صفحه 2 از 7 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 68

موضوع: (¯`•.*~.*._.*.~*ويژه نامه ولادت فرخنده يازدهمين خورشيد آسمان امامت و ولايت*~.*._.*.~*.•´¯)

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : (¯`•.*~.*._.*.~*ويژه نامه ولادت فرخنده يازدهمين خورشيد آسمان امامت و ولايت*~.*._.*.~*.•´¯)





    ولادت امام ح
    سن عسکری(ع)برشماشیعیان
    وفرزندبزرگوارشان مبارک باد.


    امضاء

  2. تشكرها 7



  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : (¯`•.*~.*._.*.~*ويژه نامه ولادت فرخنده يازدهمين خورشيد آسمان امامت و ولايت*~.*._.*.~*.•´¯)





    امام حسن عسكری (ع) فرمودند:

    اَشَدُّ النّاس اجتهاداً مَنْ تَرَكَ الذُّنوبَ.

    كوشنده ترین مردم كسی است كه گناهان را رها سازد.





    امضاء

  5. تشكرها 6


  6. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    39
    نوشته
    569
    تشکر
    949
    مورد تشکر
    1,346 در 429
    وبلاگ
    3
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : (¯`•.*~.*._.*.~*ويژه نامه ولادت فرخنده يازدهمين خورشيد آسمان امامت و ولايت*~.*._.*.~*.•´¯)

    در بیان برخی کرامات و معاجر حضرت عسکری(علیه السلام)


    حضور امام حسن عسكرى عليه السلام در جرجان
    اول قطب راوندى روايت كرده از جعفر بن شريف جرجانى كه گفت : حج گزاردم در سالى ، پس خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام رسيدم در سرّ من راءى و با من مقدارى از اموال بود كه شيعيان داده بودند كه به امام برسانم پس قصد كردم از آن حضرت بپرسم كه مالها را به كى بدهم ، فرمود پيش از آنكه من تكلم كنم ، بده آنچه با تو است به مبارك خادم من . گفت : چنين كردم و بيرون شدم و گفتم كه شيعيان شما در جرجان سلام به شما مى رسانند، فرمود: مگر بر نمى گردى بعد از فراغ از حجت به جرجان ؟ گفتم : بر مى گردم ، فرمود: از امروز تا صد و هفتاد روز ديگر بر مى گردى به جرجان و داخل مى شويد در آن روز جمعه سوم شهر ربيع الثانى در اول روز و به مردم اعلام كن كه من آخر همان روز به جرجان خواهم آمد اِمْضِ راشِدا برو به راه راست به درستى كه خداوند به سلامت خواهد رسانيد تو را و آنچه با تو است و وارد خواهى شد بر اهل و اولاد خود و پسرى متولد شده براى پسرت شريف ، او را نام گذار صلت بن شريف بن جعفر بن شريف وَ سَيَبْلُغُ اللّهُ بِهِ و به زودى خداوند او را به حد كمال برساند و او را از اولياء ما باشد. من گفتم : يابن رسول اللّه ! ابراهيم بن اسماعيل جرجانى از شيعه شما است و بسيار احسان مى كند به اولياء و دوستان شما بيرون مى كند از مال خود در سال بيشتر از صد هزار درهم و او يكى از اشخاصى است كه مى گردد در نعمتهاى خدا به جرجان ، فرمود: خدا جزاى خير دهد به ابواسحاق ابراهيم بن اسماعيل در عوض احسانى كه مى كند به شيعيان ما و بيامرزد گناهان او را و روزى فرمايد او را پسرى صحيح الا عضاء كه قائل به حق باشد، بگو به ابراهيم كه حسن بن على عليه السلام مى گويد: پسرت را احمد نام گذار.
    راوى گفت : پس ، از خدمت آن حضرت مرخص شدم و حج گزاردم و سلامت برگشتم به جرجان و وارد شدم به آنجا در اول روز جمعه سوم ربيع الثانى به نحوى كه حضرت خبر داده بود و چون اصحاب ما آمدند مرا تهنيت گويند به ايشان گفتم كه امام مرا وعده داده كه در آخر امروز اينجا تشريف بياورد، پس مهيا شويد و آماده كنيد براى سؤ ال از آن حضرت مسايل و حاجات خود را. پس شيعيان چون نماز ظهر و عصر گزاشتند تمامى جمع شدند در خانه من ، پس به خدا سوگند كه ما ملتفت نشديم مگر آنكه ناگاه آن حضرت را ديديم كه بر ما وارد شد و ما اجتماع كرده بوديم پس سلام كرد اول بر ما پس ما استقبال كرديم آن حضرت را و بوسيديم دست شريفش را پس آن حضرت فرمود كه من وعده كرده بودم به جعفر بن شريف كه به نزد شما آيم در آخر اين روز، پس نماز ظهر و عصر را در سر من راءى به جا آوردم و به سوى شما آمدم تا تجديد عهد كنم با شما و الا ن من آمدم ، پس جمع كنيد همه سؤ الات و حاجات خود را پس اول كسى كه ابتدا كرد به سؤ ال ، خود نضر بن جابر بود گفت : يابن رسول اللّه ! به درستى كه پسر من چشمش باطل شده چند ماه است پس بخوان خدا را تا آنكه چشمش را به او برگرداند، فرمود: بياور او را پس ‍ گذاشت دست شريف خود را به چشمهاى او و چشمهايش روشن شد پس يك يك آمدند و حاجت خود را خواستند و حضرت برآورد حاجت آنها را تا آنكه قضا فرمود حاجتهاى جميع را و دعاى خير فرمود در حق همگى و در همان روز مراجعت فرمود.(25)
    گناهان صغير را كوچك مپنداريد
    دوم از ابوهاشم جعفرى روايت است كه گفت : شنيدم از امام حسن عسكرى عليه السلام كه مى فرمود: از گناهانى كه آمرزيده نمى شود قول آدمى است كه مى گويد كاش مؤ اخذه نمى شدم مگر به همين گناه ، يعنى كاش گناه من همين بود، من در دل خود گفتم كه اين مطلب دقيقى است و شايسته است از براى آدمى كه تفقد كند از نفس خود هر چيزى را. چون اين در دل من گذشت آن حضرت رو كرد بر من و فرمود: راست گفتى اى ابوهاشم ملازم شو آنچه را كه در دل خود گذرانيدى پس به درستى كه شرك در ميان مردم پنهان تر است از جنبيدن مورچه بر سنگ خارا در شب تاريك و از جنبيدن مورچه بر پلاس سياه .(26)


    مؤ لف گويد: كه تعبير مى شود از اين قسم از گناهان به محقرات و روايت شده كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: بپرهيزيد از محقرات از گناهان به درستى كه آن آمرزيده نمى شود. (27) و از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم مروى است كه فرمود: به درستى كه ابليس راضى شد از شما به محقرات (28) و فرمود: به ابن مسعود (در وصيت خود به او) كه اى ابن مسعود! حقير و كوچك مشمار البتنه گناه را و اجتناب كن از كبائر، پس به درستى كه بنده چون نظر افكند روز قيامت به گناهان خود بگريد چشمان او چرك و خون . حق تعالى مى فرمايد:
    ( يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرا وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ اَنْ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ اَمَدَا بَعيدا ) .(29) ،(30)
    و فرمود به ابوذر به درستى كه مؤ من مى بيند گناه خود را مثل آنكه در زير سنگ سختى است كه مى ترسد بر روى او بيفتد، به درستى كه كافر مى بيند گناه خود را مانند مگسى كه بر بينى او عبور كند.(31)
    و از كلام اميرالمؤ منين عليه السلام است كه شديدترين گناهان آن گناهى است كه صاحبش آن را سبك شمرد. و على بن ابراهيم قمى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه حق تعالى خلق فرموده مارى كه احاطه كرده به آسمانها و زمين و جمع كرده سر و دم خود را در زير عرش پس هر گاه ديد معاصى بندگان را خشم مى گيرد و رخصت مى طلبد كه بخورد آسمانها و زمين را. (32) و روايات در اين باب بسيار است .
    و روايت شده از حضرت صادق عليه السلام كه وقتى حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم فرود آمد به زمين بى گياهى پس فرمود به اصحاب خود كه برويد هيزم بياوريد، عرض كردند: يا رسول اللّه ! ما در زمين بى گياهيم كه هيزم در آن يافت نمى شود، فرمود: بياورد هر كسى هر چه ممكنش مى شود. پس هيزم آوردند و ريختند مقابل آن حضرت روى هم ، چون هيزمها جمع شد حضرت فرمود: همينطور جمع مى شود گناهان ، معلوم شد كه مقصد آن حضرت از امر فرمودن به آوردن هيزم اين بود كه اصحاب ملتفت شوند همين طور كه در آن بيابان خالى از گياه هيزم به نظر نمى آمد وقتى كه در طلب و جستجوى آن شدند مقدارى كثير هيزم جمع شد و روى هم ريخته شد، همين نحو گناه به نظر نمى آيد و چون جستجو و حساب شود گناهان بسيارى جمع مى شود.(33)
    سوم و نيز از ابوهاشم روايت است كه روزى حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام سوار شد و به صحرا رفت من نيز سوار شدم با آن حضرت پس در آن بين كه آن جناب در جلو من مى رفت و من پشت سر آن حضرت بودم در فكر دين خود افتادم كه وقتش رسيده پس فكر مى كردم كه از كجا ادا كنم آن را، پس حضرت رو كرد به من و فرمود: خدا ادا مى كند آن را پس خم شد بر همان حالى كه بر روى زين سوار بود و به تازيانه خود خطى كشيد در زمين و فرمود: اى ابوهاشم پياده شو و برگير و كتمان كن ، پس پياده شدم ديدم شمش طلايى است پس گذاشتم آن را در موزه خود و سير كرديم پس فكر كردم و گفتم : اگر به اين طلا ادا شد دَيْنَ من فَبِها وَ اِلاّ راضى مى كنم صاحب دين را به آن و دوست مى داشتم كه نظرى مى كردم در وجه نفقه زمستان از جامه و غيره چون اين خيال گذشت در دل من رو كرد آن حضرت به من و خم شد ثانيا به سوى زمين و خطى كشيد به تازيانه خود در زمين مثل دفعه اول و فرمود: پياده شو و برگير و كتمام كن ، گفت فرود آمدم ناگاه ديدم شمش طلايى (34) است آن را برداشتم و گذاشتم در موزه ديگرم . پس قدرى راه رفتيم آنگاه آن حضرت برگشت به سوى منزل خود و من برگشتم به منزل خودم . پس ‍ نشستم و حساب كردم آن قرض خود را و دانستم مقدار آن را، پس كشيدم آن طلا را ديدم مطابق بود با آن مقدار كه دين من بود بدون كم و زياد پس نظر كردم در آنچه محتاج به آن بوديم در زمستان از هر جهت به آن مقدار كه لابد و ناچار بوديم از آن به حد اقتصاد بدون تنگ گيرى و اسراف پس كشيدم آن شمش طلاى (35) ديگر را مطابق درآمد به آنچه كه اندازه گرفته بودم براى زمستان بدون كم و زياد.(36)
    و ابن شهر آشوب در ( مناقب ) روايت كرده از ابوهاشم كه گفت وقتى در ضيق و تنگى در امر معاش بودم خواستم از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام معونه طلب كنم خجالت كشيدم ، چون به منزل خود رفتم فرستاد آن حضرت براى من صد اشرفى و نوشته بود كه هرگاه حاجتى دارى خجالت مكش ، شرم مكن ، بلكه طلب كن آن را از ما كه خواهى ديد ان شاء اللّه تعالى .(37)
    چهارم و نيز از ابوهاشم روايت است كه گفت : شرفياب شدم حضور مبارك حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام ديدم آن حضرت مشغول نوشتن كاغذى است پس رسيد وقت نماز اول آن حضرت كاغذ را از دست بر زمين گذاشت و مشغول نماز گشت پس ديدم كه قلم مى گردد در روى كاغذ و مى نويسد تا رسيد به آخر كاغذ، من چون چنين ديدم به سجده افتادم ، پس چون حضرت از نماز خود فارغ شد گرفت قلم را به دست خود و اذن داد از براى مردم كه داخل شوند.(38)
    مؤ لف گويد: كه آنچه ابوهاشم روايت كرده و مشاهده نموده از دلايل و معجزات حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام زياده از آن است كه در اينجا ذكر شود و روايت شده از آن جناب كه گفت : داخل نشدم بر حضرت امام على نقى و امام حسن عسكرى عليهما السلام هرگز مگر آنكه ديدم از ايشان دلالت و برهانى . (39) و در دلائل و معجزات حضرت هادى عليه السلام نيز چند روايت از او نقل شد.
    پنجم قطب راوندى روايت كرده از فطرس (40) و آن مردى بود علم طب خوانده و گذشته بود از عمر او زياده از صد سال ، گفت : من شاگرد بختيشوع طبيب متوكل بودم و او مرا اختيار كرده بود از ميان شاگردان خود. پس فرستاد به سوى او حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام كه بفرستد به سوى او مخصوص ترين شاگردان خود را كه فصد كند او را، پس بختيشوع اختيار كرد مرا و گفت كه طلب كرده از من امام حسن عليه السلام كسى را كه فصد كند او را پس برو به نزد او و بدان كه او امروز عالمترين مردم است كه در زير آسمان مى باشند پس بپرهيز از اينكه متعرض شوى او را در چيزى كه تو را به آن امر مى فرمايد. پس من رفتم به خدمت آن حضرت پس امر كرد كه در حجره اى باشم تا بطلبد مرا، راوى گفت : در آن وقت كه من خدمت آن حضرت رسيدم ساعتش نيك بود براى فصد كردن ، پس طلبيد آن حضرت مرا در وقتى كه نيكو نبود از براى فصد پس حاضر كرد طشتى بسيار بزرگ پس من رگ اكحل آن حضرت را فصد كردم و پيوسته خون بيرون مى آمد تا آن طشت را مملو نمود پس فرمود: قطع كن جريان خون را. من چنان كردم پس شست دست خود را و روى آن را بست و مرا برگردانيد به همان حجره كه مرا در آن جاى داده بود و آوردند از براى من طعام گرم و سرد چيز بسيار و ماندم تا وقت عصر پس ‍ مرا طلبيد و فرمود: رگ را بگشا و طلبيد آن طشت را پس من آن رگ را گشودم خون بيرون آمد تا طشت را مملو كرد پس امر فرمود تا خون را قطع كنم پس روى رگ را بست و مرا برگردانيد به حجره ، پس شب را به روز آوردم در آنجا. صبح شد و خورشيد ظاهر گرديد طلبيد مرا و آن طشت را حاضر كرد و فرمود كه رگ را بگشا، من رگ را گشودم و خون از دست آن حضرت بيرون آمد مانند شير سفيد تا آنكه طشت را پر كرد، پس امر فرمود كه خون را قطع كنم و بست روى رگ را و امر فرمود كه يك جامه دان جامه و پنجاه دينار براى من آوردند و فرمود: اين را بگير و مرا معذور دار و برو. پس من گرفتم آنچه را كه عطا فرمود و گفتم امر مى فرمايد سيد مرا به خدمتى ؟ فرمود: آرى امر مى كنم تو را به آنكه خوشرفتارى كنى با آنكه رفاقت مى كند با تو از دير عاقول . پس من رفتم نزد بختيشوع و قصه را براى او نقل كردم . بختيشوع گفت : اتفاق كرده اند حكماء بر آنكه بيشتر مقدارى كه خون در بدن انسان مى باشد هفت من است و اين مقدار خونى كه تو نقل مى كنى اگر از چشمه آبى بيرون آمده بود عجيب بود و عجب تر از آن آمدن خون است مانند شير، پس فكر كرد يك ساعتى ، پس سه شبانه روز مشغول شد به خواندن كتب تا مگر براى اين قصه ذكرى پيدا كند در عالم چيزى پيدا نكرد گفت امروز در ميان نصرانيها عالم ترى به طب از راهب دير عاقول نيست .
    پس نوشت كاغذى براى او و ذكر كرد براى او قصه فصد حضرت را پس من كاغذ را بردم براى او، چون رسيدم به دير او، صدا زدم او را، از بالاى دير نظر به من كرد و گفت : تو كيستى ؟ گفتم : من شاگرد بختيشوعم ، گفت : با تو كاغذى است از او؟ گفتم : آرى ، پس زنبيلى را از بالا پايين كرد من كاغذ را در آن گذاشتم كشيد آن را بالا و خواند آن را پس همان وقت از دير فرود آمد و گفت : تويى آن كسى كه فصد كردى آن شخص را؟ گفتم : آرى ، گفت : طُوبى لاُّمّك . پس سوار شد بر استرى و حركت كرد پس رسيديم به سرّ من راءى در وقتى كه يك ثلث از شب باقى مانده بود، گفتم : كجا دوست دارى بروى ، خانه استاد ما يا خانه آن مرد؟ گفت : خانه آن شخص . پس ‍ رفتيم به در خانه آن حضرت پيش از اذان ، پس گشوده شد در و بيرون آمد به نزد ما خادمى سياه و گفت : كداميك از شما دو نفر صاحب دير عاقول است ؟ راهب گفت : منم فدايت شوم . گفت : فرود آى و به من گفت : تو اين استر و استر خودت را حفظ كن تا راهب بيرون آيد و گرفت دست او را و داخل منزل شدند، پس من ايستادم آنجا تا صبح شد و روز بالا آمد آن وقت راهب بيرون آمد در حالى كه جامه هاى خود را كه لباس رهبانيت بود از خود دور كرده بود و جامه هاى سفيدى پوشيده بود و اسلام آورده بود، پس گفت به من كه الا ن مرا ببر به خانه استادت . پس رفتيم تا در خانه بختيشوع ، بختيشوع چون نظرش بر راهب افتاد مبادرت كرد و دويد به سوى او و گفت : چه چيز تو را از دين نصرانيت زائل كرد؟ گفت : يافتم مسيح را و اسلام آوردم بر دست او، گفت : مسيح را يافتى ؟ گفت : آرى يا نظير او را، پس به درستى كه اين فصد را به جا نياورده در عالم مگر مسيح و اين نظير او است در آيات و براهين او. پس برگشت به سوى امام عليه السلام و ملازم خدمت آن حضرت بود تا وفات يافت .(41)
    ششم شيخ كلينى روايت كرده از ( ابن كردى ) از محمّد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام كه گفت : امر معاش بر ما تنگ شد پدرم به من گفت : بيا برويم به نزد اين مرد يعنى ابومحمّد عسكرى عليه السلام ؛ زيرا نقل شده كه آن جناب داراى صفت سخاوت است ، من گفتم : مى شناسى او را؟ گفت : مى شناسم او را و نديدم او را هرگز. پس به قصد آن جناب حركت كرديم ، پدرم در بين راه گفت : چه بسيار محتاجيم به آنكه آن حضرت پانصد درهم به ما بدهد كه دويست درهم آن را خرج كسوه و جامه كنيم و دويست درهم آن را در دين خود صرف كنيم و صد درهم آن را در نفقه خود صرف كنيم . من هم در دل خود گفتم كاش كه سيصد درهم به من مرحمت كن كه صد درهم آن را حمارى بخرم و صد درهم آن را صرف نفقه كنم و صد درهم خرج جامه و لباس كنم و بروم به بلاد جبل . پس چون رسيديم به در خانه آن حضرت بيرون آمد غلام آن حضرت و گفت : داخل شود على بن ابراهيم و محمّد پسرش . پس چون وارد شديم بر آن حضرت ، سلام كرديم بر آن جناب ، فرمود: به پدرم : يا على ! چه بازداشت تو را از آمدن به نزد ما تا اين زمان ؟ پدرم گفت : اى آقاى من ! خجالت مى كشيدم كه تو را ملاقات كنم با اين حال ، پس چون آن حضرت بيرون آمديم غلام آن حضرت آمد و يك كيسه پول به پدرم داد و مى گفت : اين پانصد درهم است دويست درهم آن براى كسوه است و دويست درهم براى دين و صد درهم براى نفقه ؛ و عطا كرد به من هم كيسه اى و گفت : اين هم سيصد درهم است صد درهم آن را پول حمار قرار بده و صد درهم براى كسوه است و صد درهم براى نقفه است و مرو به سوى جبل و برو به سوى سوراء. و چنان كرد كه آن حضرت فرموده بود به سوراء رفت و تزويج كرد زنى را و چندان چيزدار شد كه داخل او امروز هزار دينار است و با اين علامت باهره باز قائل به وقف بود. ( ابن كردى ) گويد: گفتم به او كه واى بر تو آيا مى خواهى امرى را كه واضح تر و روشن تر از اين باشد؟ گفت : ( هذا اَمْرٌ قَدْ جَرَيْنا عَلَيْهِ ) ؛ يعنى ما به مذهب وقف تا به حال بوده ايم و حالا هم به همان حال باقى مى باشيم .(42)
    هفتم روايت شده از اسماعيل بن محمّد بن على بن اسماعيل بن على بن عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلب كه گفت : نشستم سر راه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام همين كه نزد من گذشت شكايت كردم به آن حضرت از فقر و حاجت خود را و قسم خوردم كه يك درهم و بالاتر از آن ندارم و نه غذايى دارم و نه عشايى . فرمود: قسم دروغ مى خورى و حال آنكه دفينه كرده اى دويست اشرفى را و نيست اين قول من به جهت آنكه به تو عطايى نكنم ، يعنى خيال مكن كه اين حرف را براى اين گفتم كه تو را از عطا محروم كنم ، پس به غلام خود فرمود: هرچه با تو است از مال به او بده . پس غلام آن حضرت صد اشرفى به من داد و آن وقت آن حضرت رو به من كرد و فرمود: تو محروم مى شودى از آن پولى كه پنهان كرده اى در وقتى كه از همه اوقات بيشتر به آن حاجت دارى .
    راوى گفت : راست شد فرمايش آن حضرت و چنان بود كه فرموده بود، من دويست اشرفى پنهان كردم و گفتم اين پشت و پناه من باشد در روز سختى پس مرا ضرورت سختى عارض شد كه محتاج شدم به چيزى كه نفقه خود كنم و درهاى روزى بر من بسته شد پس رفتم سر آن دفينه را گشودم كه از آن پولها بردارم ديدم پولى نيست ، پسرم فهميده بود آن موضوع را آن پولها را برداشته و گريخته بود و من به هيچ چيز از آن پول دست نيافتم و از آن محروم گشتم .(43)
    هشتم صاحب ( تاريخ قم ) در ذكر ساداتى كه به قم و ناحيه آن آمده اند گفته كه محمّد خزرى بن على بن على بن الحسن الا فطس بن على بن على بن الحسين عليهم السلام به طبرستان نزد حسن بن زيد آمد و مدتى به نزديك او بود پس او را زهر داد و بمرد و فرزندان او به آبه باز گرديدند و آنجا مقيم شدند، آنگاه گفته كه ابوالقاسم بن ابراهيم بن على حكايت كند كه ابراهيم بن محمّد خزرى گفت كه بر من و برادرم على خبر پدر ما مستور و قرارگاه او مشتبه شد. ما از مدينه به طلب او بيرون آمديم و من با خود گفتم چاره اى نيست مرا در تفتيش و تفحص پدرم الا آنكه قصد مولاى خود حسن بن على عسكرى عليه السلام كنم و از او احوال پدر خود بپرسم تا مرا خبر دهد و آگاه كند، پس من قصد سرّ من راءى كردم و رفتم به در سراى ابومحمّد عليه السلام رسيدم ، گرم هنگامى بود هيچ كس را آنجا نديدم پس ‍ همانجا نشستم و انتظار مى كشيدم تا كسى از خانه بيرون آيد. پس ناگاه آواز در شنيدم كه كنيزكى از خانه بيرون آمد و مى گفت : ابراهيم بن محمّد خزرى ، پس من نگريستم و گفتم : لبيك ! اينك منم ابراهيم بن محمّد خزرى ، پس آن كنيزك گفت : مولاى من تو را سلام مى رساند و مى فرمايد اين تو را به پدرت مى رساند و صره اى به من داد كه در آن ده دينار بود و آن را گرفتم و بازگشتم . پس در راه مرا ياد آمد كه من از مولاى خود خبر پدر و مقام او نپرسيدم پس خواستم كه برگردم ، مرا كلام آن كنيزك ياد آمد كه گفت : اين تو را به پدرت مى رساند. پس من بدانستم كه من به پدر خود مى رسم ، پس به طلب او برفتم تا به طبرستان به او رسيدم به نزديك حسن بن زيد و از آن دنانير ده گانه يك دينار مانده بود. پس من قصه با پدر باز گفتم و در صحبت او بودم تا آنگاه كه حسن بن زيد او را زهر داد و بدان وفات يافت و من به آبه رحلت [هجرت ] كردم .(44)
    __________________

    25- ( الخرائج ) راوندى ، 1/424.
    26- ( الخرائج ) راوندى 2/688.
    27- ( بحارالانوار ) 70/345.
    28- ( بحارالانوار ) 70/363.
    29- سوره آل عمران (3)، آيه 30.
    30- ( بحارالانوار ) 74/101.
    31- ( بحارالانوار ) 74/77.
    32- ( بحارالانوار ) 56/252. اين حديث در ( تفسير قمى ) چاپى يافت نشد.
    33- ( بحارالانوار ) 70/346.
    34- شمش نقره . (نسخه بدل ).
    35- شمش نقره ، (نسخه بدل ).
    36- ( بحارالانوار ) 50/259 260.
    37- ( مناقب ) ابن شهر آشوب 4/472.
    38- ( عيون المعجزات ) ص 137.
    39- ( تنقيح المقال ) 1/412.
    40- ( بطريق ) ، (نسخه بدل ).
    41- ( الخرائج ) راوندى 1/422.
    42- ( الكافى ) 1/506.
    43- ( الخرائج ) راوندى 1/427.
    44- ( بحارالانوار ) 75/370.
    امضاء



    اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم و العن اعدائهم و انصر شیعتهم


  7. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    39
    نوشته
    569
    تشکر
    949
    مورد تشکر
    1,346 در 429
    وبلاگ
    3
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض برخی از سخان حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام)

    قالَ عليه السلام : ( لاتُمارِ فَيَذْهَبُ بَهاؤُكَ وَ لاتُمازِحْ فَيُجْتَرى عَلَيْكَ ) ؛
    فرمود: جدال مكن پس مى رود خوبى و حسن تو و مزاح مكن كه جراءت مى كنند و دلير مى شوند بر تو.
    فقير گويد: گذشت در كلمات حضرت امام رضا عليه السلام مذمت مراء و در كلمات حضرت موسى بن جعفر عليه السلام گذشت كلامى در مزاح .
    دوّم قالَ عليه السلام : ( مِنَ التَّواضُعِ، اَلسَّلامُ عَلى كُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ وَ الْجُلُوسُ دُونَ شَرَِف الْمَجْلِسِ ) ؛(45)
    فرمود: از تواضع است آنكه سلام كنى بر هر كس كه مى گذرى بر او و آنكه بنشينى در جائى كه پست تر است از مكان شريف مجلس .
    مؤ لف گويد: كه گذشت نظير اين در كلمات حضرت امام محمّد باقر عليه السلام .
    سوّم قالَ عليه السلام : ( اَوْرَعُ النّاسَ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، اَعْبَدُ النّاسِ مَنْ اَقامَ عَلى الْفَرآئِضِ، اَزْهَدْ النّاسِ مِنْ تَرَكَ الْحَرامَ، اَشَدُّ النّاسِ اجْتِهادا مَنْ تَرَكَ الذُّنُوبَ ) ؛(46)
    فرمود: پارساترين مردم كسى است كه توقف كند نزد شبهه و عابدترين مردم كسى است كه به پا دارد فرائض را و زاهدترين مردم كسى است كه ترك كند حرام را و از همه مردم كوشش و مشقتش بيشتر است كسى كه ترك كند گناهان را.
    چهارم قالَ عليه السلام : ( قَلْبُ الاَحْمَقِ فى فَمِهِ وَ فُمُ الْحَكيمِ فى قَلْبِهِ ) .(47)
    فرمود: دل آدم احمق در دهانش است و دهان مرد حكيم در دلش است . حاصل آنكه شخص احمق اول چيزى را مى گويد بعد از آن تاءمل در آن مى كند كه آيا صلاح بود گفتن اين كلام يا نه ؟ بعكس شخص حكيم كه اول تاءمل مى كند در كلامى كه مى خواهد بگويد پس اگر صلاح ديد گفته شود مى گويد آن را.
    پنجم قالَ عليه السلام : ( لايَشْغَلُكَ رِزْقٌ مَضْمُونٌ عَنْ عَمَلٍ مَفْرُوضٌ ) ؛(48)
    فرمود: مشغول نسازد تو را روزى كه خدا ضامن آن شده از عملى كه بر تو فرض ‍ است .
    ششم قالَ عليه السلام : ( لَيْسَ مِنَ الاَدَبِ اظْهارُ الْفَرَحِ، عِنْدَ الْمَحْزُونِ ) ؛(49)
    فرمود: از ادب دور است ظاهر كردن خوشحالى نزد شخص غمناك .
    فقير گويد: شايد شيخ سعدى از اين كلمه مباركه اخذ كرده باشد قول خود را:
    چو بينى يتيمى سرافكند پيش
    مزن بوسه بر روى فرزند خويش
    هفتم قالَ عليه السلام : ( رِياضَةُ الْجاهِلِ وَرَدُّ الْمُعْتادِ عَنْ عادَتِهِ كَالْمُعْجِزِ؛(50) )
    فرمود: رام كردن و تربيت شخص جاهل و برگردانيدن صاحب عادت را از عادتش ‍ مثل معجزه است .
    فقير گويد: روايت شده از حضرت عيسى عليه السلام كه فرمود مداوا كردم مريضان را پس شفا يافتند به اذن خدا و زنده كردم مردگان را به اذن خدا و معالجه كردم احمق را و قدرت نيافتم بر اصلاح او!(51)
    هشتم ( قالَ عليه السلام : لاتُكْرِمِ الرَّجُلَ بِما يَشُقُّ عَلَْيِه ) ؛(52)
    فرمود: اكرام مكن شخص را به آن چيزى كه شاق و دشوار است بر او.
    نهم قالَ عليه السلام : ( مَنْ وَعَظ اَخاهُ سِرّا فَقَدْ زانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِيَةً فَقَدْ شانَهُ ) ؛(53)
    فرمود: كسى كه موعظه برادر خود را در پنهانى همان آراست او را و كسى كه موعظه كرد او را آشكار همانا عيب كرد او را.
    دهم قالَ عليه السلام : ( مَنْ اَنِسَ بِاللّهِ اِسْتَوْحَشَ مِنَ النّاسِ ) .(54)
    فرمود: هر كسى كه انس به خدا گرفت وحشت كند از مردم .
    فقير گويد: كه اين فرمايش را شيخ سعدى در اين اشعار گنجانيده :
    چنين دارم از پير داننده ياد
    كه شوريده اى سر به صحرا نهاد
    پدر در فراقش نخورد و نخفت
    پسر را ملامت نمودند و گفت
    از آنگه كه يارم كس خويش خواند
    دگر با كسم آشنايى نماند
    به حقش كه تا حق جمالم نمود
    دگر هرچه ديدم خيالم نمود
    به صدقش چنان سر نهادم قدم
    كه بينم جهان با وجودش عدم
    دگر با كسم برنيايد نفس
    كه با او نماند دگر جاى كس
    گر از هستى خود خبر داشتى
    همه خلق را نيست پنداشتى
    قالَ اللّهُ تَعالى : ( قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ ) (55) . ( وَ قال اَميرُالمُؤْمِنينَ عليه السلام : عِظَمُ الْخالِقِ عِنْدَك يَصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فى عَيْنِكَ ) .(56)
    يازدهم قالَ عليه السلام : ( لَوْ عَقَلَ اَهْلُ الدُّنْيا خَرِبَتْ ) .(57)
    فرمود: آن حضرت كه اگر اهل دنيا دانائى و فهم داشتند و دريافت مى كردند، دنيا خراب و ويران مى شد!
    دوازدهم فرمود آن حضرت كه همانا از براى جود و بخشش اندازه و مقدارى است ، پس هرگاه زياد شد از آن مقدار پس آن اسراف است ؛ و از براى حزم و احتياط مقدارى است پس هرگاه زياد شد از آن مقدار پس آن جبن و ترس است و از براى اقتصاد و ميانه روى مقدارى است پس هرگاه زياد شد بر آن پس آن بخل است ، و از براى شجاعت مقدارى است پس هرگاه زياد شد بر آن پس آن تهور و بى باكى است و كافى است تو را از براى ادب كردن نفست اجتناب كردنت از چيزى كه مكروه و ناپسند مى شمارى از غير خودت .(58)
    __________________

    45- ( بحارالانوار ) 75/372.
    46- ( بحارالانوار ) 75/373.
    47- ( بحارالانوار ) 775/374.
    48- ( بحارالانوار ) 75/374.
    49- ( بحارالانوار ) 75/374.
    50- ( بحارالانوار ) 75/374.
    51- ( بحارالانوار ) 69/320.
    52- ( بحارالانوار ) 75/374.
    53- ( بحارالانوار ) 75/374.
    54- ( بحارالانوار ) 75/379.
    55- سوره انعام (6)، آيه 91.
    56- ( نهج البلاغه ) ترجمه شهيدى ص 383، حكمت 129.
    57- ( بحارالانوار ) 75/379.
    58- ( بحارالانوار ) 75/377.
    امضاء



    اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم و العن اعدائهم و انصر شیعتهم


  8. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    39
    نوشته
    569
    تشکر
    949
    مورد تشکر
    1,346 در 429
    وبلاگ
    3
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پیشگویی امام عسکری(علیه السلام) در مورد غیبت حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

    پيشگويى غيبت مهدى (عج)

    «احمد بن اسحاق»، يكى از ياران خاص و گرانقدر امام عسكرى - عليه السلام -، مى‏گويد: به حضور امام عسكرى - عليه السلام - رسيدم مى‏خواستم درباره امام بعد از او بپرسم، حضرت پيش از سؤال من فرمود:

    اى «احمد بن اسحاق»! خداوند از زمانى كه آدم را آفريده تا روز رستاخيز، هرگز زمين را از «حجت» خالى نگذاشته و نمى‏گذارد. خداوند از بركت وجود «حجت» خود در زمين، بلا را از مردم جهان دفع مى‏كند و باران مى‏فرستد و بركات نهفته در دل زمين را آشكار مى‏سازد.

    عرض كردم: پيشوا و امام بعد از شما كيست؟ حضرت بسرعت برخاست و به اطاق ديگر رفت و طولى نكشيد كه برگشت، در حالى كه پسر بچه‏اى را كه حدود سه سال داشت و رخسارش همچون ماه شب چهارده مى‏درخشيد به دوش گرفته بود.

    فرمود: «احمد بن اسحاق»! اگر پيش خدا و امامان محترم نبودى، اين پسرم را به تو نشان نمى‏دادم، او همنام و هم كنيه رسول خداست، زمين را پر از عدل و داد مى‏كند چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد. او در ميان اين امت (از نظر طول غيبت) همچون «خضر» و «ذوالقرنين» است، او غيبتى خواهد داشت كه (در اثر طولانى بودن آن) بسيارى به شك خواهند افتاد و تنها كسانى كه خداوند آنان را در اعتقاد به امامت او ثابت نگه داشته و توفيق دعا جهت تعجيل قيام و ظهور او مى‏بخشد، از گمراهى نجات مى‏يابند... (87).

    جلوه درخشان حقيقت

    با تمام دشمنيها و كينه توزيهايى كه درباريان عباسى نسبت به امام عسكرى - عليه السلام - داشتند، عظمت معنوى و فروغ كمالات او گاه آنان را چنان تحت تأثير قرار مى‏داد كه ناگزير در برابر آن حضرت سر تعظيم فرود مى‏آوردند و زبان به مدح و ستايش آن بزرگوار مى‏گشودند.

    «عبيد اùََ بن خاقان» از درباريان و رجال مهمّ حكومت عباسى بود و پسرش «احمد» متصدى اراضى «قم» و مأمور اخذ ماليات اين شهر و از ناصبيان (دشمنان امامان) شمرده مى‏شد. حسن بن محمد اشعرى و محمد بن يحيى و ديگران آورده‏اند كه روزى در مجلس او سخن از علويان و عقايدشان به ميان آمد. «احمد» گفت:

    من در «سامرّأ» كسى از علويان را از نظر روش و وقار و عفت و نجابت و فضيلت و عظمت در ميان خانواده خويش و تمامى بنى هاشم مانند حسن بن على بن محمد (امام عسكرى) نديدم. خاندانش او را بر بزرگسالان و سران خود مقدم مى‏داشتند. در نزد سران سپاه و وزيران و عموم مردم نيز همين وضع را داشت. به ياد دارم روزى نزد پدرم بودم، دربانان خبر آوردند: ابو محمد، ابن الرضا (88) (امام حسن عسكرى - عليه السلام -) مى‏خواهد وارد شود، پدرم با صداى بلند گفت: بگذاريد وارد شود. من از اينكه در بانان نزد پدرم از او با كنيه و با احترام ياد كردند، شگفت زده شدم، زيرا نزد پدرم جز خليفه يا وليعهد يا كسى را كه خليفه دستور داده بود او را به كنيه (89) ياد كنند، اين گونه ياد نمى‏كردند. آنگاه مردى گندم گون، خوش قامت، خوشرو، نيكو اندام، جوان و داراى هيبت و جلالت وارد شد. چون چشم پدرم به او افتاد، از جا برخاست و چند گام به استقبال او رفت. به ياد نداشتم پدرم نسبت به كسى از بنى هاشم يا فرماندهان سپاه چنين احترامى ابراز كرده باشد. پدرم دست در گردن او انداخت و صورت و سينه او را بوسيد و دست او را گرفت و بر جاى نماز خود كه در آنجا نشسته بود، نشانيد، و خود، رو بروى او نشست و با او به صحبت پرداخت، و در ضمن صحبت، به او «فدايت شوم» مى‏گفت. من از آنچه مى‏ديدم در شگفت بودم. ناگاه دربانى آمد و گفت «موفق» عباسى (برادر خليفه) آمده است و مى‏خواهد وارد شود. معمول اين بود كه هرگاه «موفق» مى‏آمد، پيش از او دربانانان و نيز فرماندهان ويژه سپاه او مى‏آمدند و در فاصله در ورودى قصر تا مجلس پدرم در دو صف مى‏ايستادند و به همى حال مى‏ماندند و «موفق» از ميان آنها عبود مى‏كرد.

    بارى، پدرم پيوسته متوجه «ابو محمد» (امام عسكرى - عليه السلام) بود و با او گفتگو مى‏كرد تا آنگاه كه چشمش به غلامان مخصوص «موفق» افتاد، در اين موقع به او گفت: فدايت شوم اگر مايليد، تشريف ببريد، و به دربانان خود دستور داد او را از پشت صف ببرند تا «موفق» او را نبيند. ابومحمد برخاست و پدرم نيز برخاست و دست در گردن او انداخت و با او خداحافظى كرد و او بيرون رفت.

    من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: وه! اين چه كسى بود كه او را در حضور پدرم به كنيه ياد كرديد و پدرم نيز با او چنين رفتار كرد؟!.

    گفتند: او يكى از علويان است كه به او «حسن بن على - عليهما السلام -» مى‏گويند و به «ابن الرضا» معروف است. تعجب من بيشتر شد و آن روز همه‏اش در فكر او و رفتار پدرم با او بودم تا شب شد. عادت پدرم اين بود كه پس از نماز عشأ مى‏نشست و گزارشها و امورى را كه لازم بود به اطلاع خليفه برساند، بررسى مى‏كرد. وقتى نماز خواند و نشست، من آمدم و نزد او نشستم. كسى پيش او نبود. پرسيد: احمد! كارى دارى؟

    گفتم: آرى پدر، اگر اجازه مى‏دهى بگويم.

    گفت: اجازه دارى.

    گفتم، پدر! اين مرد كه صبح او را ديدم چه كسى بود كه نسبت به او چنين تواضع و احترام نمودى و در سخنانت، به او «فدايت شوم» مى‏گفتى و خود و پدر و مادرت را فداى او مى‏ساختى؟! گفت: پسرم! او امام «رافضيان» (90)، «حسن بن على» معروف به «ابن الرضا» است.

    آنگاه اندكى سكوت كرد. من نيز ساكت ماندم. سپس گفت: پسرم! اگر خلافت از دست خلفاى بنى عباس بيرون رود، كسى از بنى هاشم جز او سزاوار آن نيست، و اين به خاطر فضيلت و عفت و زهد و عبادت و اخلاق نيكو و شايستگى اوست، پدر او نيز مردى بزرگوار و با فضيلت بود.

    با اين سخنان انديشه و نگرانى ام بيشتر و خشمم نسبت به پدر فزونتر شد. ديگر هم و غمى جز اين نداشتم كه درباره ابن الرّضا پرس و جو كنم و پيرامون اوكاوش و بررسى نمايم. از هيچ يك از بنى هاشم و سران سپاه و نويسندگان و قاضيان و فقيهان و ديگر افراد درباره او سؤال نكردم مگر آنكه او را در نظر آنان در نهايت بزرگى و ارجمندى و والايى يافتم، همه از او به نيكى ياد مى‏كردند و او را بر تمامى خاندان و بزرگان خويش مقدم مى‏شمردند. (بدين گونه) مقام او در نظرم بالا رفت، زيرا هيچ دوست و دشمنى را نديدم مگر آنكه در مورد او به نيكى سخن مى‏گفت و او را مى‏ستود...(91).


    )85 طبسى، شيخ محمد جواد، حياْ الاًّمام العسكرى،، ط 1، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1317 ه'. ش، ص 136، به نقل از كتاب الهدايْ الكبرى تأليف حسين بن حمدان حضينى، ص .386
    )86 على بن عيسى الاًّربلى، كشف الغمّْ، ج 3، ص 207 - مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص .297
    )87 صدوق، كمال الدين، قم، مؤسسْ النشر الاًّسلامى (التابعْ) لجماعْ المدرسين، 1405 ه'. ق، ج 2، ص 384 (باب 38).
    )88 پس از امام رضا - عليه السلام - در جامعه آن روز و نيز در دربار حكومت عباسيان، امامان بعدى يعنى امام جواد و امام هادى و امام عسكرى - عليهم السلام - را به احترام انتساب به امام رضا - عليه السلام - «ابن الرضا» (فرزند رضا) مى‏ناميدند.
    )89 در بين عرب، مرسوم است كه براى اداى احترام، افراد را با كنيه مورد خطاب قرار مى‏دهند.
    )90 دشمنان شيعيان، آنان را به طعنه «رافضى» مى‏ناميدند.
    )91 شيخ مفيد، الاًّرشاد، قم، مكتبْ بصيرتى، ص 338 - فتّال نيشابورى، روضْ الواعظين، بيروت، مؤسسْ الأعلمى للمطبوعات، ص 273 - 275 - طبرسى، اعلام الورى، الطبعْ الثالثْ، تهران، دار الكتب الاًّسلاميْ، ص 376 - 377 - كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبْ الصدوق، 1381 ه'. ق، ج 1، ص 503 - على بن عيسى الاًّربلى، كشف الغمّْ، تبريز، مكتبْ بنى هاشمى، 1381 ه'. ق، ج 3، ص 197 - پيشواى يازدهم حضرت امام حسن عسكرى - عليه السلام - نشريه مؤسسه در راه حق، ص 13 - .17
    امضاء



    اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم و العن اعدائهم و انصر شیعتهم


  9. Top | #16

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,809
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض پاسخ : (¯`•.*~.*._.*.~*ويژه نامه ولادت فرخنده يازدهمين خورشيد آسمان امامت و ولايت*~.*._.*.~*.•´¯)



    هر يك از امامان معصوم شيعه(ع) با توجه به شرايط زماني و موقعيت اجتماعي و سياسي در شرايط خاص قرار گرفته و با توجه به اين شرايط از طرف خداوند مأمور به انجام وظايف خود بودند.

    آنچه ائمه(ع) را ملزم به اين وظايف مي نمود، امامت بود كه منصبي از سوي خداوند است و بر اساس همين عهد الهي است كه هريك از آن بزرگواران به نوعي به انجام وظايف خويش در هر شرايط پرداخته و از آن كوتاهي نكرده اند.

    گاهي موقعيت زماني و مكاني اقتضا مي كرد كه امام علي(ع) حفظ اساس دين را كه با وحدت امت اسلامي محقق مي شد، مد نظر داشته باشد؛ در عين حال در مواجهه با لغزشها ساكت نبود و از سيره نبوي به هر قيمت كه بود دفاع مي كرد و هرگز در اجراي حدود الهي چشمپوشي نداشت.


    امام حسن(ع) نيز در موقعيت بسيار سخت، بر سيره امام علي(ع) و جدش تأكيد و از وقوع اختلاف شديد كه جان مسلمانان و صحابه را به خطر مي انداخت، با موضعگيري خاص جلوگيري مي نمود.

    امام حسين(ع) در موقعيتي قرار گرفت كه اگر ساكت مي نشست خط مشي يزيد كه ميگساري و انواع فجور را مرتكب مي شد، جايگزين سيره نبوي مي گرديد.

    از اين جهت، براي احياي سنت پيامبر(ص) موضع ديگري اتخاذ و به مسلك يزيد و بني اميه و ديگر حاكمان و سلاطين بعدي تا عصر حاضر كه بر خلافت سنت نبوي بود، خط بطلان كشيد و به اسلام روحي تازه و حياتي ابدي بخشيد و آن را از انفعال، جبريگري و رياكاري جدا كرد.

    پس از اين دوره، دوره اي ديگر براي اسلام و امامت تعريف شده كه غنا و عمق بخشيدن و فرهنگ سازي و صيانت و پاسداري فرهنگي از اسلام با ابزارهاي گوناگون در پيش روي ائمه(ع) بود.

    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. تشكرها 6

    مناجات**انتظار سبز مهدوی** (24-03-2010), نرگس منتظر (23-03-2010), بیرق ظهور (22-03-2010), صافات (22-03-2010)

  11. Top | #17

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,809
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض پاسخ : (¯`•.*~.*._.*.~*ويژه نامه ولادت فرخنده يازدهمين خورشيد آسمان امامت و ولايت*~.*._.*.~*.•´¯)



    امام سجاد(ع) از بعد عرفاني به ابعادي از سيره نبوي و علوي تأكيد و آن را عمق بخشيد و اثري چون صحيفهسجاديه كه سرشار از معارف عرفاني شگفت آور است، حاصل دوره آن حضرت مي باشد. پس از اين دوره، موقعيتي براي امام صادق و امام باقر(ع) پيش آمد كه بستري مناسب براي توسعه فرهنگي و لايه هاي تمدني اسلام فراهم گرديد.

    از اين رو، توليد علم و بازيابي سيره نبوي و علوي و شرح و گسترش در اين دوره با تربيت شاگردان انبوه از فرقه هاي مختلف اسلامي در جهان اسلام محقق شد كه براي مخالفان هرگز قابل كنترل نبود.

    دوره امام كاظم(ع) دوره جديدي از نظر سياسي است كه ائمه، تحت مراقبت نظام سياسي و امنيتي قرار گرفتند، و همواره در حصر و تحت نظر بودند، اين دوره تا پايان امامت و آغاز غيبت كبري استمرار يافت، و يكي از علل غيبت آخرين امام معصوم، شدت كنترل و مراقبت و نامناسب بودن موقعيت اجتماعي و سياسي بود.

    در اين دوره، انجام وظايف امامت بسيار سخت و ارتباط با پيروان براي ائمه(ع) به حد توصيف ناپذيري مشكل شد. ائمه(ع) در اين دوره يا در حبس بودند يا مستقيماً تحت مراقبت حاكمان جور عباسي قرار داشتند، روش ائمه نيز بر اساس اين موقعيت تغيير كرد، هر يك از حاكمان عباسي براي محدود كردن ائمه، موضع و روش خاصي داشتند و ائمه نيز با همان شيوه به نحو مناسب از دستاوردهاي امامت صيانت، بلكه به صورت چشمگيري آن را گسترش دادند.

    در دوره امام رضا(ع) گسترش اسلام اصيل و ناب بي سابقه بود و پيوند اين دوره در حفظ دستاوردهاي امامت با دوره امام محمدباقر(ع) و امام صادق(ع) به خوبي محسوس است. مناظرات امام، نقطه عطفي در توليد انبوه علوم و درخشندگي تمدن اسلام و رشد تشيع بود.

    دوره ائمه بعدي موقعيت از اين حساس تر شد، دوره امام عسكري موقعيت كاملاً خطير بود، زيرا امام بايد ميراث امامت را به آينده كه با عدم حضور امام مواجه بود، منتقل سازد. از جهتي نيز جامعه اسلامي را براي تحمل شرايط سخت دوره غيبت آماده نمايد. از اين رو، امام با دوره اندك امامت (6 ساله) خويش اين وظيفه خطير را به خوبي عهده دار شد


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  12. تشكرها 5

    نرگس منتظر (23-03-2010), بیرق ظهور (22-03-2010), صافات (22-03-2010)

  13. Top | #18

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,809
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض پاسخ : (¯`•.*~.*._.*.~*ويژه نامه ولادت فرخنده يازدهمين خورشيد آسمان امامت و ولايت*~.*._.*.~*.•´¯)


    مناظره امام حسن عسگري(علیه السلام) با اسحاق كندي
    تناقض در قرآن؟

    «ابن شهر آشوب» مینویسد: «اسحاق كندی» كه از فلاسفه اسلام و عرب به شمار میرفت و در عراق اقامت داشت ،كتابی تألیف نمود بنام «تناقضهای قرآن!» او مدتهای زیادی در منزل نشسته و گوشه نشینی اختیار كرده و خود را به نگارش آن كتاب، مشغول ساخته بود.

    روزی یكی از شاگردان او به محضر امام عسگری ـ علیهالسّلام ـ شرفیاب شد. هنگامی كه چشم حضرت به او افتاد، فرمود:

    «آیا در میان شما مردی رشید وجود ندارد كه گفتههای استادتان «كندی» را پاسخ گوید؟

    یكی از شاگردان عرض كرد: «ما همگی از شاگردان او هستیم و نمیتوانیم به اشتباه استاد اعتراض كنیم.

    امام فرمود: اگر مطالبی به شما تلقین و تفهیم شود، میتوانید، آنرا برای استاد خود نقل كنید

    شاگرد گفت:آری.
    امام فرمود: از اینجا كه برگشتی به حضور استادت برو و با او به گرمی و محبّت رفتار نما و سعی كن با او انس و الفت پیدا كنی، هنگامی كه كاملاً انس و آشنایی به عمل آمد، به او بگو: مسألهای برای من پیش آمده است و آن اینكه آیا ممكن است گوینده قرآن از گفتار خود معانی ای غیر از آنچه شما حدس میزنید اراده كرده باشد؟

    او در پاسخ خواهد گفت: بلی، ممكن است چنین منظوری داشته باشد. دراین هنگام بگو: شما چه میدانید، شاید گوینده قرآن معانی دیگری غیر از آنچه شما حدس میزنید، اراده كرده باشد و شما الفاظ او را در غیر معنای خود به كار بردهاید؟ امام در اینجا اضافه كرد. او آدم باهوشی است، طرح این نكته كافی است كه او را متوجه اشتباه خود كند.

    شاگرد به حضور استاد رسید و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنكه زمین برای طرح مطلب مساعد گردید: سپس سؤال امام را به این نحو مطرح كرد.
    آیا ممكن است گویندهای سخنی بگوید و از آن مطلبی اراده كند كه به ذهن خواننده نیاید؟ و به عبارت دیگر:
    مقصود گوینده چیزی باشد مغایر با آنچه در ذهن مخاطب است؟
    فیلسوف عراقی با كمال دقت به سؤال شاگردش گوش داد و گفت: «سؤال خود را تكرار كن.

    شاگرد سؤال را تكرار نمود.
    استاد تأملی كرد و گفت: «آری، هیچ بعید نیست، امكان دارد كه چیزی در ذهن گوینده سخن باشد كه به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از ظاهر كلام گوینده چیزی بفهمد كه وی خلاف آن را اراده كرده باشد.»

    استاد كه میدانست شاگرد او چنین سؤالی را از پیش خود نمیتواند مطرح نماید و در حدّ اندیشه او نیست، رو به شاگرد كرد وگفت: «تو را قسم میدهم كه حقیقت را به من بگویی، چنین سؤالی از كجا به فكر تو خطور كرد؟

    شاگرد: چه ایرادی دارد كه چنین سؤالی به ذهن خود من آمده باشد؟

    استاد: نه تو هنوز زود است كه به چنین مسائلی رسیده باشی، به من بگو این سؤال را از كجا یاد گرفتی؟

    شاگرد: حقیقت این است كه «ابو محمد» (امام حسن عسكری ـ علیهالسّلام ـ) مرا با این سؤال آشنا كرد.

    استاد: «اكنون واقع را گفتی، سپس افزود: چنین سؤالهایی تنها زیبنده این خاندان است.

    آنگاه استاد با درك واقعیّت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشی روشن كردند و آنچه را كه به عقیده خود درباره «تناقضهای قرآن» نوشته بود تماماً سوزاند!

    اینجاست که می گوییم فهم کتاب خدا بسته به فهم معصوم است ودیگران امکان دارد برداشت نادرست داشته باشند.







    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  14. تشكرها 5

    نرگس منتظر (23-03-2010), بیرق ظهور (22-03-2010), صافات (22-03-2010)

  15. Top | #19

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,809
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض پاسخ : (¯`•.*~.*._.*.~*ويژه نامه ولادت فرخنده يازدهمين خورشيد آسمان امامت و ولايت*~.*._.*.~*.•´¯)



    نامه امام حسن عسگری علیه السلام به ابن بابویه قمی

    فقیه بزرگوار ابن بابویه قمی(پدر شیخ صدوق)، در جوار بارگاه ملکوتی فاطمه معصومه (سلام الله علیها)از فقها و محدثان به نام قم که از قلّه‏های فرازمند فرهنگ تشیع به شمار می‏آمدند و در فقه، حدیث و دیگر علوم و معارف اهل بیت عصمت و طهارت(ع) سرآمد روزگار بودند بهره برد و به سرعت در حدیث و فقه و دیگر علوم اسلامی و نیز در تقوا و پارسایی و فضائل اخلاقی از چهره‏های بی‏نظیر تاریخ اسلام گشت.

    نامه‏ای که یازدهمین پیشوای انسانها (علیه السلام)برای وی نگاشت جایگاه رفیع ابن بابویه قمی را در بین دیگر دانشمندان و فقهای قم و نیز موقعیت خاص و احترامی که در نزد ائمه معصومین(علیه السلام) داشت آشکار می‏سازد.

    امام عسکری(علیه السلام)پس از حمد و ثنای ربوبی و صلوات و سلام بر پیامبر (صلی الله علیه وآله)و عترت طاهرینش خطاب به او می‏نویسد:
    یا شیخی و معتمدی و فقیهی ابا الحسن علی بن الحسین القمی وفّقک اللّه لمرضاته و جعل من صلبک اولادا صالحین برحمته.

    ای فقیه بزرگوار و مورد اعتمادم ابوالحسن علی بن حسین قمی! خداوند تو را بر انجام افعال پسندیده حق توفیق دهد و از نسلت به رحمت و کرمش فرزندان شایسته‏ای به وجود آورد.

    امام (علیه السلام)در ادامه این پیام که به حق منشور عبادی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی برای یک زندگانی شرافتمندانه انسانی است،

    در روزگار پر از مخاطره و گردابهای جهالت و هوسها چنین وصیت می‏کند:
    تو را وصیت می ‏کنم به تقوای الهی، بپا داشتن نماز و پرداخت زکات زیرا نماز کسانی که زکات نمی‏دهند پذیرفته نمی‏شود، و تو را وصیت می‏کنم به گذشت از گناه دیگران، فرو بردن خشم، صله رحم، همدردی با برادران و کوشش در انجام نیازمندیهای آنان در هنگامه کارها، هم پیمانی با قرآن، خوش خلقی و امر به معروف و نهی از منکر چرا که خداوند متعال می‏فرماید:
    لا خیر فی کثیر من نجویهم الاّ من أمر بصدقة او معروف او اصلاح بین النّاس.
    در بسیاری از گفتگوهای درگوشی آنان خیری نیست جز آن کس که به صدقه یا معروفی امر کند و یا میان مردم اصلاح نماید.

    و دوری از تمام پلیدیها و زشتیها.

    و بر تو باد به نماز شب خواندن! زیرا پیامبر اکرم (ص)به‏امام علی (ع)چنین سفارش کرد و فرمود:
    ای علی! بر تو باد به نماز شب خواندن ؛و این جمله را سه بار تکرار نمود . و هرکس نماز شب را سبک بشمارد از ما نیست. پس توصیه مرا بکار بند و شیعیانم را بر انجام آن فرمان ده تا عمل کنند.

    و بر تو باد به صبر و انتظار فرج زیرا پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)فرمود: برترین اعمال امت من انتظار فرج است. امت من و شیعیان ما همواره اندوهگین خواهند بود تا فرزندم که پیامبر (ص)بشارت ظهور او را داده است قیام کند؛ او زمین را پس از آنکه پر از ظلم و ستم شده است سرشار از عدالت و برابری خواهد بود.

    ای شخصیت بزرگ من! ( ابن بابویه قمی) پس صبر کن و شیعیانم را به صبر دستور ده، زیرا زمین از آن خداوند است به هرکس از بندگانش که بخواهد واگذار می‏کند و فرجام نیک از متقین خواهد بود.

    والسلام علیک و علی جمیع شیعتنا و رحمة اللّه و برکاته

    باری نامه رهبری دینی و معنوی و پیشوای به حق در روی زمین که بدست ابن بابویه قمی رسید، آن را بوسید و بر چشمانش گذارد و فرامین و سفارشات مولایش آب حیات و سرچشمه جوشانی در روزگار طلایی‏اش شد



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  16. تشكرها 5

    نرگس منتظر (23-03-2010), بیرق ظهور (22-03-2010), صافات (22-03-2010)

  17. Top | #20

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,809
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض پاسخ : (¯`•.*~.*._.*.~*ويژه نامه ولادت فرخنده يازدهمين خورشيد آسمان امامت و ولايت*~.*._.*.~*.•´¯)

    امام در آئينه شعر شاعران



    عاشقا، مستانگى از سر بگير



    ساقى از ره مى‏رسد ساغر بگير


    مرغ دل را از قفس آزاد كن


    با پرستوهاى عاشق پر بگير


    پر بزن تا كوىِ يارِ مَه لقا


    جا به بامِ خانه دلبر بگير


    گرچو من بشكسته بالى غم مخور


    با ولاى يار بال و پر بگير


    جشن ميلاد امام عسگرى


    آمده عيدى ز پيغمبر بگير


    هر چه مى‏خواهد دلت از يُمن او


    از يَدِ پر قدرت حيدر بگير


    طالب عفوى اگر با يا حسن


    دامن محبوبه داور بگير


    شيعه مى‏نازد به نام عسگرى


    يا اباالمهدى امام عسگرى



    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 22-03-2010 در ساعت 15:22
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  18. تشكرها 6

    مناجات**انتظار سبز مهدوی** (24-03-2010), نرگس منتظر (23-03-2010), بیرق ظهور (22-03-2010), صافات (22-03-2010)

صفحه 2 از 7 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi