❤ |
ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 10-10-2016 در ساعت 10:38
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
*خادمه رقیه خاتون(س)* (04-11-2014), مدير محتوايي (04-11-2014), نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (12-11-2014), شهاب منتظر (08-11-2014)
موضوعات تصادفی این انجمن:
- ۩~*~۩ در مسلخ عشق جزنکو را نکشند..{ویژه نامه...
- ویژه نامه تاسوعای حسینی * یا علمدار کربلا *
- ۩~*~۩ در مسلخ عشق جزنکو را نکشند..{ویژه نامه...
- خورشید بر فراز نیزه ۩ ویژه نامه عاشورای حسینی
- ۞۩۞ پر زنيم تا ملکوت افق عاشورا...(محرمنامه...
- ای اشک کجایی که غم از راه رسید{{ویژه نامه...
- حی علی العزا *ویژه نامه محرم حسینی*
- ویژه نامه تاسوعای حسین{عباس(ع) علمدار...
- لیست تاپیک های انجمن مناسبت ها ///مناسبتهاي...
- ویژه نامه عاشورایی 93
❤ |
طفل یتیمی ز حسین گم شده ، ساربان
قامت زینب ز اَلَم خم شده ، ساربان
شام غریبان حسین امشب است
ای خدا ، ای خدا
***
زینب غمدیده به غم مبتلا ، با نوا
بود گرفتارِ کفِ اشقیا ، از جفا
جمله یتیمان به بغل داده جان ، از وفا
غم سرِ غم آمده افزون شده ، ساربان
***
گفت که ای خواهر محزون زار ، بیقرار
از غم عباس تویی داغدار ، اشکبار
محنت عالم شده بر ما دچار ، این دیار
کودک زارم سوی هامون شده ، ساربان
***
شب شده عالم همه خوف از سپاه ، دین تباه
طفلک نالان به دل پر زآه ، بیپناه
رو سوی هامون شده با سوز و آه ،بیگناه
درد یتیمیش فراوان شده ، ساربان
***
گر کُند از من شهِ بیکس سؤال ، زین مقال
خواهر محزونه ام ای خوشخصال ، باکمال
خوش شده ای حافظ طفلان به حال ، در مآل
طفلکم از هجر پریشان شده،ساربان
ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 12-11-2014 در ساعت 15:00
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
مدير محتوايي (12-11-2014), نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (24-10-2015)
❤ |
ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 10-10-2016 در ساعت 11:35
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
مدير محتوايي (12-11-2014), نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (24-10-2015)
❤ |
ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 10-10-2016 در ساعت 10:35
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
شام عاشوراست، یا شام غریبان حسین
عالم هستی شده سر در گریبان حسین
آفرینش از صدای واحسینا پر شده
گوئیا در قتلگه، زهراست، مهمان حسین
ماه! خاکسترنشین شو، آسمان، با من بسوز
کز تنورآید به گوشم صوت قرآن حسین
شعله آتش بر آید از دل آب فرات
خونْجگر دریاست، بر لبهای عطشان حسین
مهر، از دریای خون بگذشته و کرده غروب
ماه، تابد از فلک بر جسم عریان حسین
نیزهها شمشیرها کردند جسمش چاکچاک
اسبها دیگر چه میخواهند از جان حسین
نیست آثاری دگر از بوسۀ خون خدا
جای سیلی مانده بر رخسار طفلان حسین
همسر خولی نگه کن بر روی خاک تنور
اشک غربت میچکد از چشمگریان حسین
باغبان وحی، کو؟ تا بنگرد یک نیمْروز
گشته پرپر، اینهمه گل از گلستان حسین
آتش از روز ولادت در درونش ریختند
«میثم» دلسوخته شد مرثیهخوان حسین
ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 10-10-2016 در ساعت 11:38
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
خورشيد فرار كرده است... پشت افق پوشيده از خون سرخ
پنهان شده است و ماه مانند چشمانى اشك آلود، خونبار طلوع كرده است...
قبايل همچنان به خيمه ها هجوم مى آورند و در آنان آتش مى افكنند.
و آتش مانند دهان هاى گرسنه اى، جنون آميز زبانه مى كشد و همه چيز را مى بلعد.
گرگها زوزه مى كشند... به برّه هاى كوچكِ ترسان، حمله ور شده اند...
شياطين با فرشتگان به نبرد برخاسته اند.
و فريادهايى برخاسته است.
- بزرگ و كوچكشان را نابود كنيد.
گرگها به خيمه اى هجوم آورده اند كه در آن جا جوانى بيمار است
و نمى تواند از جاى برخيزد... ابرص شمشير خود را مى كشد...
همچنان تشنه خون است... شخصى از قبايل او را سرزنش مى كند:
- آيا نوجوانان را مى كشى؟ اين نوجوانى بيمار است.
- ابن زياد دستور داده كه بايد تمام فرزندان حسين كشته شوند.
و زينب چون پدر شجاع خويش جلو مى آيد.
- او كشته نمى شود مگر آنكه اوّل من كشته شوم.
و منادى ندا مى كند كه هنگام تقسيم غنايم است.
پس قبايل در تصرّف سرهاى بريده به نزاع مى پردازند تا به
واسطه آنان به ابن زياد، حاكم شهرِ نيرنگ تقرّب جويند.
سرها بر بالاى نيزه ها قرار مى گيرند. كاروانى از عمالقه به حركت
درآمده است كه پيشاپيش آنان سر نواده آخرين پيامبر قرار دارد.
روح جوان بيمار از مشاهده اين احوال در حال پرواز از كالبد است.
عمّه اش با اين سخن ديواره هاى زمان را درهم مى كوبد:
- مالى اراك تجود بنفسك يا بقية جدى...
لخته هاى خون و پيكرهاى پراكنده شده و شمشيرهاى شكسته
و نيزه هاى فرو رفته در ريگها... حاكى از حماسه بزرگى است،
حماسه اى كه آن را مردانى تحقق بخشيده اند كه مرگ را به
زانو درآورده اند و در قلبِ مرگ، چشمه هاى حيات را جوشانده اند؛
و پرده از راز خلود و جاودانگى برداشته اند.
زنى كه پنجاه سال از عمرش گذشته است، به سمت جنازه اى
حركت مى كند كه آن را مى شناسد. از كودكى با او بزرگ شده
و در بزرگى او را مراقبت نموده و اكنون آن را پاره پاره
در زير سمّ اسبان ديوانه مى بيند.
((زينب)) كنار قتلگاه آخرين نواده پيامبر مى آيد. پيكر چاك چاك،
بى حركت است. روح او كه قبايل را متحيّر ساخته از تن مفارقت كرده است.
زينب دستان خود را زير بدن برادر قرار مى دهد... چشم خود را به
سمت آسمان مى دوزد... به سوى خدا... و با چشمانى گريان چون ابر بهار مى گويد:
- ((الهى تقبل منا هذا القربان)).
و ((سكينه)) خود را بر پيكر پدر مى افكند و آن را در آغوش مى گيرد.
و در حالت ويژه اى از ارتباط با خداوند قرار مى گيرد.
صدايى مى شنود كه از اعماق ريگها بلند است... همهمه اى آسمانى
و عجيب كه شباهت به صداى پدر سفر كرده اش دارد:
شيعتى ما ان شربتم عذب ماء فاذكرونى او سمعتم بغريب او شهيد فاندبونى
قبايل با كوله بارى از ننگ.... ننگ ابدى.... قصد برگشتن به كوفه را دارند...
و ((سكينه)) همچنان جسد خونين پدر را در آغوش گرفته است.
قبايل بيابانگردِ بى فرهنگ، هجوم مى آورند و او را به زور
و با سرنيزه كشان كشان بر ناقه سوار مى كنند.
بيست زن داغدار و يك جوان بيمار و چند كودك بى سرپرست،
غنيمتى است كه قبايل در طولانى ترين روز تاريخ به دست آورده اند.
و امّا سرها در ميدان مسابقه قرار گرفته اند و لشكريان مى كوشند
تا به واسطه آنها به ارقط، حاكم شهرِ شهره به نيرنگ، تقرب جويند.
قبايل، ساحل فرات را ترك مى كنند... فرات را تنها رها مى كنند
تا در بيابان همچون مارى سرگردان در پيچ و تاب باشد.
و موكب اسيران نيز حركت كرده است و با چشمانى غمگين به پشت
سر به اجساد پراكنده اى مى نگرد كه بر بالاى ريگهاى بيابان
چون ستارگانى خاموش افتاده اند...
سرانجام آن بيابان را پشت سر مى گذارد و سكوتى سهمگين
بر آن صحرا حاكم مى گردد و فقط ناله اى از اعماق آن زمين
شنيده مى شود؛ زمينى كه به رنگ ارغوانى درآمده است.
ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 06-11-2014 در ساعت 22:25
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
*خادمه رقیه خاتون(س)* (04-11-2014), فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* (12-11-2014), مدير محتوايي (12-11-2014), حدیث*خادمه مهدی فاطمه(س)* (04-11-2014), شهاب منتظر (08-11-2014)
❤ |
در ماتمی بی انتها با چند کودک...
تنها رها کردی مرا با چند کودک
یک خیمه ماند و یک بغل دلواپسی و
من ماندم و این ماجرا با چند کودک
هی چهره ات را در سرم تکرار کردم
هی گریه کردم بی صدا با چند کودک
وقتی صدای داد و بوی دود آمد
دیدی چه کرد آن شعله ها با چند کودک؟!
تا پرده ی خیمه به یکسو رفت دیدم
خورشید روی نیزه را با چند کودک
می خواستم پنهان کنم اما رقیه
زل زد به سرهای جدا با چند کودک
یکباره سمت خیمه هامان حمله کردند
من مانده بودم زیر پا با چند کودک
سیلی زدند و معجر از سرها کشیدند
با من قبول اما چرا با چند کودک...؟
وقتی سرت با من تنت از من جدا بود
راهی شدم از کربلا با چند کودک
ای کاش می دیدی که در کوفه چه کردند
مردم میان کوچه ها با چند کودک
در راه هم گویی هزاران حرف دارند
با صورت خونی بابا چند کودک
لب تشنه ی خواهر فقط لب تر کن امروز
باید بیایم تا کجا با چند کودک؟!...
ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 10-10-2016 در ساعت 10:53
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* (12-11-2014), مدير محتوايي (12-11-2014), حدیث*خادمه مهدی فاطمه(س)* (07-11-2014), شهاب منتظر (08-11-2014)
❤ |
شمعی به یاد تو، در این شبانه دلگیر اندوهت!
شمعی به یاد تو، ای دختر سه ساله خورشید
که گونه های نیلی ات را به شفق دلگیرترین غروب سپردی!
شمعی به یاد تو، تو که دست های کوچکت، مشکل گشا است!
شمعی به یاد تو، تویی که با تلنگر نامت، می شود
تمام غریبانه های جهان را گریست!
شمعی به یاد تو، هر چند، شراره های دلم،
جاری اند مثل ستاره از چشمانم!
با من بگو، از کدامین سمت تابیده ای، ای شب؟!
ای آرمیده در شکیبِ فراموشی!
چگونه می توانی فقدان خورشید را، به نظاره بنشینی؟!
چگونه می توانی حرمت حرم های سبز آسمانی را نادیده انگاری؟!
چگونه می توانی جاهلانه ازکنار کاروانِ «یس و فجر، و طه»
بگذری با این که بر هفت آسمان تابیده اند؟!
آه، ای شب! با من بگو از گریه های گهواره خالی؛
با من بگو از رویای شیرین کودکان!
با من بگو از نغمه «لالاییِ» مادر!
بانوی تنهایی که خود آسیمه سر، دنبال اشک کودک خویش است!
با من بگو از او!
از مادری که داغ فرزندان خود را در نگاه خسته
شب می کند پنهان!
با من بگو؛از طاقتِ ایوب وارِ آن که دیگر نه برادر
نه پدر، نه همسفر دارد، برای رفتن!
رفتن به سمت رسالت سبز ولایت که کوله بار
«صحیفه»اش، تربت خونین پدر است!
با من بگو از وحشت تاراج آتش!
با من بگو از ناله تلخِ رسیده تا به عرش؛
از روح زهرا علیهاالسلام
به کدام غم بسوزد، دل پر شرار زهرا علیهاالسلام
که بهانه کم ندارد، غم بی شمار زهرا علیهاالسلام
سید علی اصغر موسوی
ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 10-10-2016 در ساعت 13:36
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
❤ |
امشب به نام تو روشن می کنم اولین «شمع شام غریبان» را! به نام تو؛
تویی که بیت الاحزان غمت به وسعت تمام غریبانه های
«کربلا و مدینه» است.
تویی که اولین شمع شام غریبان را به نامِ «حسینت» علیه السلام
در کنار گودال قتلگاه روشن کردی، آن هم کنار پیکری
که هیچ شباهتی به میوه دلت نداشت!
و شمعی به یاد «زینب» علیهاالسلام ! آه!
امان از دل زینب علیهاالسلام !
و شمعی به یاد «سکینه» علیهاالسلام !
و شمعی به یاد آن که با تکرار نامش، همیشه
تمام حاجت هایم روا شده اند! آه؛
به نام تو روشن می کنم شمع نیم سوخته دلم را!
ای دختر سه ساله خورشید!
در لحظه های اشک و آتش و خاکستر!
تو را به نیلیِ لحظه هایت، قسم!
قبول کن این همراهی ناچیزم را، به یاد لحظه های آکنده
از گریه و بی تابی اتبه نام تو روشن می کنم
شمعی را که زبانِ حال تمام مرثیه های عاشورایی است.
به نام تو روشن می کنم، شمعی را که سالیان سال، در نگاه
مظلوم «شیعه» سوخته و مجمره گردانِ عشقِ سراسر
سرخِ «ثاراللهی» شده است.
به نام تو روشن می کنم؛ نامی که تمام «سقّاخانه»های
جهان را متبرّک کرده است و حاجت مندان عاشق
حاجت روا از کنارش گذشته اند.
به نام تو روشن می کنم؛
که نام آسمانی و روشنت، شامِ تیره تاریخ را روشن کرده است.
یا بِنتَ رَسولِ اللّه !
سلام بر تو و مشهدِ مطّهری که تو را در بر گرفته است!
سلام بر تو و تمام خاطراتی که از تو در جهان باقی مانده است!
سلام بر تو و لحظه های تلخ عاشورایی ات!
و لحظه هایی که حتی غربت جانکاهت را
خالی از «شهادت» نخواست!
سلام بر تو ای سه ساله مظلوم حسین علیه السلام ، رقیه!
دست کوتاهِ ما و آستان بلند شفاعتت
ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 10-10-2016 در ساعت 11:02
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
❤ |
شام را بنگر که آذین بسته اند
شامیان بر بامها بنشته اند
شادمانی کرده ودف می زنند
مرد وزن،پیر وجوان دف می زنند
جملگی جمعند دور کاروان
کاروانی از زنان وکودکان
کاروانی که رسولان غمند
چند روزی است غرق ماتمند
ماتم کرببلا،قتل حسین(ع)
ماتم جانسوز شاه عالمین
کاروان اهل بیت مصطفی(ص)
چون اسیرانند در شام بلا
حضرت سجاد میر کاروان
در غل وزنجیر گشته نیمه جان
زخم، دوش او ززنجیر ستم
می رود خون جراحت دمبدم
عمه سادات در این کاروان
گشته مضطر از جفای شامیان
پیش چشمانش بود راس حسین
اشک ریزان است بر آن نور عین
سنگها می بارد از هر کوی وبام
از سوی این شامیان بی مرام
سنگ بر راس شهیدان می خورد
زین اصابت قلب زینب می درد
می کندسوزان دل اهل ولا
خاطرات سختی شام بلا
شاعر : اسماعیل تقوایی
ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 10-10-2016 در ساعت 11:04
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
♥اَلـــلّـــ♥ـهـُـــ♥ـمَّ عَـــ♥ـجِـّــ♥ـلْ لِــ♥ـوَلــ♥ـیـــِّکَ ♥الــــْفــ♥ــَرَجْ♥
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)