قرن دوم هجرت با تحولات عظیمی در وضع حكومت اسلام آغاز شده بود. به همان ترتیب كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله خبر داده بود، آل امیه در نتیجه فساد و انحراف همچون تخته پاره ای بر امواج حوادث به چپ و راست می لغزید و این شجره خبیثه نزدیك بود از ریشه كنده شود.
در یك چنین عهد آشفته ای، حضرت امام محمد بن علی بن الحسین الباقر علیهم السلام در ماه محرم سال نود و پنجم هجرت مقام امامت را ادراك كرد و در این تاریخ دستگاه خلافت كه بهتر است به نام دستگاه سلطنت نامیده شود، فحشا و فساد و فسق و فجور را به پایه نهایی خود رسانیده بود.
آل مروان، همان بوزینگان فرومایه كه در رویای رسول اكرم صلی الله علیه و آله بر منبرش به بالا و پایین می جهیدند به عنوان «امیرالمومنین» بر مردم حكومت می كردند و امام باقرالعلوم علیه السلام با آن همه فضایل و مكارم به گوشه عزلت خزیده بود و با حیرت و افسوس به این دستگاه نگاه می كرد.
آل مروان كه هر كدام خود را «امیرالمومنین» می نامیدند؛
مردم را وا می داشتند كه دم و دستگاه خسروانه شان را خلافت خدا و رسول خدا بشمارند و آنان را كه با منتهای رذالت و فرومایگی در پلیدترین منكرات و منهیات تا گلو غرق بودند، خلیفة الله و خلیفة رسول الله بنامند.
این امیرالمومنین ها حق داشتند كه چنین بخواهند، زیرا از تاریخی كه در سقیفه بنی ساعده حق آل محمد علیهم السلام پایمال شد و منبر رسول الله همچون كالایی دزدیده به غارت رفت، یكباره صلاحیت علمی و اخلاقی خلیفه از میان برداشته شد و جای خود را به زور و وقاحت بخشید.