نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: حسنی نگو یه دسته گل به روایتی تازه { نخونید از دستتون رفته }

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,886
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    حسنی نگو یه دسته گل به روایتی تازه { نخونید از دستتون رفته }



    حسنی نگو یه دسته گل ......




    یکی بود یکی نبود ......غیر از خدا هیچکس نبود

    توی ده شلمرود، نوجوانی به نام حسنی زندگی می کرد که تمام بچه های محله از جمله قلقلی، فلفلی و حتی مرغ زرد کاکلی، «حسنی نگو یه دسته گل» صدایش می زدند.

    اما خود حسنی،دیگه دلش نمی خواست انقدر بچه مثبت باشه و از اینکه دوستاش اونو «یه دسته گل» صدا می زدن، بسیار ناراضی بود، چون فکر می کرد که دسته گل بودن دیگه خیلی وقته دِمُده شده!

    به همین دلیل تصمیم گرفت برای تنوع هم که شده، کمی به گذشته اش برگردد!

    او برای رسیدن به این هدفش ابتدا، کلی ژل و تافت و کتیرا و واکس و چسب مو خرید و بعد با کلی دستگاه دیجیتالی و مدرنه مو درست کن، که حتی اسمشون رو هم نمی تونست درست تلفظ کنه، موهاشو به سبک فشن های خیلی خفن که توی فیلم های خیلی اکشن دیده بود درست کرد!

    پوستش برنزه کرد! دماغ گنده اش زیر تیغ جراحی برد و صاحب یک بینی خیلی سربالا و اِوا....خاک عالم برسرم شد!

    دور دو دستش کلی دستبند و النگو بست و روی دستاش را هم با جملۀ «بی تو سردمه!» خالکوبی کرد!

    به ناخن هایش هم تا حد ممکن اجازۀ رشد داد!

    یک تی شرت بدن نما و یک شلوار تنگ و کثیف و پاره پوره هم پوشید.....

    و کلّهم یک آدم دیگه شد! یه ادمی که خودشم نمیشناختش...

    آدمی که هر چقدر هم بهش می گفتند:«موی سیاه، روی کثیف، ناخن بلند، واه واه واه ...» ککش هم نمی گزید.

    تازه خیلی هم ذوق می کرد! و دیگه رفیق بودن و رفیق نبودن یا بازی کردن و بازی نکردن فلفلی، قلقلی و حتی مرغ زرد کاکلی براش اهمیتی نداشت!

    مدتی گذشت تا اینکه دیگه همۀ بروبچه های محل از جمله فلفلی، قلقلی و حتی مرغ زرد کاکلی، حسنی را «حسن گیتور» صدا می زدند!

    حسنی، ببخشید «حسن گیتور»! اونقدر بر درستی اعتقاداتش پافشاری کرد که فلفلی و قلقلی و حتی مرغ زرد کاکلی هم از او الگو گرفتند و خودشان را شبیه به او کردند و حتی نامشان را هم به ترتیب به نام های «دیجی فلفل» ، «دیجی قلقل» و «دیجی مرغ زرد کاکلف» تغییر دادند!

    سپس تصمیم گرفتند که به آنور آب بروند و یک گروه موسیقی توپ و خفن راه بیندازند!

    سال ها گذشت تا اینکه آرزوی هنری آنها برآورده شد و دیگه نه تنها تمامی اهالی ده شلمرود، بلکه همۀ مردم هنر دوست ایران، عاشق آثار گروه حسن گیتور نگو یه دسته خل! شده بودند تا جایی که دیگر دائما از خانه ها و ماشین هایشان، صدای فالش گروه آن ها به گوش می رسید!



    1.برداشت شده از کتاب داستان های کوتاه طنز ** با کمی تغییرات **
    انتشارات سورۀ مهر
    نویسندۀ این داستان: فاضل ترکمن





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط ║★║فاطمی║★║ نمایش پست ها


    حسنی نگو یه دسته گل ......




    یکی بود یکی نبود ......غیر از خدا هیچکس نبود


    توی ده شلمرود، نوجوانی به نام حسنی زندگی می کرد که تمام بچه های محله از جمله قلقلی، فلفلی و حتی مرغ زرد کاکلی، «حسنی نگو یه دسته گل» صدایش می زدند.


    اما خود حسنی،دیگه دلش نمی خواست انقدر بچه مثبت باشه و از اینکه دوستاش اونو «یه دسته گل» صدا می زدن، بسیار ناراضی بود، چون فکر می کرد که دسته گل بودن دیگه خیلی وقته دِمُده شده!


    به همین دلیل تصمیم گرفت برای تنوع هم که شده، کمی به گذشته اش برگردد!


    او برای رسیدن به این هدفش ابتدا، کلی ژل و تافت و کتیرا و واکس و چسب مو خرید و بعد با کلی دستگاه دیجیتالی و مدرنه مو درست کن، که حتی اسمشون رو هم نمی تونست درست تلفظ کنه، موهاشو به سبک فشن های خیلی خفن که توی فیلم های خیلی اکشن دیده بود درست کرد!


    پوستش برنزه کرد! دماغ گنده اش زیر تیغ جراحی برد و صاحب یک بینی خیلی سربالا و اِوا....خاک عالم برسرم شد!


    دور دو دستش کلی دستبند و النگو بست و روی دستاش را هم با جملۀ «بی تو سردمه!» خالکوبی کرد!


    به ناخن هایش هم تا حد ممکن اجازۀ رشد داد!


    یک تی شرت بدن نما و یک شلوار تنگ و کثیف و پاره پوره هم پوشید.....


    و کلّهم یک آدم دیگه شد! یه ادمی که خودشم نمیشناختش...


    آدمی که هر چقدر هم بهش می گفتند:«موی سیاه، روی کثیف، ناخن بلند، واه واه واه ...» ککش هم نمی گزید.


    تازه خیلی هم ذوق می کرد! و دیگه رفیق بودن و رفیق نبودن یا بازی کردن و بازی نکردن فلفلی، قلقلی و حتی مرغ زرد کاکلی براش اهمیتی نداشت!


    مدتی گذشت تا اینکه دیگه همۀ بروبچه های محل از جمله فلفلی، قلقلی و حتی مرغ زرد کاکلی، حسنی را «حسن گیتور» صدا می زدند!


    حسنی، ببخشید «حسن گیتور»! اونقدر بر درستی اعتقاداتش پافشاری کرد که فلفلی و قلقلی و حتی مرغ زرد کاکلی هم از او الگو گرفتند و خودشان را شبیه به او کردند و حتی نامشان را هم به ترتیب به نام های «دیجی فلفل» ، «دیجی قلقل» و «دیجی مرغ زرد کاکلف» تغییر دادند!


    سپس تصمیم گرفتند که به آنور آب بروند و یک گروه موسیقی توپ و خفن راه بیندازند!


    سال ها گذشت تا اینکه آرزوی هنری آنها برآورده شد و دیگه نه تنها تمامی اهالی ده شلمرود، بلکه همۀ مردم هنر دوست ایران، عاشق آثار گروه حسن گیتور نگو یه دسته خل! شده بودند تا جایی که دیگر دائما از خانه ها و ماشین هایشان، صدای فالش گروه آن ها به گوش می رسید!




    1.برداشت شده از کتاب داستان های کوتاه طنز ** با کمی تغییرات **
    انتشارات سورۀ مهر
    نویسندۀ این داستان: فاضل ترکمن







    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi