روزى رسول خدا(صلى الله عليه و آله) با ابوبكر كنار هم نشسته بودند. در اين موقع شخصى آمد و به ابوبكر دشنام داد.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) ساكت و آرام نظاره گر بود.
وقتى شخص دشنام دهنده ساكت شد، ابوبكر به دفاع از خود به جوابگوئى و دشنام دادن به او پرداخت.
همين كه ابوبكر زبان به ناسزاگوئى باز كرد، پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) از جاى برخاست تا از نزد ايشان دور شود.
وقتى كه پيامبر(ص) از جاى خود بلند شد، به ابوبكر گفت: اى ابوبكر، وقتى كه آن شخص به تو دشنام مى داد، فرشته اى از جانب خداوند به دفاع از تو جوابگوى او بود. اما هنگامى كه تو شروع به ناسزاگوئى كردى، آن فرشته شما را ترك كرده و از نزد شما دور شد و به جاى او شيطان آمد.
من هم كسى نيستم كه در مجلسى بنشينم كه در آن مجلس شيطان حضور داشته باشد.
منابع:
احياء العلوم، ج3، ص370
ابليس نامه، ج1، ص73
يكصد موضوع 500 داستان، سيد على اكبر صداقت