نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9

موضوع: ✿۩۞۩✿ روشنی مهتاب (اثبات شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ✿۩۞۩✿

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض ✿۩۞۩✿ روشنی مهتاب (اثبات شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ✿۩۞۩✿







    کتاب روشنی مهتاب

    نویسنده : دکتر مهدی خُدّامیان آرانی











    ویرایش توسط عهد آسمانى : 30-03-2014 در ساعت 16:35
    امضاء


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    مقدمه:


    بسم الله الرحمن الرحیم
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    آن شب سؤال مهمی را از من پرسیدی، سؤالی که مرا به فکر واداشت. تو رو به من کردی و گفتی: بهترین سرمایه ای که خدا به تو داده است چیست؟ من می خواهم همان را از خدا طلب کنم.
    نمیدانم سکوت من چقدر طول کشید، به من نگاه می کردی، در فکر بودم. من باید حقیقت را به تو می گفتم، این شرط رفاقت بود.
    جواب را یافتم، سرم را بالا گرفتم و گفتم: « عشق فاطمه علیها السلام، بهترین سرمایه ی من است. خدا هر چه را از من می خواهد بگیرد، بگیرد، اما این عشق را هرگز از من نگیرد!»
    چند شب از رفتن تو گذشت، خبردار شدم که عده ای درباره شهادت حضرت فاطمه علیها سلام سؤال هایی را مطرح کرده اند و این گونه خواسته اند شهادت آن حضرت را انکار کنند.
    قلم در دست گرفتم، خواستم از مظلومیت فاطمه علیها السلام دفاع کنم، باید مطالعه و تحقیق می کردم، باید می نوشتم، آری! همان سرمایه ای که خدا در قلبم قرار داده بود، راه را برایم آسان نمود و به راستی چه شکوهی دارد این نوشتن برای فاطمه علیها سلام!


    مهدی خُدّامیان آرانی
    دی ماه 1390





    ویرایش توسط عهد آسمانى : 30-03-2014 در ساعت 16:29
    امضاء


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    «سلام بر سؤال های بزرگ»

    در جستجوی من هستی، از چند نفر سراغ می گیری، کوچه به کوچه می آیی تا به خانه ام می رسی، دیر وقت است، لحظه ای تردید می کنی که در خانه را بزنی یا نه، سرانجام دستت را بر روی زنگ می فشاری.
    به سوی تو می آیم، درِ خانه به رویت باز میکنم، بعد از سلام و احوال پرسی، خودت را معرفی می کنی، دانشجویی هستی که در جستجوی جواب آمده ای.
    تو را به داخل خانه دعوت می کنم، تو می گویی: شرمنده ام که این وقت شب مزاحم شدم، شاید شما می خواستید استراحت کنید.
    نگاهی به تو می کنم و این چنین پاسخ می دهم: کدام نویسنده را دید که شب استراحت کند؟ شب بهار نوشتن است!
    می روم و برای تو چای می آورم و درست روبروی تو می نشینم، از تو می خواهم تا سؤال خود را بپرسی شاید بتوانم کمکی به تو بکنم.
    کیف خود را باز می کنی و چند صفحه را از آن بیرون می آوری و می گویی: هر چه هست در این نوشته ها است!این ها مرا بیچاره کردند!

    • مگر در این کاغذها چه نوشته شده است؟
    • این سخنان آقای بَسطامی است، آیا خبر دارید او چه گفته است؟
    • نه. من او را نمی شناسم، دفعه اولی است که اسم او را می شنوم.
    • او یکی از علمای اهل سنّت جنوب ایران است. او درباره شهادت حضرت فاطمه علیها سلام مطالب گفته است. از وقتی که من سخنان او را خوانده ام، دچار شک و تردید شده ام.
    • مگر او چه حرف هایی زده است؟
    • او گفته است که شهادت حضرت فاطمه علیها السلام، بزرگترین دروغ تاریخ است!
    • عجب!
    • آری! از وقتی که من نوشته او را خوانده ام، به خیلی چیزها شک کرده ام. امشب به اینجا آمدم تا شما به من کمک کنید. من می خواهم حقیقت را بفهمم.
    • این سخنان را به من بده تا بخوانم!
    • نوشته ها را به من می دهی و مشغول مطالعه می شوم. این آقا چه حرف های عجیبی در اینجا نوشته است!!


    وقتی همه ی سخنان او را می خوانم، رو به تو می کنم و می گویم:

    • این آقا در اینجا، سؤالات زیادی مطرح کرده است که باید سرِ فرصت به آن جواب داد و این وقت زیادی می خواهد.
    • یعنی شما الآن نمی توانید جواب بدهید؟
    • شما چرا این قدر عجله می کنید. مقداری صبر و حوصله داشته باشید. با توکّل به خدا همه این سؤال ها، جواب داده خواهد شد.

    تو خوشحال می شوی و از جای خود بر می خیزی و خداحافظی می کنی و می روی.






    ویرایش توسط عهد آسمانى : 30-03-2014 در ساعت 16:29
    امضاء


  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آقای بسطامی! به سخنان تو فکر می کنم... به من اجازه بده تو را به این نام بخوانم: آقای سُنّی!
    تو شهادت حضرت فاطمه علیها السلام را بزرگترین دروغ تاریخ می دانی و می گویی:
    «ما معتقدیم این مسأله، بزرگترین دروغ تاریخ است و هرگز چنین چیزی صحّت ندارد!»
    من باید به دنبال جواب بروم، باید حقیقت را کشف کنم، راهی طولانی در پیش رو دارم، باید جواب تو را بدهم.




    ویرایش توسط عهد آسمانى : 30-03-2014 در ساعت 16:29
    امضاء


  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    همه ی مردم شهر در خوابند و من بیدارم! نگاهی به ساعت می کنم، ساعت سه نیمه شب است، من معمولاً کتابهای عربی می خوانم، شاید بدانی که کتابهای اصلی و معتبر در زمینه علوم اسلامی، به زبان عربی هستند.
    از جای خود بر می خیزم، خوب است به داخل حیاط بروم، قدری قدم بزنم، وای! گویا می خواهد باران بیاید، من عاشق باران هستم، بوی باران مرا مدهوش می کند، باران بهاری در این دل شب با دل من چه می کند!
    زیر باران قدم می زنم، فکر می کنم، مطالبی را که خوانده ام در ذهن خود مرور می کنم. فکری به ذهنم میرسد: من باید جواب آن آقای سنّی را از خودِ کتاب های اهل سنّت بدهم، بعد از آن به مطالعه کتابه ای شیعه بپردازم.
    نگاهی به قفسه کتاب هایم می کنم، بیشتر کتابهای من، کتابهای علمای شیعه است. من فردا باید به کتابخانه بروم، خدا کند کتاب هایی را که نیاز دارم بتوانم آنجا پیدا کنم!





    امضاء


  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    اینجا کتابخانه آیت الله نجفی مرعشی قدس سره در شهر قم است. من در حال مطالعه هستم، همه کتاب هایی را که نیاز دارم، در اینجا هست.
    گاهی مطالبی را که برایم جالب است، در فیش های خود می نویسم. راستی یادم باشد که از تو تشکر کنم، تو کار بزرگی کردی که مرا با این مطلب آشنا کردی! من باید به تو بگویم که اگر دیشب تا دیر وقت مطالعه کردم و امروز هم به اینجا آمده ام، علت خاصی دارد، من می خواهم از حقانیت مادرم، فاطمه علیها السلام دفاع کنم.
    روزها به کتابخانه می آیم، خیلی خوشحال هستم که قسمتی از این کتابخانه، به صورت «قفسه باز» است، به راحتی به همه کتاب ها دسترسی دارم، مطالب زیادی را به صورت فیش آماده کرده ام، به نتایج خوبی رسیده ام.
    این ها همه فیش های تحقیقی من است، وقتی کار فیش برداری تمام شود، آن وقت تازه، نوشتن شروع می شود، آری! آن وقت است که زندیگم شروع میشود، زندگی در نگاه من، فقط فرصتی است برای نوشتن!


    * * *

    از آن شب که مهمان من بودی، یک ماه گذشته است، اکنون دیگر وقت آن شده که نوشتن را آغاز کنم، بسم الله می گویم، قلم در دست می گیرم و چه شکوهی دارد تو ای قلم که خدا هم به تو سوگند یاد کرده است.
    ن وَالْقَلَمِ وَمَا يسْطُرُونَ ... (آیه اول سوره قلم).




    امضاء


  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    دختری در جستجوی پدر


    اینجا شهر بغداد است، من به این شهر آمده ام تا استاد دِینَوَری را ملاقات کنم، من به تاریخ سفر کرده ام، به قرن سوم هجری آمده ام...
    معلوم است می خواهی بدانی استاد دِینَوَری کیست؟
    او استادی بزرگ و افتخاری برای جهان اسلام است و کتابهای زیادی نوشته است، کتاب های او مورد توجه دانشمندان است، مردم می گویند:« در خانه ای که کتاب های استاد دِینَوَری نباشد، در آن خانه، هیچ خیری نیست».
    استاد دِینَوَری، مدت کوتاهی قاضی شهر «دینور» بود، دینور، شهری در استان کرمانشاه است و به همین دلیل به « دِینَوَری» مشهور شد، همه او را با این نام می شناسند. استاد بعد از مدتی از دینور به بغداد بازگشت و بار دیگر به علم و دانش مشغول شد.



    امضاء


  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    من روبروی استاد دِینَوَری نشسته ام، او مشغول نوشتن است، باید صبر کنم تا او مطلب خود را تمام کند و بعد سؤال خود را بپرسم. بیش از 60 سال از زندگی استاد گذشته است، اما عشق او به نوشتن هرگز کم نشده است.
    من نگاهی به قفسه ی کتاب می کنم، این ها همه کتابه ایی است که استاد تألیف کرده است، به راستی او چگونه توانسته است بیش از 60 کتاب بنویسد؟
    اجازه می گیرم و یکی از کتاب ها را برمی دارم تا مطالعه کنم. اسم کتاب است: «امامت و سیاست».
    کتاب را باز می کنم تا آن را مطالعه کنم، کتاب به زبان عربی است، من الان دارم صفحه اول کتاب را می خوانم:« بسم الله الرحمن الرحیم. کتاب خود را با حمد و ستایش خدا آغاز می کنم، شهادت می دهم که خدا یگانه است و هیچ شریکی ندارد. من بر حضرت محمد درود می فرستم و شهادت می دهم که خدا او را برای هدایت انسان ها فرستاد و او آخرین پیامبران است».
    در ادامه چنین می خوانم: «فضائل ابوبکر و عُمَر».
    استاد در فصل اول به ذکر بیان فضائل آن دو می ژردازد. به خواندن کتاب ادامه می دهم. چیزهای جالبی در اینجا می خوانم:« ابوبکر و عُمَر آقای پیرمردان بهشت هستند... خداوند از ابوبکر و عُمَر خشنود و راضی است».1
    معلوم شد که استاد خیلی به ابوبکر و عُمَر علاقه دارد، او عقیده دارد که ابوبکر و عُمَر، جانشینان پیامبر هستند، دیگر هیچ شک ندارم که او از اهل سنّت است. جالب این است که در کتب علمای اهل سنّت نقل شده است که پیامبر فرمود: « همه اهل بهشت مثل افراد سی و سه سال خواهند بود»، از این سخن پیامبر می فهمیم که اهل بهشت همه جوان خواهند بود و در میان آنها هیچ پیرمردی به چشم نمی آید، حالا چگونه شده است استاد در اینجا، عُمَر و ابوبکر را آقای پیرمردان بهشت می داند؟ 2
    در همین فکرها هستم که صدای استاد مرا به خود می آورد:

    • خوب! کار من تمام شد. ببخشید که معطّل شدید!باید نوشتن این مطلب را تمام می کردم.
    • جناب استاد! من از راه دوری آمدم تا از شما درباره حوادث بعد از وفات پیامبر سؤال کنم، زیرا شنیده ام شما تاریخ شناس خوبی هستید.
    • سؤال شما چیست؟
    • آیا بعد از وفات پیامبر، کسی به خانه فاطمه علیها السلام هجوم برد؟
    • فکر میکنم همان کتاب «امامت و سیاست» را بخوانی، به پاسخ خود می رسید. من برای نوشتن آن کتاب زحمت زیادی کشیده ام.






    امضاء


  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    من کتاب را برمی دارم و چنین می خوانم:

    عده ای از مردم مدینه در خانه علی جمع شده بودند، آنها کسانی بودند که با ابوبکر بیعت نکرده بودند. ابوبکر، عُمَر را فرستاد تا آن ها را برای بیعت به مسجد بیاورند.
    عُمَر به سوی خانه ی علی رفت و از آنان خواست تا خارج شوند و با ابوبکر بیعت کنند، اما آنان قبول نکردند. اینجا بود که عُمَر دستور داد تا هیزم بیاورند، وقتی هیزم ها را آوردند او فریاد زد:« به خدا قسم! اگر از این خانه بیرون نیایید، خانه و اهل آن را آتش می زنم».
    گروهی از مردم به عمر گفتند: ای عمر! فاطمه در این خانه است، او در جواب گفت: برای من فرقی نمی کند که چه کسی در خانه است...
    وقتی فاطمه این سخن عمر را شنید با صدای بلند چنین گفت:« بابا! یا رسول الله! ببین که بعد از تو، عمر و ابوبکر چه ظلم هایی در حق ما روا می دارند!». 3


    با خواندن این قسمت از کتاب، به فکر فرو می روم، استاد دِینَوَری که از بزرگ ترین علمای اهل سنّت است، این مطلب را در کتاب خود ذکر کرده است.
    چرا فاطمه علیها السلام این گونه فریاد بر می آورد؟ مگر در آن روزها چه حوادثی در شهر مدینه روی داده است؟
    آن آقای سنّی، همه این حوادث را دروغ می دانست، اگر این ماجرا افسانه است، پس چرا استاد دِینَوَری آن را ذکر کرده است؟ 4



    امضاء


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi