نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: ستارگان مقدس آسمان ابدیت * روز جهانی سالمندان گرامی باد *

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض ستارگان مقدس آسمان ابدیت * روز جهانی سالمندان گرامی باد *






    آن روز که جبرئیل، آیه «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانًا» را به زمین سپرد
    و کمان پشت خمیده والدین را اشاره کرد


    تیر نگاه عمیق کهنسالی ات قلبمان را نشانه گرفت و امروز
    پس از سال ها نامه نگاه عمیقت را که می گشایم


    تنها آهی از نهاد برخاسته را می خوانم؛ پدرم، مادرم.
    بگذار بگویم ای ستارگان مقدس آسمان ابدیت!
    شما، برای همیشه درخشان خواهید ماند.

    فرزندان شما هر جا که می روند، بدانید که همچون قاصدکی
    با دمیدن نَفَس های مهر شما، به حرکت درآمده اند
    تا روزی دوباره به دامانتان باز گردند.



    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  2. تشكر


  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض





    هیچ می دانی چند قُمری پیر، در پشت این دیوارهای سیمانی بلند
    و روی این صندلی های چرخدار، بر سر مزار خاطراتشان شمع روشن کردند؟


    هیچ دیده ای که بید مجنون های اینجا، در عزای دشت های دوردست
    گمشده، گیسوان سپید خویش را می برند و به دست باد می سپارند؟


    هیچ شنیده ای که شهرزاده های رانده شده از هزاره های امروزتان
    در این پستوخانه متروک، برای نواده های خیالی شان
    قصه های هزار و یک شب می گویند؟


    این دیوارها را خراب کن! من از این همه فاصله می ترسم.

    هر شب سایه هزاران ارواح فراموش شده، بر روی دیوارها
    می گریند و هزاران چشمِ به راه مانده، بی خوابی هایشان
    را در پشت پنجره های بسته می شمارند.

    آیینه های کهنه را دور مریز که عکس کودکی های تو را
    در دامانم نشان می دهند؛ با آن همه قول های معصومانه
    که قرار بود عصای پیری ام شوی و چراغ کوری ام!


    مرا به دوری از خودت تبعید نکن! من خورشید به غروب رسیده ام!
    مرا در خانه تاریک پشت کوه زندانی نکن!

    چند صباحی میهمانت خواهم بود و از آن پس
    در گور ابدی ام از تو پذیرایی خواهم کرد.




    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  5. تشكر


  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض




    زمستان عمرت چه زیباست!
    سفیدی برف در قله وجودت، به پاکی اندیشه
    دور از آفت غرور می ماند.

    چین و چروک چهره ات، صخره های فشرده را در نظرم
    مجسم می کند که سرما و گرمای روزگار را بارها و بارها تجربه کرده است.


    اشک دیده ات، به چشمه های جوشان شبیه است که
    از قلب پرحرارت کوه ها فوران می کند و گاه چون آبشار
    پرخروش، گرد و غبار سنگ های خاطره را می شوید.

    تبسم لبت، مرا به یاد گلی کوچک و تنها در دامنه کوهی با عظمت
    می اندازد که به روی رهگذران لبخند می زند.


    پدربزرگ! چهره پیر اما نورانی ات برای من جلوه نور خداست.
    نگاه خسته اما امیدوارت، امید به زندگی ام را افزون می کند.

    جایگاه تو بلند است؛ چون قله.
    عزت تو همیشه جاری است؛ چون چشمه.


    تجلیل از تو، تجلیل از خداست؛
    پس تو را برای رضای خداوند جلیل، تجلیل می کنم.





    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  7. تشكر


  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض




    با لرزش دست هایت، شکوفه های بهاری دلم می لرزند؛
    انگار می دانند برای گل کردن، باید با آب زلال
    نوازش پندهای تو سیراب شوند.

    هنوز تکیه گاه سرم در لحظه های پرالتهاب
    شانه های نحیف اما مهربان توست.


    حرکت چشمانت، گویی غلتیدن دو مروارید است
    که در صدف پلک، پنهانند.

    مادربزرگ! من برای روییدن و به ثمر نشستن
    برای رسیدن به قله های کامیابی
    برای گذر از جاده های پرپیچ و خم زندگی


    به تو، به آبیاری کلام تو، به اشاره های نگاه تو
    و به دعای نیمه شبت محتاجم.

    وجود تو، برکت باغ زندگی من است.
    با من بمان!




    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  9. تشكر


  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض




    به کجا چشم دوخته ای، پدر!
    شاید به غروبی که روزهای شیرین رفته ات
    را به خون نشسته است چشم دوخته ای!

    یا به کوچ قوهایی که لحظه های جوانی ات را
    در بال هایشان ریخته اند و به سمت ناکجا آباد می برند.


    یا به نسیم ملایمی که برگ های زرد درختان را به دست شلاق پاییز
    می سپارند و تقویم سبز زندگی ات را ورق می زند.

    و یا به درب آهنی بزرگی چشم دوخته ای که بالای آن نوشته است
    «خانه سالمندان»!
    به کجا چشم دوخته ای، پدر!


    عکس های کهنه را در دست گرفته ای
    و به گذشته ها بال گشوده ای!

    به آن روزهای دور دست که تمام خاطراتت را در قاب کهن
    ه روی طاقچه ای کاه گلی گذاشته اند و تو را با
    تمام دلواپسی هایت در این خانه بزرگ رها کرده اند.


    مگر نه اینکه دست های پینه بسته ات، چتر آسایش فرزندانت بود؟
    مگر نه اینکه خون دل می خوردی تا مبادا گل لبخند از لب کودکت پژمرده شود؟
    مگر نه اینکه شانه های بلندت، همیشه سرپناه خانه و خانواده بود؟

    پس کجا رفت تمام آن مهربانی ها؟
    پس کجا رفت دست های مهربانت؟
    به کجا چشم دوخته ای، پدر!


    دست های چروکیده ات را بر شانه های چوبی نیمکت
    حلقه زده ای و زلال اشک از چشم هایت جاری شده است.

    امروز روز توست.
    روزت مبارک.



    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 01-10-2014 در ساعت 10:19
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  11. تشكر


  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض




    دوست دارم همه فصل ها بهار شود تا در باغچه حیاط زندگی
    تقدیم به پدربزرگ و مادربزرگ، گل محبت محمدی بنشانم.

    دوست دارم همه روزهای خدا، تابستانی و بلند می شد
    تا ساعت ها دست در دست پدربزرگ و مادربزرگ
    در سایه سار درختان کوچه سبزدلی، هم قدم می شدیم.


    دوست دارم همه صبح ها، پاییزی بود تا صدای صوت قرآن
    پدربزرگ و آوای تسبیح مادربزرگ، در هوی هوی باد
    و آهنگ خش خش برگ های خشک می آمیخت و گوش جانم را می نوازید.

    دوست دارم همه شب ها، یلدای زمستانه بود و من تا صبح
    کنار کرسی معرفت و سینی بزرگ دانش و علم و ادب
    به قصه های شیرین مادربزرگ و داستان های
    فرهاد پدربزرگ، گوش عبرت می سپردم.

    و این شعر را بارها از زبان آن دو می شنیدم:

    هیچ شادی نیست اندر این جهان
    بهتر از دیدار روی دوستان


    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 01-10-2015 در ساعت 11:50
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  13. تشكر


  14. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض






    من سالمندم، اما فرسوده و پوسیده و ملول نیستم.

    سن وسالم را می توانی از چین و چروک های
    دست ها و پیشانی ام بخوانی


    از من مپرس که این همه خط را از کجا آورده ام.
    از من مپرس که اولین خط را کدام حادثه بر
    پیشانی ام نوشت و به دست های لرزانم هدیه داد.


    خطوط پیشانی ام را تو خوب می خوانی، اما بین خطوط
    را فقط آن گاه می توانی بخوانی که دست های لرزانت قادر
    به باز کردن پنجره روبه روی تنهایی ات نیست.


    من سالخورده ام و چرخ روزگار، شالوده شادمانی را از من گرفته است؛
    با این وجود،هنوز که هنوز است، گرمی عشق
    را با تمام وجود خویش احساس می کنم.


    من پیر عقلم و جوانی جنون را از لابه لای خاطرات تَرک
    خورده خویش می خوانم و می دانم که... خاموش می شوم

    امّا هرگز به سردی نمی گرایم؛
    که زندگی جریانی است ناخواسته تر از تمام اتفاق ها که:

    پیر خرد مرا به خموشی اشاره کرد
    یعنی ببند رخنه دیوار زندگی

    دیرزمانی است که بغض های خویش را بر سر خاطره ها
    خالی می کنم و تنهایی روزافزونم را در گوشه های
    خیس سکوت، با قدم زدن سپری می کنم.


    دیرزمانی است که لبخند را از من گرفته اند و چاشنی
    هر صبح من، گریه هایی است که تازه از راه می رسند
    تا جای خالی فرزندان مرا پر کنند.


    دیرزمانی است که طعم طراوت و تبسّم را از من دزدیده اند
    و من جای خالی اش را با آیینه های زنگار خورده می پوشانم
    تا به تنهایی خویش سرپوش نهم.


    من سالخورده ام، امّا تنها نیاز مبرم من
    عشق است و صمیمیّت، محبّت است و لبخند.


    من سالخورده ام و در آستانه پیری؛ چه کسی از من خواهد
    پرسید که به کدام دل خوشی، تکیه می زنم؟


    قلبم شکسته است، امّا به تکه تکه های آن تکیه می کنم که
    مرا جز استواری خویش، هیچ تکیه گاهی نیست.


    اگرچه پایم را توان ایستادن نیست، امّا بر پوکی استخوان خویش
    می ایستم که بدانید، غرور من پیر نشدنی است.


    من روی زانوان خودم ایستاده ام
    بالاتر از زمان خودم ایستاده ام



    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi