صفحه 1 از 7 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 61

موضوع: دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,619 در 2,113
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير



    کارم بيکي طرفه نگار افتادا

    وا فريادا ز عشق وا فريادا


    ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
    گر داد من شکسته دادا دادا


    در خواب نماي چهره باري يارا
    گفتم صنما لاله رخا دلدارا


    خواهي که دگر به خواب بيني ما را
    گفتا که روي به خواب بي ما وانگه


    طاعت همه فسق و کعبه ديرست ترا
    در کعبه اگر دل سوي غيرست ترا


    مي نوش که عاقبت بخيرست ترا
    ور دل به خدا و ساکن ميکده‌اي


    دردانه کجا حوصله مور کجا
    وصل تو کجا و من مهجور کجا


    پروانه کجا و آتش طور کجا
    هر چند ز سوختن ندارم باکي


    خواهم که کشد جان من آزار ترا
    تا درد رسيد چشم خونخوار ترا


    دردي نرسد نرگس بيمار ترا
    يا رب که ز چشم زخم دوران هرگز




    امضاء

  2. تشكر


  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,619 در 2,113
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير




    اي ماه نشابور نشابور ترا
    گفتي که منم ماه نشابور سرا


    با ما بنگويي که خصومت ز چرا
    آن تو ترا و آن ما نيز ترا


    راهي که درو نجات باشد بنما
    يا رب ز کرم دري برويم بگشا


    جز ياد تو هر چه هست بر از دل ما
    مستغنيم از هر دو جهان کن به کرم


    هر چند که هست جرم و عصيان ما را
    يا رب مکن از لطف پريشان ما را


    محتاج بغير خود مگردان ما را
    ذات تو غني بوده و ما محتاجيم


    گر در ره کعبه ميدواني ما را
    گر بر در دير مي‌نشاني ما را


    خوش آنکه ز خويش وارهاني ما را
    اينها همگي لازمه‌ي هستي ماست


    وز خست خود خاک شوم هر کس را
    تا چند کشم غصه‌ي هر ناکس را


    دادم سه طلاق اين فلک اطلس را
    کارم به دعا چو برنمي‌آيد راست




    امضاء

  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,619 در 2,113
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير



    يا رب به حسين و حسن و آل‌عبا
    يا رب به محمد و علي و زهرا


    بي‌منت خلق يا علي الاعلا
    کز لطف برآر حاجتم در دو سرا


    اي تير شهاب ثاقب شست خدا
    اي شير سرافراز زبردست خدا


    دست من و دامن تو اي دست خدا
    آزادم کن ز دست اين بي‌دستان


    کز پنبه‌ي تن دانه‌ي جان کرد جدا
    منصور حلاج آن نهنگ دريا


    منصور کجا بود؟ خدا بود خدا
    روزيکه انا الحق به زبان مي‌آورد


    زيرا که بديدنت شتابست مرا
    در ديده بجاي خواب آبست مرا


    اي بيخبران چه جاي خوابست مرا
    گويند بخواب تا به خواب‌ش بيني


    آرامش جان ناتوانست مرا
    آن رشته که قوت روانست مرا


    پيوند چو با رشته‌ي جانست مرا
    بر لب چو کشي جان کشدم از پي آن



    امضاء

  6. Top | #4

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,619 در 2,113
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير




    گفتا سببي هست بگويم آن را
    پرسيدم ازو واسطه‌ي هجران را


    من جان توام کسي نبيند جان را
    من چشم توام اگر نبيني چه عجب


    روزي ده جن و انس و هم ياران را
    اي دوست دوا فرست بيماران را


    بر کشت اميد ما بده باران را
    ما تشنه لبان وادي حرمانيم


    دوزخ بد را بهشت مر نيکان را
    تسبيح ملک را و صفا رضوان را


    جانان ما را و جان ما جانان را
    ديبا جم را و قيصر و خاقان را


    عيب ره مردان نتوان کرد آنرا
    هرگاه که بيني دو سه سرگردانرا


    بدنام کند ره جوانمردان را
    تقليد دو سه مقلد بي‌معني


    بر چهره نهاد زلف عنبر بو را
    دي شانه زد آن ماه خم گيسو را


    تا هر که نه محرم نشناسد او را
    پوشيد بدين حيله رخ نيکو را




    امضاء

  7. Top | #5

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,619 در 2,113
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير



    گر کافر و گبر و بت‌پرستي بازآ
    بازآ بازآ هر آنچه هستي بازآ


    صد بار اگر توبه شکستي بازآ
    اين درگه ما درگه نوميدي نيست


    يک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
    اي دلبر ما مباش بي دل بر ما


    يا دل بر ما فرست يا دلبر ما
    نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما


    درد تو شده خانه فروش دل ما
    اي کرده غمت غارت هوش دل ما


    عشق تو مر او گفت به گوش دل ما
    رمزي که مقدسان ازو محرومند


    مجموعه‌ي فعل زشت هنگامه‌ي ما
    مستغرق نيل معصيت جامه‌ي ما


    آنجا نگشايند مگر نامه‌ي ما
    گويند که روز حشر شب مي‌نشود


    متواريک و ز حاسدان پنهانا
    مهمان تو خواهم آمدن جانانا


    با ما کس را به خانه در منشانا
    خالي کن اين خانه، پس مهمان آ




    امضاء

  8. Top | #6

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,619 در 2,113
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير


    تا به شود آن دو چشم بادامينا
    من دوش دعا کردم و باد آمينا


    در ديده‌ي بدخواه تو بادامينا
    از ديده‌ي بدخواه ترا چشم رسيد


    شد همچو ر کاب حلقه چشم از تب و تاب
    بر تافت عنان صبوري از جان خراب


    گر دولت پابوس تو يابم چو رکاب
    ديگر چو عنان نپيچم از حکم تو سر


    گه سر گردان بحر غم همچو حباب
    گه ميگردم بر آتش هجر کباب


    گه بر سر آتشم گهي بر سر آب
    القصه چو خار و خس درين دير خراب


    ني‌صبر پديدست و نه هو شست امشب
    کارم همه ناله و خروشست امشب


    کفاره‌ي خوشدلي دوشست امشب
    دوشم خوش بود ساعتي پنداري


    وز دور زمانه عدل سلطان مطلب
    از چرخ فلک گردش يکسان مطلب


    آزار دل هيچ مسلمان مطلب
    روزي پنج در جهان خواهي بود



    امضاء

  9. Top | #7

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,619 در 2,113
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير



    بي‌خاتم دين ملک سليمان مطلب
    بيطاعت حق بهشت و رضوان مطلب


    آزار دل هيچ مسلمان مطلب
    گر منزلت هر دو جهان ميخواهي


    يک نام ز اسماء تو علام غيوب
    اي ذات و صفات تو مبرا زعيوب


    نه نوح بود نام مرا نه ايوب
    رحم آر که عمر و طاقتم رفت بباد


    گرداب هزار کشتي صبر و شکيب
    اي آينه حسن تو در صورت زيب


    خواند خردش سراب صحراي فريب
    هر آينه‌اي که غير حسن تو بود


    افکند دلم برابر تخت تو رخت
    تا زلف تو شاه گشت و رخسار تو تخت


    حلقم شده در حلقه‌ي سيمين تو سخت
    روزي بيني مرا شده کشته‌ي بخت


    مسکين دل رنجور من از درد گداخت
    تا پاي تو رنجه گشت و با درد بساخت


    اين درد که در پاي تو خود را انداخت
    گويا که ز روز گار دردي دارد



    امضاء

  10. Top | #8

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,619 در 2,113
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير




    ديوانه‌ي عشق تو سر از پا نشناخت
    مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت


    آنکس که ترا شناخت خود را نشناخت
    هر کس بتو ره يافت ز خود گم گرديد


    عاشق روش سوز ز معشوق آموخت
    آنروز که آتش محبت افروخت


    تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت
    از جانب دوست سرزد اين سوز و گداز


    اشکم همه در ديده‌ي گريان ميسوخت
    ديشب که دلم ز تاب هجران ميسوخت


    بر من دل کافر و مسلمان ميسوخت
    ميسوختم آنچنانکه غير از دل تو


    عقلم شد و هوش رفت و دانش بگريخت
    عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بيخت


    جز ديده که هر چه داشت بر پايم ريخت
    زين واقعه هيچ دوست دستم نگرفت


    زان برق بلا به خرمنم اخگر ريخت
    عشق آمد و خاک محنتم بر سر ريخت


    کز ديده بجاي اشک خاکستر ريخت
    خون در دل و ريشه‌ي تنم سوخت چنان




    امضاء

  11. Top | #9

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,619 در 2,113
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير




    دوزخ دوزخ شرر ز آهم ميريخت
    ميرفتم و خون دل براهم ميريخت


    دامن دامن گل از گناهم ميريخت
    مي‌آمدم از شوق تو بر گلشن کون


    وز نوش لبش چشمه‌ي حيوان ميريخت
    از کفر سر زلف وي ايمان ميريخت


    ميرفت و ز خاک قدمش جان ميريخت
    چون کبک خرامنده بصد رعنايي


    وز صفحه‌ي رخ گل بگريبان ميريخت
    از نخل ترش بار چو باران ميريخت


    سيلاب ز چشم آب حيوان ميريخت
    از حسرت خاکپاي آن تازه نهال


    منماي بکس خرقه‌ي خون آلودت
    ايدل چو فراقش رگ جان بگشودت


    مي‌سوز چنانکه برنيايد دودت
    مي‌نال چنانکه نشنوند آوازت


    ميرفت و منش گرفته دامن در دست
    آن يار که عهد دوستداري بشکست


    پنداشت که بعد ازو مرا خوابي هست
    مي‌گفت دگر باره به خواب‌م بيني



    امضاء

  12. Top | #10

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,619 در 2,113
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : دیوان اشعار ابوسعيد ابوالخير




    يا رب چه شود اگر مرا گيري دست
    از بار گنه شد تن مسکينم پست


    اندر کرمت آنچه مرا بايد هست
    گر در عملم آنچه ترا شايد نيست


    وز جانب ميخانه رهي ديگر هست
    از کعبه رهيست تا به مقصد پيوست


    راهيست که کاسه مي‌رود دست بدست
    اما ره ميخانه ز آباداني


    دل پرتو وصل را خيالي بر بست
    تيري ز کمانخانه ابروي تو جست


    ما پهلوي چون تويي نخواهيم نشست
    خوشخوش زدلم گذشت و ميگفت بناز


    چون هست ز هر چه نيست نقصان و شکست
    چون نيست ز هر چه هست جز باد بدست


    پندار که هر چه نيست در عالم هست
    انگار که هر چه هست در عالم نيست


    ميزد بدو دست و روي خود را مي‌خست
    دي طفلک خاک بيز غربال بدست


    دانگي بنيافتيم و غربال شکست
    ميگفت به هاي‌هاي کافسوس و دريغ



    امضاء

صفحه 1 از 7 12345 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi