شناساندن صحيح خداوند سبحان
کسي که کيفيتي برا خدا قائل شد يگانگي او را انکار کرده،وآن کس که همانندي براي او قرارداد به حقيقت خدا نرسيده است.کسي که خدا را به چيزي تشبيه کرد به مقصد نرسيد.آن کس که به او اشاره کند يا در وهم آورد،خدا را بي نياز ندانسته است.هر چه که ذاتش شناخته شده باشد آفريده است،وآنچه در هستي به ديگري متکي باشد داراي آفريننده است.سازنده اي غير محتاج به ابزار ،اندازه گيرنده اي بي نياز از فکر وانديشه،وبي نياز از ياري ديگران است.با زمانها همراه نبوده،واز ابزار و وسائل کمک نگرفته است.هستي او برتر از زمان،و وجود او برنيستي مقدم است،و از ازليت او را آغازي نيست.با پديد آوردن حواس،روشن مي شود که حواسي ندارد.وبا آفرينش اشياء متضاد،ثابت ميشود که در آن ضدي نيست،و با هماهنگ کردن اشياءدانسته ميشود که همانندي ندارد.خدائي که روشني را با تاريکي،آشکار را با نهان،خشکي را با تري،گرمي را با سردي،ضد هم قرار داد،وعناصر متضاد را با هم ترکيب وهماهنگ کرد،وبين موجودات ضد هم،وحدت ايجاد کرد،وبين آنها که با هم نزديک بودند فاصله انداخت.خدائي که حدي ندارد،و با شماره محاسبه نمي گردد،که همانا ابزار وآلات،دليل محدود بودن خويشند وبه همانند خود اشاره مي شوند.اينکه مي گوئيم موجودات از فلان زمان پديد آمده اند پس قديم نمي توانند باشند و حادثند،و اين که مي گوئيم حتما" پديد آمدند،ازلي بودن آنها رد مي شود،و اينکه مي گوئيم اگر چنين بودند کامل مي شدند،پس در تمام جهات کامل نيستند.خدا با خلق پديده ها در برابر عقل ها جلوه کرد،و از مشاهده چشم ها برتر و والاتر است،وحرکت وسکون در او راه ندارد،زيرا او خود حرکت و سکون را آفريد،چگونه ممکن است آنچه را که خود آفريده در او اثر بگذارد؟يا خود از پديده هاي خويش اثر پذيرد؟اگر چنين شود،ذاتش چون ديگر پديده ها تغيير مي کند،و اصل وجودش تجزيه مي پذيرد،و ديگر ازلي نمي تواند باشد،وهنگاميکه«بر فرض محال»آغازي براي او تصور شود پس سر آمدي نيز خواهد داشت ،و اين آغاز وانجام،دليل روشن نقص ونقصان وضعف دليل مخلوق بودن،ونياز به خالقي ديگر داشتن است.پس نمي تواند آفريدگار همه هستي باشد،و از صفات پروردگار که«هيچ چيز در او مؤثر نيست، و نابودي وتغيير وپنهان شدن در او راه ندارد»خارج مي شود.