صفحه 2 از 13 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 130

موضوع: ناله زد بین در و دیوار مهدی جان بیا....{ اشعار شهادت حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها}

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض



    شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب
    تمام غصه عالم نشسته در محراب

    نگاه کن که ببینی چگونه می بارد
    مصیبت از در و دیوار خانه ارباب

    برای غسل شب قدر امده امشب
    فقط خدا و رسولش به منزل مهتاب

    بنای زندگیش را به آب می شوید
    الهی صبر علی را به فاطمه دریاب

    به قطره قطره سرشکش دخیل می بندد
    بر آن ضریح کبود و شکسته و بیتاب

    چه آبها که سراسیمه غسل می کردند
    برای آنکه نماند در آن بدن خوناب

    چه می رسد به علی از مرور خاطره ها

    که ناله های صبورش ندارد امشب تاب

    رحمان نوازنی


    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 28-02-2015 در ساعت 08:58
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  2. تشكرها 3



  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #12

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    پوشانده است ابر کبودی مدینه را
    برلب نمانده شوق سرودی مدینه را

    قندیل ماه رنگ پرید ه است تاگرفت
    گرد عزای یاس کبودی مدینه را

    ای ماه خسته!مرثیه ای سازکرده ای؟
    ای ابربغض!عقده گشودی مدینه را؟!

    یک عرش ازستاره ببین گریه می کنند
    درپردۀ فرازوفرودی مدینه را

    زخم شناسنامۀ تاریخ مافدک!
    آیینۀ بهار کبودی مدینه را!!

    دنیا بدون فاطمه،تاریک،سوت وکور
    فرقی نداشت بودو نبودی مدینه را

    اندازۀ تمام جهان نور هدیه داد
    یک جانماز وعطرسجودی مدینه را

    بر گنبد بقیع دلم آشیان گرفت
    با قاصدک نوشت درودی مدینه را

    این کفتر ضریح درنیم سوخته است
    لب تشنۀ دوقطره شهودی مدینه را

    آتش گرفت اگر چه دری کرد شعله ور
    دست پلید،دست یهودی مدینه را

    بایک اشاره صاعقه می ریخت آسمان
    تشباد قهر عادوثمودی مدینه را

    لب وانکرده غیر دعای قبیله را
    نفرین کجا؟ که فاطمه بودی مدینه را

    آیینه نیستم که بچینم گل حضور
    یک استغاثه،اذن ورودی مدینه را

    خاکم به سرکه قافیه اندیش ماند ه ام
    خالی است جای سنگ صبوری مدینه را



    محمد حسین انصاری نژاد




    امضاء


  5. Top | #13

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه
    پرگرفت از آشيان مرغ روان فاطمه

    گر بسوزد عالمى از اين مصيبت نى عجب
    سوخته يكسر زآتش كين آشيان فاطمه

    وامصيبت بعد مرگ احمد ختمى مآب
    دادن جان بود هردم آرمان فاطمه

    آسمان شد نيلگون چون ديد نيلى روى او
    خُرد شد از ضربت در استخوان فاطمه

    محسن شش ماهه اش در راه داور شد شهيد
    ريخت خون در ماتمش از ديدگان فاطمه

    نيمه ی شب بهر تدفينش مهيّا شد على
    عاقبت شد در دل صحرا مكان فاطمه

    منع كرد از ناله طفلان را ولى ناگه ز دل
    ناله ها زد همسر والانشان فاطمه

    اى فلك ترسم شوى وارون كه افكندى شرر
    از غم مرگش به جان كودكان فاطمه

    نيست «مردانى» نشان از تربت پاكش ولى
    مهدى (عج) يى آيد كند پيدا نشان فاطمه



    محمّد على مردانى




    امضاء

  6. تشكرها 3


  7. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض





    ای پاسخ سلام علی، فاطمه، بمان

    ای باعث دوام علی، فاطمه، بمان


    ای نام دلربای تو ورد زبان من

    زیباترین کلام علی، فاطمه، بمان




    ای ذوالفقار خیبر ثانی که گشته ای

    چون تیغِ در نیام علی، فاطمه، بمان


    ای نرگست کبود و دلت لاله زار عشق

    یاس بنفشه فام علی، فاطمه، بمان


    ای بر جراحت اُحُد و خندقم طبیب

    زخمی التیام علی، فاطمه، بمان


    ای زندگی بدون تو چون زهر و شوق مرگ

    مثل عسل به کام علی، فاطمه، بمان


    حتی به نان جو و نمک بی تو میل نیست

    شیرینی طعام علی، فاطمه، بمان


    چیزی نمانده از بدن فاتح حنین

    یا محیی العظام علی، فاطمه، بمان


    شاعر : سیّد علی احمدی








    ویرایش توسط شهاب منتظر : 15-03-2014 در ساعت 19:35
    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif



  8. Top | #15

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    ضریح گمشده


    عشق من پائیز آمد مثل پار
    باز هم، ما باز ماندیم از بهار


    احتراق لاله را دیدیم ما

    گل دمید و خون نجوشیدیم ما

    باید از فقدان گل خونجوش بود

    در فراق یاس، مشكی پوش بود

    یاس بوی مهربانی می‌دهد

    عطر دوران جوانی می‌دهد

    یاس‌ها یادآور پروانه‌اند

    یاس‌ها پیغمبران خانه‌اند

    یاس ما را رو به پاكی می‌برد

    رو به عشقی اشتراكی می‌برد

    یاس در هر جا نوید آشتی ست

    یاس دامان سپید آشتی ست

    در شبان ما كه شد خورشید؟ یاس

    بر لبان ما كه می‌خندید؟ یاس


    یاس یك شب را گل ایوان ماست

    یاس تنها یك سحر مهمان ماست

    بعد روی صبح پرپر می‌شود

    راهی شب‌های دیگر می‌شود

    یاس مثل عطر پاك نیت است

    یاس استنشاق معصومیت است

    یاس را آیینه‌ها رو كرده‌اند

    یاس را پیغمبران بو كرده‌اند

    یاس بوی حوض كوثر می‌دهد

    عطر اخلاق پیمبر می‌دهد

    حضرت زهرا دلش از یاس بود

    دانه‌های اشكش از الماس بود

    داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

    می‌چكانید اشك حیدر را به چاه

    عشق محزون علی یاس است و بس

    چشم او یك چشمه الماس است و بس

    اشك می‌ریزد علی مانند رود

    بر تن زهرا " گل یاس كبود "

    گریه آری گریه چون ابر چمن

    بر كبود یاس و سرخ نسترن

    گریه كن حیدر! كه مقصد مشكل است

    این جدایی از محمد مشكل است

    گریه كن زیرا كه دخت آفتاب

    بی خبر باید بخوابد در تراب

    این دل یاس است و روی یاسمین

    این امانت را امین باش ای زمین

    گریه كن زیرا كه كوثر خشك شد

    زمزم از این ابر ابتر خشك شد

    نیمه شب دزدانه باید در مغاك

    ریخت بر روی گل خورشید، خاك

    یاس خوشبوی محمد داغ دید

    صد فدك زخم از گل این باغ دید

    مدفن این ناله غیر از چاه نیست

    جز تو كس از قبر او آگاه نیست

    گریه بر فرق عدالت كن كه فاق

    می‌شود از زهر شمشیر نفاق

    گریه بر طشت حسن كن تا سحر

    كه پر است از لخته ی خون جگر

    گریه كن چون ابر بارانی به چاه

    بر حسین تشنه لب در قتلگاه

    خاندانت را به غارت می‌برند

    دخترانت را اسارت می‌برند

    گریه بر بی‌دستی احساس كن

    گریه بر طفلان بی عباس كن


    باز كن حیدر! تو شط اشك را

    تا نگیرد با خجالت مشك را

    گریه كن بر آن یتیمانی كه شام

    با تو می‌خوردند در اشك مدام

    گریه كن چون گریه ی ابر بهار

    گریه كن بر روی گل‌های مزار

    مثل نوزادانی كه مادر مرده‌اند

    مثل طفلانی كه آتش خورده‌اند

    گریه كن در زیر تابوت روان

    گریه كن بر نسترن‌های جوان

    گریه كن زیرا كه گل‌ها دیده‌اند

    یاس‌های مهربان كوچیده‌اند

    گریه كن زیرا كه شبنم فانی است

    هر گلی در معرض ویرانی است

    ما سر خود را اسیری می‌بریم

    ما جوانی را به پیری می‌بریم

    زیر گورستانی از برگ رزان

    من بهاری مرده دارم ای خزان

    زخم آن گل بر تن من چاك شد

    آن بهار مرده در من خاك شد

    ای بهار گریه بار نا امید

    ای گل مأیوس من! یاس سپید
    "احمد عزیزی"






    امضاء

  9. تشكرها 3


  10. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض





    ...وَ ناگهان وسط کوچه مادرم افتاد

    تمام عرش خدا در برابرم افتاد


    ستون مسجد پیغمبر خدا لرزید

    ز عرش ناله ای می گفت: دخترم افتاد


    کتاب صامت حق هم به نطق آمد و گفت:

    شکست حرمت قرآن و کوثرم افتاد


    کمک گرفت ز دیوار تا زمین نخورد

    ولی مقابل این دیده ی ترم افتاد


    یکی دو مرتبه مادر اگر زمین خورده

    هزار مرتبه بابا برابرم افتاد


    ولی تمام نشد قصه زمین خوردن

    دوباره وقت سحر بود... مادرم افتاد



    شاعر : حسین ایزدی







    ویرایش توسط شهاب منتظر : 16-03-2014 در ساعت 07:57
    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif



  11. Top | #17

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن زنان
    تاریخ عضویت
    June 2012
    شماره عضویت
    2988
    نوشته
    8,405
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    خدایا به تو پناه میبرم از شر همه بدیها و ناملایمات زندگی پناهم ده که جز تو پناهی ندارم
    تشکر
    21,156
    مورد تشکر
    24,923 در 7,352
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    راهی نمانده است بیا یاورت شوم
    بال و پری نداری و بال و پرت شوم

    رویت کبود و سو به دو چشمت نمانده است
    بگذار همدم تو و چشم ترت شوم

    دور از نگاه حیدر و زینب که می‌شود
    مرحم برای بازوی درد آورت شوم

    تو لطمه دیدی و دل من پاره پاره شد
    حالا کنار جسم تو هم بسترت شوم

    حالا که رازِ سیلیِ آن کوچه‌ها منم
    باید شبیه بال و پرت پرپرت شوم

    داری برای شیر خدا گریه می‌کنی
    مادر فدای غربت هم سنگرت شوم

    این ماجرا تمام سرم را سفید کرد
    مخفی چگونه از نظر دخترت شوم

    وقتی‌که خورد دست عدو روی صورتت
    گفتم فدای چهره‌ی اشک آورت شوم

    هِی راه می‌روی و زمین می‌خوری چرا ؟
    راهی نمانده است بیا یاورت شوم


    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 05-02-2017 در ساعت 10:35
    امضاء


  12. تشكرها 2

    فاطیما (23-03-2014), شهاب منتظر (17-03-2014)

  13. Top | #18

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    پشت در میزدند مادر را
    بی خبر میزدند مادر را

    یک نفر بود پشت در اما . . .
    چهل نفر میزدند مادر را

    کوچه ی ما پر از اراذل شد
    در گذر میزدند مادر را

    عده ای با قلاف ، با کینه
    انقدر میزدند مادر را

    تا که دستش به مرتضی نرسد
    بیشتر میزدند مادر را

    هر که از ره رسید او را زد
    رهگذر میزدند مادر را

    مرد جنگی یقین سپر دارد
    بی سپر میزدند مادر را

    پیش رویم زدند آفا را
    پشت سر میزدند مادر را

    محمد مهدی نسترن




    امضاء

  14. تشكرها 3


  15. Top | #19

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    روزآخرمادر مابسترش را جمع كرد
    گاه گاهی خنده گاهی گریه همچون شمع كرد

    با تمام ناتوانی كارهای خانه كرد
    اشك ریزان دست لرزان موی ما را شانه كرد

    گردهای خانه را وقتی به جارو می گرفت
    گاه گاهی هردودستش را به پهلو می گرفت

    تشنه می شد آب می نوشید آن نور دو عین
    آب می نوشید و زیر لب صدا می زد حسین



    ویرایش توسط مولاتی یا فاطمه الزهرا(س) : 17-03-2014 در ساعت 15:44
    امضاء

  16. تشكرها 2

    فاطیما (23-03-2014), شهاب منتظر (17-03-2014)

  17. Top | #20

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن زنان
    تاریخ عضویت
    June 2012
    شماره عضویت
    2988
    نوشته
    8,405
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    خدایا به تو پناه میبرم از شر همه بدیها و ناملایمات زندگی پناهم ده که جز تو پناهی ندارم
    تشکر
    21,156
    مورد تشکر
    24,923 در 7,352
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    ای کاش نبود، این کبودی
    از خانه برون نرفته بود

    آن‌دم که عدو لگد به در زد
    ای کاش، به پشت در نبودی

    ای کاش میان آن هیاهو
    آزرده نبود دست و بازو

    ای کاش نمی‌نشست آن روز
    میخِ در خانه رویِ پهلو

    پژمرده گلی به باغ دارم
    در سینه غم فراق دارم

    هم شِکوه ز مردمان این شهر
    هم شِکوه ز میخ داغ دارم

    در سینه‌ی خسته آه دارم
    هم صحبتی همچو چاه دارم

    در خانه‌ام از بدِ حوادث
    افسوس، چه قتلگاه دارم

    بیمار علی قد کمانی دارد
    احوال ضعیف و ناتوانی دارد

    در کوچه مگرچه برسرش آوردند
    رخساره‌ی تار و ارغوانی دارد

    ای کاش در این مدینه شلاّق نبود
    مأمورِ به صبر، صاحب باغ نبود

    ای کاش همان زمان که پهلوت شکست
    میخِ درِ خانه، آنقدر داغ نبود

    ای کاش که غُصه، این دل زار نداشت
    این خانه‌ی آتش زده مسمار نداشت

    سر درد گرفته بود و، می‌گفت حسن
    ای کاش مدینه در و دیوار نداشت

    ای وای از این همه غم و بیدادی
    ای کاش دلت را به دلم می‌دادی

    حالا که قباله‌ی فدک را بردند
    ای کاش که از نفَس نمی اُفتادی

    ای کاش که تازیانه فرهنگ نبود
    دیوار و در خانه هماهنگ نبود

    ای کاش زمانی‌که گلم سیلی خورد
    در شهر مدینه کوچه‌ها تنگ نبود

    ماندم چگونه شام غمم را سحر کنم
    فکری برای زینب خونین‌جگر کنم

    یادم نبود بسکه سرم درد می‌گرفت
    فکری برای کج شدن میخِ در کنم

    از خانه تمام باورش را بردند
    آلاله‌ی باغ پرپرش را بردند

    نزدیکیِ نیمه‌های شب بود که دید
    خاکستر جسم مادرش را بردند


    شاعر : رضا باقریان





    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 26-03-2014 در ساعت 18:55
    امضاء


  18. تشكر

    شهاب منتظر (18-03-2014)

صفحه 2 از 13 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi