به همراه زن خدمت حسین بن روح رسیدیم. زن پرسید: ای شیخ! چه چیزی نزد من است؟ حسین بن روح گفت: آنچه با تو است به دجله بینداز و آنگاه بازگرد تا بگویم. زن رفت و آنچه با خود آورده بود، به دجله انداخت. سپس نزد حسین بن روح بازگشت. حسین بن کنیزش گفت: صندوقچه را بیاور، سپس به آن زن گفت: این همان صندوقچهای است که نزد تو بود و به دجله انداختی. اکنون بگویم در آن چیست یا خود میگویی؟
زن گفت: شما بفرمایید!، حسین بن روح گفت: یک جفت خلخالِ طلا و حلقه بزرگی است که گوهری در آن است، همچنین دو حلقه کوچک است که هر کدام یک دانه گوهر است و دو انگشتر فیروزه و یک انگشتر عقیق است، آنچه در صندوقچه بود، همان بود که حسین بن روح گفته بود، بدون کم و کاست.