نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: مادرم گفته اگه شماها رو بزنم، حلالم نمی‌کنه

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,238
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    مادرم گفته اگه شماها رو بزنم، حلالم نمی‌کنه




    معرفی کتاب دوره درهای بسته

    به گزارش گروه خبری آیه های انتظار به نقل از خبرگزاری فارس: گروه کتاب و ادبیات؛ نخستین جلد از مجموعه کتاب‌های «دوره‌ی درهای بسته»، با یک خواب آغاز شده، این خواب به بیداری در اردوگاه ختم می‌شود، به اسارت، پس از آن هم «عبدالمجید رحمانیان» از نحوه‌ اسارت خود می‌گوید.

    او اسیر شماره 3878 است؛ راوی کتاب و اسارت در روزهای نخست، از نگاه او همه چیزش شکنجه است: «العماره که بودیم، ظرف‌های غذا آنقدر کثیف بود که بیشترمان اسهال گرفته بودیم. از دست‌شویی هم خبری نبود. بوی کثافت اتاق را برداشته بود. یک ربع نکشید باز چپاندنمان توی همان اتاق. پایم عفونت کرده بود، درد می‌کرد. همه چیز شکنجه بود. صدای ناله زخمی‌ها، بوی تعفن، گرما، گرسنگی و تشنگی، انگار همه این‌ها دوره‌ام کرده بود و نمی‌گذاشت به چیز دیگری فکر کنم».

    نویسنده در این کتاب، اسارت را نقل می‌کند و سعی دارد لحظه‌لحظه‌ آن روزها را به تصویر بکشد؛ عراقی‌هایی را که برای شکنجه کردن منتظر بهانه‌اند، از دکتر عراقی بیمارستان که دارویی که تجویز می‌کند چند روز زندان است، یا چند ضربه کابل، از سیگاری‌هایی که در اسارت، سیگار را ترک می‌کنند، از تشکیل تیم‌های فوتبال و والیبال و هندبال، حتی از یاد دادن و یاد گرفتن‌ها؛ «من برای یکی دو نفر دیگر هر روز یک حدیث از اصول کافی می‌گفتم. از موصل یک شروع کرده بودیم. بچه‌ها حدیث را حفظ می‌کردند، بعد درباره‌اش صحبت می‌کردیم. قرآن هم می‌خواندیم. بعضی وقت‌ها دو سه ساعت روی یک آیه تأمل می‌کردیم؛ صرف و نحو و ترجمه و تفسیر، کلمه‌ به ‌کلمه».

    در این کتاب، آسایشگاه‌هایی توصیف می‌شود که به خاطر حضور سربازهای خشن‌تر، نوعی تبعیدگاه محسوب می‌شود. در این کتاب، سربازهایی به تصویر درمی‌آیند که خشن هستند و عده‌ای هر چند اندک که با این سربازها تفاوت دارند؛ «یک سرباز آمد پشت پنجره اولی و صدایم کرد: عبدالمجید». جلو که رفتم، گفت: «عبدالمجید، دیدی من نمی‌زدم؟» خودش بود، همان که نمی‌زد. شنیده بودم شیعه است. گفتم «بله، دیدم». گفت: «مادرم گفته اگه شماها رو بزنم، حلالم نمی‌کنه» خندیدم و گفتم: «این رو که گفتی، یادم رفت کتک خورده‌ام» انگار به او جایزه داده باشم، خوشحال شد، خندید و رفت».

    عبدالمجید رحمانیان از اسارت می‌گوید که به اعتقاد او عالم جزئیات است، عالمی که حواست در آن جمع کوچک‌ترین چیزها می‌شود؛ جمع خودت، جمع دیگران. او از دورانی می‌گوید که هشت سال طول کشیده، از ناگفته‌ها. او از چگونگی اسیر شدنش آغاز می‌کند، دوران اسارت را شرح می‌دهد و می‌رسد به ایران، به آزادی.

    بر اساس این گزارش، تاکنون از مجموعه کتاب‌های «دوره‌ی درهای بسته» 9 جلد کتاب منتشر شده است که 2 جلد از آن درباره خاطرات اسرای خانم «معصومه آباد» و «فاطمه ناهیدی» و بقیه کتاب‌ها درباره اسرای مرد است که یکی از این کتاب‌ها درباره یک اسیر زرتشتی به نام «رستم خرم‌بین» نوشته شده است و بقیه نیز به اسرای مختلف مربوط می‌شود.

    گفتنی است، انتشارات روایت فتح کتاب «دوره درهای بسته یک به روایت اسیر شماره‌ 3878» از «عبدالمجید رحمانیان» نوشته «سمیه حسینی» را در 128 صفحه در شمارگان 3 هزار نسخه منتشر کرده است که علاقه‌مندان برای تهیه آن می‌توانند به نشانی میدان فردوسی، خیابان سپهبد قرنی، نبش خیابان فلاح‌پور، فروشگاه روایت فتح مراجعه یا با شماره تلفن 88897814 تماس حاصل کنند.







    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,238
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    برگی از کتاب دوره درهای بسته/ خاطره فاطمه ناهیدی از دوران اسارت

    عراقی ها همش وعده وعید میدادند. به نگهبان گفتیم اگر ما را به اردوگاه نبرید اعتصاب غذا می کنیم. در این سه روز آرام بودیم .فکر کرده بودند منصرف شده ایم. سلول های دیگر می گفتند بچه ها بارها اعتصاب غذا کرده اند ولی فایده ای نداشته

    است.مجبورشان کرده اند که اعتصابشان را بشکنند. مهلتشان که تمام شد مسئول زندان را خواستیم .گفتند باید صبر کنید ما نمی خواستیم صبر کنیم همه موافق بودیم با شروع اعتصاب غسل شهادت کردیم از زیر در بلند گفتیم

    بسم ا.. الرحمن الرحیم ما چهار دختر ایرانی هستیم که نباید این جا باشیم از این لحظه اعتصاب غذای خود را شروع می کنیم .باید ما را بفرستید ایران یا به صلیب سرخ معرفی کنید. هر مسئله جانی و ناموسی که برای ما پیش بیاید .سازمان ملل مسئول هستند .17 روز در اعتصاب بودیم مریم به حالت غش افتاده بود معصومه و حلیمه داد می زدند

    و یا حسین یا حسین می کردند من سر مریم را گذاشته بودم روی پایم آن قدر بی رمق شده بودیم که فریاد هایمان بیشتر به ناله شبیه بود بلاخره با پافشاری ما بعد از 17 روز افراد صلیب سرخ به دیدن ما آمدند از ما عکس فوری انداختند

    یک برگ ابی و زرد دادند که ما به خانواده هایمان نامه بنوسیم و با پیروزی ما که به سختی بدست آمد ما را از زندان الرشید به اردوگاه اسرا منتقل کردند





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi