ارزش وجودی انسان مافوق تصوّر است. انسان می تواند به جایی برسد که به غیر از خداوند کسی به آن مقام راه ندارد.
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نداند
|
بنگر که تا چه حد است، مقام آدمیت
|
حتّی جبرئیل امین هم که ملک مقرّب خداوند است، اجازه و صلاحیت ورود به آن مقام را ندارد.
احمد ار بگشاید آن پر جلیل
|
تا ابد مدهوش ماند جبرئیل |
چون گذشت احمد ز سدره مرصدش |
وز مقام جبرئیل و از حدش |
گفت او را حین بیا اندر پیم |
گفت رو رو من حریف تو نیم |
گفت بیرون زین حد ای خوش فرّمن |
گر زنم پرّی بسوزد پرّ من[1]
|
ولی متأسّفانه بسیاری از انسان ها، خصوصاً جوان ها، جایگاه خود را فراموش کرده اند و از مقام و منزلت خود خبر ندارند. از این جهت وجود خود را گردوی پوچی می پندارند. هیچ دلیلی برای به وجود آمدن، زندگی کردن و از دنیا رفتن خود ندارند و این فقدان انگیزه، آنان را به پوچی رهنمون شده است. ارمغان این پوچ گرائی نیز جز گمراهی و افتادن به ورطه سقوط و تباهی نیست. لذا به هوی و هوس و صفات رذیله روی آورده اند و بالاخره خود را ارزان فروخته اند. قرآن کریم در این باره می فرماید:
«أُولئِک الَّذینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدینَ»[2]
آنان کسانی هستند که گمراهی را به هدایت خریدند. پس سود نکرد بازرگانی ایشان و ایشان هدایت نمی شوند.