيا در شش است.»
    ليكن محل بروز و آشكار شدن حياء در انسان ، چهره به خصوص چشمان اوست.

  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : شناخت حیاء

    گفتار يكم : چشم و رو

    وقتى چشمى به چشم ديگر مى افتد ، تجلّى حياء كاملاً محسوس است. و اگر بعضى روايات وجه يا دو چشم انسان را موضع و جايگاه حياء بيان كرده است ، مراد همين جلوه گاه و محل ظهور است.
    4- «از جناب ابن عباس ، شاگرد مكتب ائمه نقل شده است كه : خداوند متعال به حضرت داود وحى فرمود كه از فرزند خود سليمان درباره چهارده امر سؤال كن ؛ اگر آنها را پاسخ گفت ، وى را مورث علم و نبوت قرار بده.
    حضرت داود هم از پسر خود خواست تا به اين سؤ الات پاسخ دهد :
    1- جايگاه عقل در شما كجاست ؟ حضرت سليمان عرض كرد : مغز
    2- فرمود : محل حياء ؟ عرض كرد : دو چشم
    3- محل دريافت باطل ؟ دو گوش
    4- دريچه خطا و گناه ؟ زبان
    5- مسير باد و تنفس ؟ دو سوراخ بينى
    6- جايگه ادبت و بيان ؟ دو كليه
    7- دروازه غلظت و درشتى ؟ كبد
    8- مخزن باد ؟ ريه
    9- جايگاه شادى ؟ طحال
    10- وسيله كسب و گرفتن ؟ دو دست
    11- وسيله راست بودن ؟ دو پا.
    12- دريچه و دروازه شهوت ؟ فرج و عورت
    13- جايگه نسل آينده ؟ صلب (استخوان پشت)
    14- جايگاه علم و فهم و حكمت ؟ قلب
    و بعد فرمود : قلب اگر نيكو و درست باشد تمام اين مواضع شايسته مى شود و اگر قلب تباه و فاسد شد ، آنها هم خراب و نابود مى گردد.»
    بحار الانوار : 331/58 از الدر المنثور فى التفسير 176/7
    5- عن الامام الباقر :
    اذا طلبتم الحوائج فاطلبوها بالنهار؛ فان اللّه جعل الحياء فى العينين ، و اذا تزوجتم فتزوجوا بالليل ؛ قال اللّه جعل الليل سكنا (30)
    بحار الانوار : 166/73 از تفسير عياشى : 370/1
    «براى نياز و خواهش خود ، روز بدنبال آن برويد چون خداوند حياء را در چشم قرار داده است و براى زناشوئى ، شب به آن اقدام كنيد ، چون خداوند شب را وقت آرامش و سكونت قرار داده است.»

  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : شناخت حیاء

    6- حضرت امام باقر به ميسر فرمودند :
    «اى ميسر! اگر حاجت و نيازى داشتى شب به دنبال آن نرو ؛ روز برو كه هوا روشن است ، چون حياء و شرم در چهره تجلّى دارد.»
    چشم محل نمايش بسيارى از ويژگي هاى روحى و اخلاقى انسان است و در اين ميان بازتابش نسبت به شرم ، از همه آشكارتر است. در وقت اعمال حياء ، چشم همانند آيينه ، اين صفت از سيماى اخلاقى آدمى را تصوير مى كند.
    مشكاة الانوار : ص 234
    ز شرم چشم او در چشمه آب
    همين لرزيد چون در چشمه مهتاب (31)
    در ادبيات فارسى هم اين رابطه و نسبت در تركيب هاى متعددى ديده مى شود : شوخ چشم ، چشم دريده ، چشم بى آب ، چشم زال ، چشم سپيد ، ديده سخت. كه همه كنايه از بى حيائى ، بى شرمى و گستاخى است.
    شوخ چشمى زيان ايمان است
    شرم ديده زبان ايمان است (32)
    چهره و روى انسان ، بر اثر چشم و بسيارى از قواى اصلى و ادراكى كه به همراه دارد ، جلوه گاه ويژگي هاى شخصيتى و ذاتى اوست.7- عن على بن موسى الرضا عن ابيه عن ابائه عن على بن ابى طالب : قال رسول اللّه : اطلبوا الخسر عند حسان الوجوه فان فعالهم اجراى ان تكون حسنا. (عيون اخبار الرضا: 79/2)
    «از حضرت امام رضا - تا پيامبر اكرم - نقل شده است كه : خير را در نزد خوبرويان جستجو كنيد، چون كردار آنها سزاوارتر است كه نيكو باشد.»
    8- «خير و خوبى ها را در نزد نيكورويان بخواهيد.» (الاختصاص : ص 233)

    درون حسن روى نيكوان چيست
    نه آن حسن است تنها گو كه آن چيست
    و از اين جهت ، وجه و روى انسان از اهميّت و حرمت ويژه اى برخوردار است.
    9- عن امير المؤمنين : من لم يتق وجوه الرجال لم يتق اللّه سبحانه (غرر الحكم : 442/5)
    «هر كس از روى مردان پروا نداشته باشد ، از خداوند سبحان هم پرهيز و تقوى ندارد.»
    اينكه در دو روايت روايت پنجم و ششم توصيه شد كه روز بدنبال نيازها و مطالبات خود برويد ، به جهت همين ويژگى است . در ادبيات فارسى نيز اين تعبير آمده است : "رو هست از زور بدتر" و هم اين عبارت اخلاقى بكار رفته است : "دور از رو" (33) اين جمله را براى مراعات ادب با مخاطب ، هنگامى استعمال مى كنند كه بخواهند كلمه ركيكى به زبان آورند.
    قرآن مجيد نيز بعضى از پيامبران را با عنوان "وجيه " ستوده است :
    - اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيها فى الدنيا و الاخره (سوره آل عمران 45)
    - و كان (حضرت موسى) عند الله وجيها سوره احزاب 69)
    و به جهت همين ارتباط صورت باطن با روى ظاهر ، كسى را به عنوان بهترين ديندار معرفى مى كند كه "وجه " خود را براى خداوند متعال تسليم كرده باشد : و من احسن دينا ممن اسلم وجهه للّه (سوره نساء 125)
    چنانكه در آيات متعددى از سعادت يا شقاوت نهاى انسان به "رو سفيدى" و "ور سياهى" تعبير شده است :
    يوم تبيض وجوه و تسود وجوه (سوره آل عمران 106)
    و نيز در نحوه حشر آخرت مى فرمايد : ما انسانها را بر همان صورتهايشان در روز قيامت برانگيخته مى كنيم :
    و نحشرهم يوم القيامه على وجوههم (سوره اسراء 97)
    پاكى عرض ز رخسار عيان مى گردد
    محضر از چهره خود عصمت مريم دارد
    ديوان صائب تبريزى : 636/1، غزل 1499

  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : شناخت حیاء

    همچنين در زبان فارسى و نيز عربى از "عرض" كه در برگيرنده شرف ، جاه ، اعتبار، عزت ، قدر، حرمت و ناموس - به معناى سّر و راز پنهان - است ، به آب روى (ما الوجه) تعبير مى شود :
    نريزد خداى آبروى كسى
    كه ريزد گناه آب چشمش بسى
    بوستان سعدى : ص 194، بيت 3888

    آب رو مى رود اى ابر خطا پوش ببار
    كه به ديوان عمل نامه سياه آمده ايم
    ديوان حافظ ، ص 293، غزل 366

    در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر
    كين آب رفته باز نيايد به جوى خويش
    ديوان صائب تبريزى : 2445/5
    10- عن الصادق جعفر بن محمد عن ابيه عن آبائه قال : قال رسول اللّه : كثره المزاج يذهب بماء الوجه
    (بحار الانوار : 58/73 از امالى مرحوم صدوق : ص 223؛ و نيز الاختصاص ، ص 230)
    «از حضرت امام صادق (ع) - تا پيامبر اكرم (ص) - نقل شده است كه : شوخى زياد آب رو را مى برد.»
    11- عن امير المومنين : ما وجهك جامد يقطره السؤال فانظر عند من تقطره (نهج البلاغه : حكمت 338، ص 1248؛ و نيز غرر الحكم : 243/6)
    «آب روى تو بسته و محفوظ است ؛ درخواست و خواهش آن را باز و شكسته مى سازد ؛ پس بنگر نزد چه كسى آن را خرد مى كنى (34)»
    و نيز در روايات ، از آبرو به مطلق "وجه " هم تعبير شده است.
    12- عن اميرالمؤ منين : اللّهم صن وجهى باليسار و لاتبذل جاهى بالاقتار. (نهج البلاغه : خطبه 216، ص 716)
    «خداوندا ! آبرويم را با توانگرى نگه دار و قدر و مرتبه ام را با نيازمندى و و تنگى معاش از بين مبر.»13- عن اميرالمؤمنين : ابذل مالك لمن بذل لك وجه فان بذل الوجه لايوازيه شى (غرر الحكم : 236/2)
    «ببخش مال خود را به كسى كه با درخواست از تو ابرويش را فدا مى كند ؛ چون خرج و صرف آبرو با هيچ چيز برابرى نمى كند.»
    "ما الوجه " همان طراوت و حيات روى انسان است كه شناساننده سلامت درون و زنده بودن شرافت و عزّت اوست. روايات زير در بيان كمبود يا نبود ويژگى فوق رسيده است :
    14- من دعا لزين العابدين : الهى ... فباى وجه القاك ، و قد اخلق الذنوب وجهى (بحار الانوار : 139/91)
    «خداى من ! به چه رويى با تو روبرو شوم ، در حاليكه گناهان ، صورتم را كهنه و خوار و بى ارزش كرده است.»
    15- عن الامام الصادق (ع) : من سال الناس و عنده قوت ثالثه ايام ، لقى اللّه تعالى يوم يلقاه و ليس فى وجهه لحم
    (ثواب الاعمال و عقاب الاعمال : ص 323)
    «كسى كه به گدايى از مردم بپردازد در حالي كه خوراك سه روز خود را دارد ، روز قيامت خداوند متعال را در حالتى ديدار مى كند كه در صورتش‍ گوشتى وجود ندارد.»
    16- عن الامام الرضا (ع) : من عرض لاخيه المؤمن فى حديثه فكانما خدش وجهه
    (الفقه المنسوب اللامام الرضا (ع) : ص 355؛ جامع الاحاديث : ص 119؛ مشكاة الانوار: ص 189)
    «كسى كه در گفتار خود به براد مومنش گوشه زند و به كنايه بدگويى كند (يا در ميان صحبت برادر مومنش سخن بگويد) گويا پوست روى او را خراشيده است.»

  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : شناخت حیاء

    در روايات همچنين از امور ديگرى كه طراوت و شادابى روى انسان را مى برد ، منع شده است.
    17- عن امام الرضا (ع) : و اياك ان تدلك راسك و وجهك بالمئزر الذى فى وسطك ، فانه يذهب بما الوجه
    (الفقه المنسوب للامام الرضا (ع) : ص 86 و نيز من لايحضر الفقيه : 64/1)
    «بپرهيز از اينكه سو و رويت را به لباسى كه بر كمر دارى بمالى و و خشك و پاك نمايى ، چون اين كار آب رو را مى برد.»
    18- «از پيامبر اكرم نقل شده است كه برادرم حضرت عيسى از شهرى گذشت كه در آن مرد و زنى با هم داد و فرياد مى كردند. فرمود :
    چه شده است ؟ مرد گفت : اى پيامبر خدا! اين زن من است ، هيچ بدى هم ندارد و زن شايسته اى است ، ولى دوست دارم از او جدا شوم.
    حضرت فرمود : بهر صورت علت ان را به من بگو. مرد گفت : اين زن بدون آن كه سن زيادى داشته باشد ، صورتش كهنه و درهم و بى نشاط است. حضرت به آن زن فرمود : آيا دوست دارى شادابى و طراوت به چهره ات برگردد و صورتت تازه و نو شود ؟
    زن عرض كرد : بلى. حضرت به او فرمود : هر وقت غذا تناول مى كنى پر مخور ، چون وقتى غذا از حد سينه افزون شد و بيشتر از اندازه اش ‍ انباشته گريد آب رو را مى برد. زن از آن به بعد اين برنامه را رعايت كرد و تازگى و شادابى به چهره اش بازگشت.»
    (بحار الانوار : 320/14 از علل الشرايع : 211/2)
    19- عن الامام الصادق (ع) : لا تكثر وضع يدك فى لحيتك فان ذلك يشين الوجه
    «دست خود را زياد در ميان موهاى صورتت قرار مده ، چون اين كار صورت را زشت و بى فروغ مى كند.»
    20- عن الامام الصادق (ع) : (مكارم الاخلاق : ص 162)
    «وقتى يكى از شما به حمام وارد شد ، سه مشت آب گرم بياشامد ؛ چون آن نيكويى و حسن صورت را مى افزايد و درد را از بدن مى برد.»
    اصل سخن در اين بود كه روى انسان عرضگاه حياء است. چنانكه نبود حياء هم در همان آشكار است.
    21- عن امير المؤمنين : بئس الوجه الوقاح (غرر الحكم : 253/3)
    «بد رويى است روى كه گستاخ و بى شرم باشد.»
    22- «هيچ انسانى را براى اينكه بدنبال روزى اش مى رود سرزنش مكن ؛ چون كسى كه روزى نداشت ، اشتباهاتش هم زياد است.
    اى فرزندم ! فقير چنان نزد مردم كوچك و خوار است كه نه سخنش را مى شــــنوند و نه شخصيتش را مى شناسند. فقــــــــير حتى اگر اهل راســتى باشد او را دروغگو مى نامند و اگر اهل بى رغبتى به دنيا باشد او را نادان به حساب مى آورند. فرزندم ! كسى كه به بـــــــــلاى فقر امتحان شد ، به چهار صفت دچار مى شود : ناتوانى در يقين ، كمبود در عقل ، سهل انگارى در دين ، كمى حياء در صورت ؛ پـــس از فقر به خداوند پناه مى برم»
    بحار الانوار: 47/69 از جامع الاخبار: ص 300
    23- عن الامام الرضا (ع) : ... و ان اللّه حرم الخمر لما فيها من الفساد و بطلان العقول فى الحقائق و ذهاب الحيا من الوجه ....
    (الفقه المنسوب للامام الرضا (ع) : ص 282)
    «خداوند متعال شراب را حرام فرمود، چون در آن تباهى وجود دارد و عقل ها را در فهم حقايق به بيراهه مى كشد و شرم را از صورت مى برد.»

    در زبان فارسى نيز براى بيان بى شرمى از كلمه "بى رويى " استفاده شده است :
    گويد سخن مهر به هر بى ره و رويى
    هيچش ز هم آوازيى اين طايفه نيست (35)

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi