اگر مساءله امام شناسى بالا رود، خداشناسى هم بالا مى رود، زيرا، چه آيتى بالاتر از امام (عليه السلام )؟ امام ، آينه اى است كه حقيقت تمام عالم را نشان مى دهد.(26)
امام ، آينه حقيقت نما
تمام انبيا، مثل يك نبى واحد، و تمام اوصيا، مثل يك وصى واحد هستند. همه اينان از توحيد نشاءت گرفته اند. لذا در اول امر، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: قولو لا اله الا الله تفلحوا(27) و هيچ چيز ديگر نفرمودند.
رابطه توحيد و ولايت (عليه السلام)
در اول امر، همين كلمه را فرمودند و بعد از مدتى فرمودند: ((هر كس دعوت مرا اجابت كند، او، وزير و وصى من خواهد شد.)) كسى جواب نداد. حضرت اين كلام را دو يا سه بار تكرار كردند. آخر كار، حضرت امير (عليه السلام ) بلند شدند و گفتند: ((من ، حاضرم !)) و اجابت كردند. بعد هم ابولهب (عموى پيامبر) به تمسخر گفت : ((براى مثل تو و دعوت تو، يك چنين طفلى بايد اجابت كند و حرف تو را قبول كند. براى اين ، ما را دعوت كرده بودى ))(28) ببينيد برادر و برادرزاده چه قدر با هم متفاوت اند! يكى جهنمى محض و ديگرى بهشتى محض !(29)
آيا در اين اختلاف داريم كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده است : قولوا لا اله الا الله تفلحوا(30) همين كلمه لا اله الا الله همه را درست مى كند. اگر كسى ، راستى راستى ، از اصنام و انداد، جدا شود و موحد شود، مسلمان مى شود، و اگر كسى به درستى مسلمان شد، براى خاطر اين كه موحد است ، مؤ من مى شود، و اگر كسى ، راستى راستى ، مؤ من و شيعه شود، براى اين كه نص نسبت به وصايت وصى و وصى الوصى همين طور تا به آخر، قطعى است ، وصايت همه اوصياء (عليهم السلام ) را مى پذيرد. پس قهرا مى شود گفت ، توحيد، همه اين ها را در بر دارد و همه اين ها، پشت سرش مى آيد. پس اگر حقيقت را بخواهيم ، همان شهادت اولى (31) از براى شهادت به وصايت خاتم الوصياء(32 ) كافى است ، چون همه اين ها سلسله وار بر يك ديگر مترتب است .
اگر كسى بخواهد وصى يكى از اوصيا را رد كند، با وجود اعتقاد و يقين به ثبوت وصايت او، در واقع ، همان وصى را رد كرده است و همين طور كسى را هم كه او اين وصى را تعيين كرده ، رد كرده است ، تا به آخر مقصود اينكه اگر حسابش را بكنيم ، بايد هر موحدى ، به خاتميت وصايت دوازدهمين ولى خدا اقرار داشته باشد و الا بايد اشكال همين طور برود بالا و به توحيدشان اشكال كرد. لذا دعوت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) از همان اول بسم الله ، به همان توحيد بوده و ايشان ماءمور بود كه توحيد را به مردم برساند. پس اگر رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) راستگو است و در اين كه مى گويد: ((رسول الله است ))، راستگو هم هست ، همان پيامبر وصى و ولى بعد خود را تعيين كرده است و به مردم رسانده است يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته (33) و اگر نعوذ بالله ، دروغگو است ، پس در توحيدى كه حضرت منادى آن است ، اشكال داريد.
چون خود آن حضرت ، توحيد را در ميان مردم نشر داده و آورده است . اگر كسى به يكى از ائمه اطهار (عليهم السلام ) اعتقاد نداشته باشد در حقيقت ، همان اصل توحيد را ايمان ندارد و بالاخره ، مقصود، اين است كه ايمان به توحيد، از براى اثبات وصايت آن حضرت كه الان تشريف دارد، كافى است عين الله الناظره و اذنه الواعيه (34) اين حرف هايى كه ما با هم مى زنيم ، آن حضرت جلوتر مى شوند. ما قائل هستيم به اين كه حضرات معصوم (عليهم السلام ) خليفه پيغمبر هستند و از طرف پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) منصوب شده اند، اما مخالفان ، مى گويند: ((ما خودمان خليفه شديم ، كسى ما را خليفه نكرده است )). اينان رفيق نيمه راه هستند. همين فرق مختلف شيعه ، از نبود توحيد درست و از انحراف از آن به وجود آمده اند: يك امامى ، دو امامى ، سه امامى ...، واقفيه ، فطحيه ، اسماعيليه (35) تا به آخر. مثلا امام صادق (عليه السلام ) از افراد مختلف خواستند كه شهادت بدهند اسماعيل بن جعفر وفات كرده است ؛ براى اين كه حضرت مى دانست ، همين سبب مى شود كه عده اى منحرف بشوند و فرقه اسماعيليه را به وجود آورند. به خاطر اخبار از مغيبات ، به آن حضرت ((صادق )) لقب داده اند؛ براى اينكه آتيه را مى ديد و مى گفت .