صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 48

موضوع: خونین شهر،شهر لاله های پرپر{ویژه نامه حماسه آزادسازی خرمشهر}

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض





    دروازه آسمان




    «خرمشهر را خدا آزاد کرد».


    خرمشهر سرزمین خرمی است که سرچشمه طراوت
    همیشگی اش، سرخی شبنم گونه قطرات خون است.


    خرمشهر سرزمین صبوری است که سنگفرش خیابان هایش
    به سرخی خون سرو قامتان دلیر میهن رنگین شده است.


    خرمشهر دروازه عبور سفیران عابدی است که با قطرات
    خون وضوی عشق ساختند و به ملکوت پیوستند.


    خرمشهر مقر شاهدان شاهدی است که گواهشان
    ذکر یا حسین علیه السلام بود و حضور
    جاویدانشان تجلی کربلایی دیگر.


    خرمشهر سرزمینی به وسعت آسمان است که سینه های
    سوخته ای را در آغوش گرم و سوزان خویش گرفته است
    که هر کدامشان در جوار قرب الهی مأوی گرفته اند.


    خرمشهر، سرزمین «محمّد جهان آرا» است
    و «جهان آرا»، سردار فاتح کربلای ایران.


    خرمشهر، سرزمین دروازه های آسمانی است که از
    بی کرانه افق به سمت و سوی زمین گشوده شد و امواج گلوله
    و آتش خمپاره، مردان مرد را با خود به بی کران ابدیت روانه کرد.


    خرمشهر سرزمینی است که هر کوچه اش، همچون
    شقایقی داغدار، قصه داغی بر سینه دارد؛ قصه
    شرحه شرحه فراق، قصه مظلومیت، قصه تجاوز و قصه ...


    خرمشهر، معبر آسمانی مردان خداست؛ مردانی که در
    آرزوی همراهی قافله کربلائیان، آرام و قرار نداشتند.


    خرمشهر مقر شیردلانی است که جنگاور عرصه جهاد
    بودند و لبیک گوی ندای لبیک.


    سلام و درودت باد، خرمشهر!
    آزادیت مبارک و آزادگیت جاویدان باد!


    اسماء آقابیگی




    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 23-05-2015 در ساعت 10:44
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,749
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    خرمشهر

    ای عطر نجیب نان و گندم.
    در موسم سبز فصل پنجم

    ای شهر همیشه سبز و خرم
    از خاطره ها نمی شوی گم


    این خسته كوله بار بسته
    با یاد تو می كند تكلم

    یك شروه دو بیتی و حماسه
    یك كوچه ترانه و ترنم


    اینها همه ارمغانی از ماست
    با خنده و شادی و تبسم

    برخیز و به پاكن آتش و شور
    ای مستی خفته در تن خم

    چیزی به كفم ندارم، ای سبز
    جز یك دو سه بیت دست چندم

    با این همه زنده ای همیشه
    در جاری خاطرات مردم

    یدالله گودرزی



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض




    خرمشهر آزاد شد



    ... اما دوام نیاورد، سایه های سنگین قبرها، بر شانه های
    زخمی نخل ها، آری، خنده های بی هویت اجانب پست دوام نیاورد
    و حنجره شعله ور شده شهر، بعد از آن همه سکوت، ترکید.

    حجم آوار و تیر و ترکش و زخم را پشت سرگذاشت و
    جاده های غریب خود را فراموش نکرد.


    ـ سکوت شهر را درهم شکستند و غزل بلند غم و درد را
    بر دیوارهای شهر نوشتند آتش زدند؛ تمام دلخوشی های اهالی را.


    باغچه های اقاقی و اطلسی را زیر سنگینی تانک ها، شکستند.
    خمپاره ها، جواب بی گناهی شد و کوچه ها، آواری از فروریختن
    را باور کردند و مرغ های زندگی، از شهر بال گشودند
    و مرگ تلخِ سراپای شهر را، در هم کشید...


    و اینچنین، «خرمشهر»، لباسی از خون و
    ویرانی بر تن کرد و «خونین شهر» شد.


    «خرمشهر» به سوگ نشست و تازیانه های هیولاهای آهن
    دل دیوارهای شهر را از هم گسست و این همه
    سال، در شولای سیاه شب گم شد.


    از میان تیغ و باروت، از لابه لای تلّ خاکستر و تنفّر، نسیمی
    تل شهر را نوازش می داد. و ستارگان شب، در خود نمی گنجیدند.


    ـ و این چنین شد که سایه های سنگین تبرها دوام نیاورد
    و شاخه های شهر، بعد از مرگی دردناک
    دوباره نبض زندگی گرفتند.


    ما به ققنوس ایمان داریم. به گُر گرفتن ناله های ققنوس
    از زیر خاکستر و آتش.به فریادهای هزار
    آهنگ اش از هزار حنجره زخمی.


    به تولّد دوباره ققنوس، ایمان داریم. و شهر
    ققنوس شد و از زیر آتش و عصیان، سربرآورد و
    زنده بودن خود را به گوش های کر ابلیس ها، فریاد زد.


    فریاد زد و پرچین را در خشم خود شکست و قهقه قراولان
    شب پرست را در دهانش آتش زد؛ آهی دمید و سواران قبیله
    را به آغوش فراخواند و زمان دوری به سر آمد.


    اسب ها، سُم بر سنگ ها کوبیدند و رعد و برق خشم اهالی
    آسمان کفتاران را به آتش کشید و بر سرشان آتشفشان باراند.


    هق هق باران شروع شد و کوچه های خاک گرفته شهر را بوسه
    باران کرد و لاله های سرخ را به روئیدن دعوت کرد و
    تمام پنجره ها را، به سمت آسمان گشود.

    غیرت مردان عشیره، گرداب شد و مرداب خیال شوم را
    در خود فرو برد و خرمشهر، بعد از این همه شکنجه و درد
    نفس کشید و از سینه سوزان خود، سرخ سرخ لاله رویاند.


    بانک اذان «مؤذن زاده»، در مناره های شهر
    پیچید و خرمشهر آزاد شد.


    ابراهیم قلبه آرباطان



    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض



    خرمشهر برخاست




    زندگی در گلوی تانک ها دفن می شد و شهر، خالیِ
    کوچه هایش را با چشمانی زخمی می گریست.

    زمان، متوقف مانده بود و خورشید، کم کم می رفت
    تا در ذهن آسمان، خاطره شود.


    کارون، آی کارون!
    چبر شانه های خونینت چه داری که چشمان ماه
    این گونه از دیدنت سرخ مانده است؟


    آغوش مهربانت را زخم کدام خنجر، به میهمانی نشسته است؟

    تو آن رودی که اقیانوس ها را نیز تاب برآشفتنت نیست؟


    که آتش خشمت را در مویه های طاقت سوز زنان شهرت
    پیچیده ای، شهری که پیشانی بلند مردانش
    گذرگاه همیشگی خورشید است.


    خمپاره ها دهان آب را و موج های انفجار، شهر را به سرگیجه
    انداخته بودند. ناگهان، چیزی گلوی شب را فشرد.


    زمین، چرخشی دوباره آغاز کرد، ابرها کنار رفتند و نخل ها
    هر چند بی سر، به تماشای خورشید، قد راست کردند.

    صدا، ذره های خاک را شکافت «خونین شهر، شهر خون آزاد شد»
    دستی، تمام گهواره ها را تکان داد و کودکان شهر، لالایی آزادی نوشیدند.


    کارون، ماهیان گُرگرفته اش را در آغوش فشرد و گریست.
    خرمشهر برخاست و گلدسته های مسجد جامع،
    بر پیکر شهر، اذان عشق پاشیدند.

    مردانِ حماسه، نماز شکر خواندند و کبوتران
    شهید، بر دوش آسمان، تشییع شدند.


    «با وضو وارد شوید؛ کوچه ها و خیابان های
    این شهر، با خون شهیدان تطهیر شده است»


    سوم خرداد، یادآور ایستادگی و پایمردی مردان و زنانی است
    که جز سرافرازی و سربلندی سرزمین و
    مردم خویش، به چیز دیگر نیندیشیدند.

    یاد و خاطره همه حماسه سازان سوم خرداد، گرامی باد.

    معصومه داوودآبادی



    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  6. تشكرها 6


  7. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض








    سلام بر تو ای خرمشهر! ای آزاد شده دست خداوند!
    ای آرزوی گمشده در لابه لای مویه های موبه مو آشفته عاشقان

    سلام بر تو ای طراوت تمنای تمام توفان دلان دریایی!
    سلام بر تو ای خرمشهر! یادت می آید که کدامین شب،
    شب بوها را به رایحه رایج مهربانی ات دعوت کردی.


    یادت می آید که در صدای مهیب مسلسل ها و سوت قطار
    خمپاره ها، چگونه شقایق های شوریده را در آرامش ابدی دعوت می کردی؟

    سلام به تو خرمشهر!
    هنوز که هنوز است، چهره آفتاب خورده و گرده زخم خورده
    تو، یادآور لهجه غلیظ غیرت و غربت تو و بلندی همت هفت آسمانی توست.


    سلام بر تو ای خرمشهر!
    ای حضور جاودانه فریاد! ای تجلی تماشایی عشق و شعور!

    یادش بخیر! آن روزهایی که امواج با شکوهِ شانه هایت
    به شدت تکان می خورد و هر آشوبی را همچون خسی
    به میقات دوردست ترین حادثه ها می برد.

    سلام بر تو ای خرمشهر!
    ای جنوبی ترین انگیزه و پایداری!
    ای سروترین غرور جاری!
    ای ماندگارترین ترانه بهاری!
    و ای زلال ترین زمزمه خاکساری!

    سلام بر تو که از هیچ جسارتی طفره نرفتی و با تمام
    لحظه های زخم خورده ات، با تمام تنهایی ات ایستادی
    تا تمام خطوط در هم را در صف مقدم مقاومتت بر هم زنی.


    ایستادی تا حنجره های سرخ عاشورایی را به تشنگی برسانی
    و به عشق ملحق کنی، ایستادی تا به ترس شبیخون زنی. ایستادی تا ...

    سلام بر تو ای خرمشهر!
    که هر وجب از خاکت، سرشار از آغوش های گشوده است و
    هر لحظه از حماسه ات، لبریز از تمنای دست های به آفتاب پر کشیده.


    سلام، تو ای خرمشهر!
    ای نزدیک ترین لحظه به عشق!
    ای تداوم مرثیه! ای همسایه عاشورا!
    ای در مجاورت حماسه!

    سلام به تو که گردان گردان زخم در سینه داری و با عشق نسبتی دیرینه.
    خرمشهر! سلام بر تو و درود بر پایداری مسجد جامعه
    تو که قرارگاه ایثار بود و وعده گاه افتخار


    خرمشهر! نامت، هنوزکه هنوز است پر از ترکش است
    و یادت هنوز که هنوز است پر از حماسه است.

    آن شب چه شبی بود که در آن آتشبارهای سنگین و منورهای
    رنگین از هر آتشی گدازنده تر و از هر منوری، روشن دل تر
    بودی و دل آشوب تر، که قرن هاست همسایه حماسه حسینی و همنشین عشق.


    آن شب چه شبی بود که دروازه های سبز دعا گشوده شد و
    شکوه شرقی آفتاب از سرنیزه های گلگون مردان بی قرار طلوع کرد؟

    آن شب چه شبی بود که ابوالفضل علیه السلام ، دست های خود
    را به پشتیبانی گردان های عاشورا می فرستاد، تا علمداران
    خرمشهر، بیرق بلند آزادی را بر بام عاشورایی دیگر به اهتزاز درآورند.

    آن شب چه شبی بود که شط بوی علقمه را می داد و خاک
    طعم سلام های مجروح عاشقان را.

    «السلام علیک یا ابا عبداللّه و علی الارواح التی حلت بفنائک... »
    آن شب چه شبی بودکه عاشقانه ترین حماسه را در روبه رو داشت
    و صادقانه ترین صبح را در پرده طلوع؟


    آن شب چه شبی بود که تاریکی دچار رخوت همواره هراس شده
    بود و بیداری، هم صحبت شکوفایی شکوهمندترین
    شقایق های از عشق بی دریغ؟

    قُطر قطره های اشک در بیشترین حد زلالی رسیده بود و لاله لاله
    تمنا از ضمیر عاشقان دمیده و آفتاب دلان در صف های طولانی باران
    در انتظار ناگهان ترین حادثه های بی قرار، غزل خداحافظی می سرودند.


    آن شب چه شبی بود که ذهن گردآلود ذرات، زلال تر از بلور
    مهتاب بود و سرشار از حضور آفتاب.

    خرمشهر در آستانه سلام های سالخورده پیردلال میدان دار
    ایستاده بود و شاهد خلق جوان ترین حماسه ها و بالغ ترین رشادت ها بود.


    رایحه ای عجیب تر از بوی سیب در سرتاسر دشت جاری بود
    و رؤیای آزادی به نزدیک ترین فاصله خود با کبوتر رسیده بود.

    صدای شط بلند می شد و بلندتر، عطر بال در پس کوچه های
    خرمشهر موج می زد و تمام لحظه های مفقودالاثر و پنجره های
    موج گرفته چشم به راه بازگشت فوج در فوج پرنده های آفتاب پیما بودند.


    خرمشهر در خویش نمی گنجید و آفتاب های شناور و روشن
    در شط موج می زدند و موج کوچه باغ ها، مهیای حضورِ حسی فراگیر
    می شدند تا هزاران هزار بغض وانشده را در جست وخیز
    قاصدک ها به دست زمانه و به ذهن خاطرها بسپارند

    خرمشهر در جغرافیای خاکی و اندازه زمینی خودش نمی گنجید
    عکس های یادگاری و نور فلاش ها، حیاتی دوباره به باغچه پژمرده
    خاطره ها و رؤیاها می بخشید و شط هنوز سرشار از شعشعه شعر بود و شور.


    شط موج می زند و مسجد جامع شهر، تن مجروح و خاک خورده
    خویش را در بارانی از رنگین کمان شستشو می داد.

    سبزترین لحظه های بی قراری در خون «محمد جهان آرا» جوانه
    می زد تا خرمشهر را به خونین شهر پیوند زند.






    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  8. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض






    چند لحظه آن سوتر




    بوی آتش

    بوی باروت
    بوی خاک

    و آن طرف تر، خورشید غم گرفته ای داشت
    خودش را در شط پنهان می کرد.


    شهر، خاموشی کنار شط نشسته بود و به پیغامی که
    باد در گوشش زمزمه می کرد، می اندیشد.

    باد در معیت قاصدکان گفته بود که چند لحظه آن سوتر
    کسانی پرواز کنان، به سویش می آیند؛


    با خطوط خشم بر چهره. و اینک، انتظار شهر به پایان می رسید
    و شهر، همه مردان از راه رسیده، مردان
    خون و خطر را در آغوش می کشید.



    مردان، قدم های محکمشان را در تدارک جشن با شکوه
    بر زمین می کوفتند و چقدر سر بر شانه های
    هم نهاده، گریستند در کنار شرجی شط!



    گریستند برای تن زخمی شهر، برای کودکان
    معصوم که جنگ آن ها را پس نداد.

    برای جهان آرا که دیگر نبود تا آزادی شهر را ببیند و برای صدها
    جان باخته آزادی، که با جهان آرا سبز شدند و شکفتند.



    مردان اگر چه خسته، امّا شاد، خاک را بوسیدند و بوی یاران
    رفته را نفس کشیدند و آن سوی تر، حیرت ماند و شگفتی،
    برای آنان که برف خنده هاشان را در تابستان خشم مردان آسمانی ریختند.

    حبیب مقیمی



    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 23-05-2016 در ساعت 12:24
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  9. Top | #17

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,749
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  10. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض





    برخیز، خرمشهر!




    چشمه ها می دانند که تماشای آسمان، از پشت میله های
    اسارت چه قدر سخت است و طلوع خورشید، در قفس زیبا
    نیست و زندگی ـ در زندان ـ تکرار همیشه مرگ است.

    قلب ها می دانند که قلب شهر، چه قدر
    از صدای قدم های بیگانه نفرت دارد.


    همه می دانند که شانه های شهر، ضربه های تازیانه
    را به حضور دست های دشمن، ترجیح می دهد،

    که مشام شهر، بوی خون لاله هایش را ـ چه قدر عاشقانه ـ نفس می کشد.

    همه می دانند که شهر، از بوی ادکلن های غریبه، سرگیجه می گیرد ...
    نگاه خون گرفته کوچه ها، جادّه را می نگرند، تا شاید
    غبار سایه هایی آشنا را توتیای چشم خود کنند.


    خشتْ خِشت خانه های خالی، حضور دوباره زندگی را انتظار می کشند.
    گل ها فقط بوی غربت می دهند و نخل ها، قصیده
    بلند فراق را به گوش باد می خوانند ...


    و اینک، خرمشهر!
    سر بلند کن، که تو سرفرازترین خاک این دیاری!


    خرمشهر! سر بلند کن، که آوازه سربلندی ات، کوچه به
    کوچه، شهر به شهر و دهان به دهان، در تمام دنیا پیچیده است.


    بخند، که شکوه و شکوفائی از آن توست.
    بخند، که از این پس، دل های آزاده، نام
    دلنشینت را عاشقانه هجی خواهند کرد.


    خرمشهر! به خود ببال که از این پس، سرگذشت اسارت
    و آزادیت را شاعران خواهند سرود و روزگار، از
    الفبای قیام سرخت، قصّه ها خواهد نوشت.


    قفس ها خواهد شکست و کبوترانت رهاتر از همیشه
    آزادی را جشن خواهند گرفت.


    زنجیرها، خواهد گسست و نخل ها، سرفرازی شان
    را به رخ آسمان ها خواهند کشید.


    پلک بگشا ـ ای شهر خون و قیام! ـ و سربلندی
    و آزادگیت را عاشقانه به تماشا بنشین.


    پلک بگشا و مژده رهایی ات را بر در و دیوارهای زمانه
    نظاره کن؛ «خرمشهر، خونین شهر، آزاد شد»

    آغوش بگشا ـ ای حجله خونین گل های بهشتی!
    ـ و عروس زیبای آزادی را با تمام وجود در آغوش بگیر!


    برخیز، خرمشهر!

    خدا تو را آزاد و رها می خواهد.

    خدیجه پنجی



    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  11. Top | #19

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,749
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  12. Top | #20

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,749
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    آمدم ای مأمن ارواح پاک
    جان بگیرم در تو ای گلگونه خاک

    کوچه هایت آشنای درد بود
    خانه ات جولانگه نامرد بود

    سانه هایت زخمی شلاقهاست
    نخلهایت ، سوگوار بس عزاست

    شهر من ، ای بستر دریای خون !
    در تو جاری ، معنی قرآن کنون

    ای صدافتهای عریان را ، ندیم
    در بسیط رویش ایمان ، مقیم

    تل خاک تو ، نشان از خانه هاست
    بازوانت ، زخمی بیگانه هاست

    ای قساوتهای دشمن را نشان
    در هجوم وحشی قابیلیان

    قامت سبز تو را خون رنگ رد
    چهره ات را، دست دشمن چنگ زد

    ماند خالی ، از تپش گهواره ها
    بی سوار و غرقه در خون باره ها

    از هجوم زخم چنگیز تتار
    در کبودای تن تو ، یادگار

    دیده ات ، بر چهر دشمن بسته است
    آه ، می دانم که شمت خسته است

    شاهد معراج انسان تاخدا
    عرصه پیمان انسان با خدا

    خون مردانت اگر بر خاک ریخت
    نور ایمان بود و از افلاک ریخت

    کودکانت ، گرچه در خون خفته اند
    قصه بیداری ما گفته اند

    قامت ستوار تو ، باز استوار
    می نماید سبز در این گیرودار

    شهر من ، ای شط پر خون آمدم
    هان ! مپرس این جاده را چون آمدم !

    زخمها در سینه دارم ، ریش ریش
    نعش یاران برده ام بر دوش خویش

    دیده ام ، تن های بی سر را به خاک
    سینه ها دیدم فراوان ، چاک چاک

    آسمان ، در چشم یاران تنگ شد
    مسجد و محراب از خون ، رنگ شد

    سنگ و خاک جاده با خون شسته ایم
    زیر آوار ، آشنایان جسته ایم

    این همه بیداد ، آخر بگذرد
    زخم تیر و تیغ و خنجر ، بگذرد


    شهر من ! ای شهر پر آوای درد
    ای نشان پایداری در نبرد !

    زیر هر گامی شقایق کاشتیم
    تا که این پرچم فرا افراشتیم

    قلب تاریخ زمینی شهر من !
    غرقه در خون این چنینی شهر من !

    حسین اسرافیلی


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi