صفحه 4 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 61

موضوع: دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير

  1. Top | #31

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير



    شب در هوس بوده و نابوده گذشت
    روزم به غم جهان فرسوده گذشت


    القصه به فکرهاي بيهوده گذشت
    عمري که ازو دمي جهاني ارزد


    در يست گرانبها نمي‌يارم سفت
    سر سخن دوست نمي‌يارم گفت


    شبهاست کزين بيم نمي‌يارم خفت
    ترسم که به خواب در بگويم بکسي


    يک موي ندانست و بسي موي شکافت
    دل گر چه درين باديه بسيار شتافت


    آخر به کمال ذره‌اي راه نيافت
    گرچه ز دلم هزار خورشيد بتافت


    وين شربت شوق رايگان نتوان يافت
    آسان آسان ز خود امان نتوان يافت


    يک جرعه به صد هزار جان نتوان يافت
    زان مي که عزيز جان مشتاقانست


    بگذاشت مرا و جستجوي تو گرفت
    از باد صبا دلم چو بوي تو گرفت


    بوي تو گرفته بود خوي تو گرفت
    اکنون ز منش هيچ نمي‌آيد ياد


    امضاء


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #32

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير




    جان گوهر همت سر کوي تو گرفت
    دل عادت و خوي جنگجوي تو گرفت


    آن هم طرف روي نکوي تو گرفت
    گفتم به خط تو جانب ما را گير


    از دل هوس روي نکوي تو نرفت
    آني که ز جانم آرزوي تو نرفت


    کس با دل خويشتن ز کوي تو نرفت
    از کوي تو هر که رفت دل را بگذاشت


    وز ديده‌ي خون گرفته بيرون شد و رفت
    آن دل که تو ديده‌اي زغم خون شد و رفت


    ليلي صفتي بديد و مجنون شد و رفت
    روزي به هواي عشق سيري ميکرد


    دايم به اميد بسته مي‌دار دلت
    يار آمد و گفت خسته ميدار دلت


    ما را خواهي شکسته ميدار دلت
    ما را به شکستگان نظرها باشد


    جودي نه که از اصل کريمان نهمت
    علمي نه که از زمره‌ي انسان نهمت


    يا رب بکدام تره در خوان نهمت
    نه علم و عمل نه فضل و احسان و ادب


    امضاء

  4. Top | #33

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير



    صحت گل عشق ريخت در پيرهنت
    صد شکر که گلشن صفا گشت تنت


    آن تب عرقي شد و چکيد از بدنت
    تب را به غلط در تنت افتاد گذار


    از طرف بناگوش سمن سيمايت
    دي زلف عبير بيز عنبر سايت


    سر تا پايم فداي سر تا پايت
    در پاي تو افتاد و بزاري مي‌گفت


    روي دل مقبلان عالم سويت
    اي قبله‌ي هر که مقبل آمد کويت


    فردا بکدام روي بيند رويت
    امروز کسي کز تو بگرداند روي


    محراب جهانيان خم ابرويت
    اي مقصد خورشيد پرستان رويت


    سررشته‌ي دلهاي پريشان مويت
    سرمايه‌ي عيش تنگ دستان دهنت


    محراب نشين گوشه‌ي ابرويت
    زنار پرست زلف عنبر بويت


    روي دل کافر و مسلمان سويت
    يا رب تو چه کعبه‌اي که باشد شب و روز


    امضاء

  5. Top | #34

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير





    پندار يقين‌ها و گمانها همه هيچ
    اي در تو عيانها و نهانها همه هيچ


    کانجا که تويي بود نشانها همه هيچ
    از ذات تو مطلقا نشان نتوان داد


    با لعل تو سلسبيل و کوثر همه هيچ
    اي با رخت انوار مه و خور همه هيچ


    ديدم که همه تويي و ديگر همه هيچ
    بودم همه بين، چو تيزبين شد چشمم


    گفتم دهنت گفت منه دل بر هيچ
    گفتم چشمت گفت که بر مست مپيچ


    باز آوردي حکايتي پيچا پيچ
    گفتم زلفت گفت پراکنده مگوي


    شکرا لک في کل مساء و صباح
    حمدا لک رب نجني منک فلاح


    افتح لي ابواب فتوح و فتاح
    من عندک فتح کل باب ربي


    نازک بود آن قدر که هر شام و صبوح
    رخساره‌ات تازه گل گلشن روح


    از سايه‌ي خار ديده گردد مجروح
    نزديک به ديده گر خيالش گذرد


    امضاء

  6. Top | #35

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير



    از درد بدان که هر گزت درد مباد
    گر درد کند پاي تو اي حور نژاد


    از بهر شفاعتم بپاي تو فتاد
    آن دردمنست بر منش رحم آيد


    در عشق تو ترک خانمان خواهم داد
    در سلسله‌ي عشق تو جان خواهم داد


    آن روز يقين بدان که جان خواهم داد
    روزي که ترا ببينم اي عمر عزيز


    از بهر مجردان آفاق نهاد
    هر راحت و لذتي که خلاق نهاد


    آسايش خويش بر دو بر طاق نهاد
    هر کس که زطاق منقلب گشت بجفت


    در هجر زدرد ناصبوري فرياد
    در وصل زانديشه‌ي دوري فرياد


    فرياد زدرد ناصبوري فرياد
    افسوس ز محرومي دوري افسوس


    از مسجد و دير و کعبه بيزار افتد
    با کوي تو هر کرا سر و کار افتد


    اسلام بدست و پاي زنار افتد
    گر زلف تو در کعبه فشاند دامن


    امضاء

  7. Top | #36

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير



    کاري بکنم که پرده از کار افتد
    گر عشق دل مرا خريدار افتد


    کز هر تاري هزار زنار افتد
    سجاده‌ي پرهيز چنان افشانم


    کام دو جهان ترا ميسر گردد
    با علم اگر عمل برابر گردد


    زان روز حذر کن که ورق بر گردد
    مغرور مشو به خود که خواندي ورقي


    بايد که زتيغ عشق بسمل گردد
    آن را که حديث عشق در دل گردد


    برخيزد و گرد سر قاتل گردد
    در خاک تپان تپان رخ آغشته به خون


    خود بر سر کوي ما طرب کم گردد
    ما را نبود دلي که خرم گردد


    چون بر سر کوي ما رسد غم گردد
    هر شادي عالم که بما روي نهد


    غم با الم تو شادماني گردد
    دل از نظر تو جاوداني گردد


    امضاء

  8. Top | #37

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير



    آتش همه آب زندگاني گردد
    گر باد به دوزخ برد از کوي تو خاک


    فردا به قيامت اين عمل خواهي برد
    اي صافي دعوي ترا معني درد


    ننگت بادا اگر چنان خواهي مرد
    شرمت بادا اگر چنين خواهي زيست


    غبنا که درين دايره‌ي غم پرورد
    دردا که درين زمانه‌ي پر غم و درد


    هر لحظه وداع همدمي بايد کرد
    هر روز فراق دوستي بايد ديد


    وز بيم حساب رويها گردد زرد
    فردا که به محشر اندر آيد زن و مرد


    گويم که حساب من ازين بايد کرد
    من حسن ترا به کف نهم پيش روم


    دلهاي پراکنده به يک جو نخرد
    دل صافي کن که حق به دل مي‌نگرد


    گويي ز همه مردم عالم ببرد
    زاهد که کند صاف دل از بهر خدا


    وين پرده‌ي تو پيش جهاني بدرد
    گويند که محتسب گماني ببرد


    امضاء

  9. Top | #38

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير



    دريابد قطره‌اي به جاني بخرد
    گويم که ازين شراب اگر محتسبست


    يا مرغ بگرد سر کويت بپرد
    من زنده و کس بر آستانت گذرد


    کو از پس مرگ من برويت نگرد
    خار گورم شکسته در چشم کسي


    وز چشم ترم هميشه آذر بارد
    از چهره‌ي عاشقانه‌ام زر بارد


    کز ابر محبتم سمندر بارد
    در آتش عشق تو چنان بنشينم


    اشک گلگون و چهر زردي دارد
    از دفتر عشق هر که فردي دارد


    قربان دلي رود که دردي دارد
    بر گرد سري شود که شوريست درو


    همت هوس پلاس پوشي دارد
    طالع سر عافيت فروشي دارد


    استغنايم سر خموشي دارد
    جايي که به يک سال بخشند دو کون


    ما را به سراپرده‌ي اسرار برد
    دل وقت سماع بوي دلدار برد


    امضاء

  10. Top | #39

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير


    بردارد و خوش به عالم يار برد
    اين زمزمه‌ي مرکب مر روح تراست


    وز روي تو آيينه دل روشن برد
    گل از تو چراغ حسن در گلشن برد


    خورشيد چو ذره نور از روزن برد
    هر خانه که شمع رخت افروخت درو


    خوشدل بحديثي که ز رويت گذرد
    شادم بدمي کز آرزويت گذرد


    بوسم کف پايي که به کويت گذرد
    نازم بدو چشمي که به سويت نگرد


    منت دارم ازو که بس برجا کرد
    گر پنهان کرد عيب و گر پيدا کرد


    کو چشم مرا به عيب من بينا کرد
    تاج سر من خاک سر پاي کسيست


    وز يار بدآموز حذر بايد کرد
    گفتار دراز مختصر بايد کرد


    و آنگاه نگار را خبر بايد کرد
    در راه نگار کشته بايد گشتن


    وين مفرش عاشقي دو ته بايد کرد
    دردا که همه روي به ره بايد کرد



    امضاء

  11. Top | #40

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير




    در رحمت و فضل او نگه بايد کرد
    بر طاعت و خير خود نبايد نگريست


    چشمت چشمم چو چشمه‌ها پر نم کرد
    قدت قدم زبار محنت خم کرد


    زلفت کارم چو تار خود در هم کرد
    خالت حالم چو روز من تيره نمود


    احسان ترا شمار نتوانم کرد
    من بي تو دمي قرار نتوانم کرد


    يک شکر تو از هزار نتوانم کرد
    گر بر تن من زفان شود هر مويي


    و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد
    از واقعه‌اي ترا خبر خواهم کرد


    با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد
    با عشق تو در خاک نهان خواهم شد


    کس را ز درون خويش آگاه نکرد
    خرم دل آنکه از ستم آه نکرد


    وز دامن شعله دست کوتاه نکرد
    چون شمع ز سوز دل سراپا بگداخت


    يا اينکه بغور او رسيدي که چه کرد
    آن دشمن دوست بود ديدي که چه کرد


    امضاء

صفحه 4 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi