نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: حکایات شیخ عبدالکریم حامد

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض حکایات شیخ عبدالکریم حامد






    اهمیت هدیه ای ثواب به اموات

    مرحوم حامد می فرمود:
    « شیخ رجبعلی می گفت:
    یکی از اسباب توفیق من در سیر و سلوک این بود که روزی عملی مستحبی را انجام دادم و ثواب آن را به یکی از اموات هدیه کردم و در اثر آن، آن مؤمن در گذشته، برایم دعا کرد و خدا هم دعایش را اجابت نمود و با عنایت ویژه ای هدایتم کرد و راه را نشانم داد.»


    شیخ رجبعلی و فرهاد

    مرحوم حامد می فرمود:
    « جناب شیخ رجبعلی شبی در خواب، فرهاد را دید و به او گفت: شما که این همه استعداد در عشق داشتی چرا عاشق خدا نشدی؟
    اگر در آن وادی می افتادی شیرین کجا و شیرین آفرین کجا؟
    فرهاد آه سردی کشید و گفت: افسوس که در زمان ما حتی یک نفر نبود که به ما بگوید می توان عاشق خدا شد . اگر من این را می دانستم به جای شیرین عاشق خدا می شدم.
    اما شیخ رجبعلی! این را بدان که من بعد از مرگ، به شیرین خودم رسیدم. »



    ما رئیس دزدها نیستیم!


    مرحوم حامد می فرمود:
    «شخصی در مجالس سیدالشهدا (ع) خدمت می کرد و زیر لب این شعر را می خواند:« حسین دارم چه غم دارم؟!»
    شیخ رجبعلی با دیدن این شخص در دل گفت : سید الشهدا - ع - به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم ها و غم های قیامت نجات خواهد داد.
    پس از مدتی جناب شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین (ع) به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. شیخ رجبعلی می گفت: با خود گفتم: امروز روز توست؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین(ع) به فرشته ای امر می کند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد؛ در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود:
    شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم!
    از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بیداری جستجو کردم که شغل آن مرد چیست و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد، آزاد می فروشد.»






    امضاء

  2. تشكرها 2

    parsa (02-04-2010), نرگس منتظر (01-04-2010)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : حکایات شیخ عبدالکریم حامد

    حال شیخ در شب

    مرحوم حامد می فرمود:
    « شیخ رجبعلی خیاط خیلی مهربان و دلسوز بود.با همه حرف می زد، موعظه می کرد، نصیحت می کرد، آدم، خیلی راحت می توانست در محضرش بنشیند، اما شب که فرا می رسید شیخ رجبعلی دیگر کسی را نمی شناخت و حالت عجیب و غریبی داشت. شب ها مرتب مشغول نجوا و راز و نیاز بود.»



    اثر اسم نامناسب


    دکتری خدمت شیخ رجبعلی آمد و گفت: پسری دارم که مریض است و با این که خودم دکتر هستم علت را نمی فهمم. دکترهای دیگر هم نمی فهمند. ایشان می فرماید:
    «پسر تو اسمش کاظم بود، خجالت نکشیدی یک اسم اروپایی رویش گذاشتی؟ تا این اسم را عوض نکنی باید این درد را بکشد!»



    توبیخ جناب شیخ


    یکی از شاگردان شیخ می گوید:
    روزی کفش جناب شیخ رجبعلی را می دزدند و شیخ می خواهد بداند که سبب آن چیست؟ در عالم معنا به وی می گویند:
    «تو بریده های پارچه ای که برای مردم می دوزی در کفشت قرار داده بودی!»
    (با این که آن بریده های ارزشی نداشته اما شخصی مانند شیخ رجبعلی بر آن محاسبه می شود.)




    مردم دوستی


    مرحوم حامد می فرمود:
    «در جنگ جهانی دوم که متفقین وارد تهران شده بودند و مردم را اذیت می کردند یک ولی خدایی گفت:
    خدایا به من بزن تا مردم راحت شوند.یک مرتبه تیری آمد و به سینه ی این ولی خدا خورد. ایشان از دنیا رفت و در مسگرآباد تهران دفن شد. پس از آن، متفقین رفتند و این ولی خدا تمام بلاها را به جان خود خرید. این نشانه ی مردم دوستی اولیای خداست.»

    ****
    یکی از دوستان ایشان می گوید:
    یک سال صاحب خانه به مرحوم حامد گفته بود که باید خانه را تخلیه کند. ایشان هم آماده ی بلند شدن بودند. خانه راهروی داشت که لامپ نداشت. جناب شیخ به من گفت:
    «لامپی در راهرو بزن.»
    من هم این کار را انجام دادم. پس از آن ایشان خوشحال شد و گفت:
    «حالا که این کار را کردی در حیاط دو تا آجر کنده شده و گاهی که من می آیم پایم چاله ها می افتد، این را هم درست کن.»
    با این که ایشان یک ماه دیگر باید خانه را خالی می کردند ولی من مقداری گل درست کردم و چاله ها را پر کردم. در این هنگام جناب شیخ از اتاق پایین آمد و گفت:
    «خیر برای مردم خواستیم برای خودمان شد. چون خیر برای مردم خواستیم ورق برگشت وسال دیگر هم همین جا هستیم.»
    بعداً صاحب خانه خبر داد که نمی خواهد بلند شوید و تا آخر عمر، مرحوم حامد همان جا ماندند.



    امضاء

  5. تشكر

    نرگس منتظر (01-04-2010)

  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : حکایات شیخ عبدالکریم حامد


    تنفر از رژیم پهلوی


    یکی از کارهای مهم مرحوم حامد، لعن بر پهلوی بود. ایشان اگر جایی ماشین گیرشان نمی آمد می فرمود:
    «اسلحه ها (تسبیح ها) را بکشید و لعن بر پهلوی کنید تا وسیله ای پیدا شود.»

    مهندس محمودیان که مسئول راه آهن مشهد بود ارادت زیادی به شیخ داشت. یک روز که مرحوم حامد وارد اتاق آقای محمودیان می شود و می بیند عکس شاه را بالای سرش گذاشته است، به او می گوید:
    «خاطرت جمع باشد تا این عکس را بالای سرت زده ای به هیچ کجا نمی رسی.»



    حسرت


    جناب شیخ می فرمود:
    «شبی عالمی را در خواب دیدم که شاخ درآورده است. از خواب که بیدار شدم علتش را نفهمیدم. کنار حوض که برای وضو گرفتن آمدم یک مرتبه متوجه شدم یک ضرب المثل ایرانی می گوید: فلانی از حسرت شاخ درآورده است و آن عالم هم، آن جا حسرت می خورد که چرا از عمرش در این دنیا بهره ی کافی نبرده است.»



    قبولی دعا


    جناب شیخ مستحبات الدعوه بود و اکثر دعاهایش مورد اجابت واقع می شد؛ ولی به ایشان گفته بودند: برای خودت دعا نکن و در سختی هایت تسلیم باش.
    موارد بسیاری نقل شده است که بر اثر دعای ایشان شفا یافته اند و مشکلاتشان حل شده است. یکی از دوستان ایشان می گوید:
    شخصی دستش سیاه شده بود و دکتره گفته بودند باید قطع شود. خدمت شیخ می رسد و التماس می کند که ایشان دعایی بکنند. شیخ می گفت:
    «ما از امام رضا(ع) خواستیم شفا بدهد و بعد از مدتی خوب شد. چند روز بعد دیدم دست خودم در همان قسمت دارد سیاه می شود. دوباره خدمت حضرت رفتم و این نیز برطرف شد و دلیلش این بود که برای شفاعتم باید بعضی چیزها را جبران می کردم ولی نکرده بودم و خودم به آن دچار شدم.»



    توجه به دعا


    از جمله سفارش های ایشان در مورد مناجات خمسه عشر بود که می فرمود:
    «مناجات خمسه عشر مضامین عالی ای دارد، شاید مثل این مناجات کم باشد. این پانزده دعا، پانزده نسخه برای پانزده مریض است. یکی از آنها مناجات تائبین است، انسان گاهی حالت توبه دارد آن به مزاجش می سازد. یکی دیگر مناجات شاکین است، نفس اذیتش می کند شکایت نفس را به خدا می کند از خدا کمک می خواهد... . سعی کنید در مناجات محبین و مریدین را هر شب بخوانید.»




    نماز


    نماز ایشان با توجه و با حضور قلب بود و سفارش زیادی داشتند که « نمازتان را سر وقت و با توجه و حضور قلب بخوانید.»
    و می فرمود:
    «نشانه ی مؤمن نماز خواندن است، تا انسان نتواند نماز با حضور قلب بخواند مؤمن نیست.»


    وقت ظهور


    ایشان می گفت:
    «خواب دیدم لباس حضرت را برش زده اند و فقط مانده که بدوزد و تعبیرش این است که مقدمات ظهور فراهم شده است.»



    امضاء

  7. تشكر

    نرگس منتظر (01-04-2010)

  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : حکایات شیخ عبدالکریم حامد


    جهاد با نفس


    جناب شیخ می فرمود:
    «می خواستم در موضوع تهذیب نفس، چیزی بنویسم. اولین مطلبی که توانستم بنویسم این بود که:
    «عبدالکریم تا فکر می کنی چیزی شده ای، چیزی نشده ای!»

    جناب شیخ می فرمود:
    «بر سر دو راهی ها آن چه را که به نفسم عرضه می کنم و نفس من اشتها و میل پیدا می کند، برخلاف آن عمل می کنم.»

    مرحوم سید هاشم رضوی در این باره می فرمود:
    اگر کافر هم مخالف نفس بکند به ایمان می رسد و دلیلش هم این روایت است که مرتاض کافری خدمت امام کاظم(ع) رسید.
    حضرت به او فرمود: در دست من چیست؟ مرتاض متحیّر ماند.
    حضرت فرمود: چرا متحیری؟
    گفت: این تخم پرنده ای است که صدها فرسنگ از این جا فاصله دارد. من در تعجبم چگونه شما دستتان را دراز کردید و آن را برداشتید؟
    امام(ع) فرمود: چگونه به این جا رسیده ای؟ مرتاض گفت: از مخالفت با نفس. حضرت فرمود: پس اسلام را به نفست عرضه کن ببین موافق نفست هست یا مخالف.
    گفت: مخالف. امام کاظم(ع) فرمود: این جا هم با نفست مخالفت کن و ایمان بیاور، مرتاض هم بلافاصله مسلمان شد.



    اثر کار بدون اخلاص


    یکی از دوستان مرحوم حامد می گوید:
    روزی به ایشان گفتم: من چیزی را دیده ام که روی گفتن آن را ندارم. ایشان گفت:
    «هر چه دیده ای بگو.»
    گفتم: دیدم شما درویش شده اید. ایشان مقداری فکر کرد و گفت:
    «درست است. من یک هفته دستور رسیدن به طی الارض را انجام می دهم و چون آن را برای رسیدن به طی الارض انجام می دادم و اخلاص در آن نبود همانند دراویش شده ام که ذکر را برای این که هدفی به برسند می گویند.»
    سپس ایشان استغفار کرد و آن را رها کرد.



    عمل به وعده یا تشرف؟


    مرحوم حامد می فرمود:
    «اگر روزی با کسی وعده گذاشته باشی، و نوکر امام زمان(ع) بیاید و بگوید: آقا می فرمایند: اگر بخواهی ما را ببینی، مانعی نیست و می توانی به دیدار ما مشرف بشوی، شما باید بگویی: ببخشید آقا جان! با کمال معذرت من الان وعده دارم نمی توانم بیایم.

    یکی از علما از طریق علوم غریبه به جای حضرت را در بازار پیدا کرد که پیش یک کفاشی است. خواست جلو برود ولی حضرت تصرفی کردند که در جای خود بماند. پینه دوز مشغول کار بود و حضرت به او فرمودند: کفش ما را درست کن. پینه دوز گفت: ببخشید آقا جان، من وعده دارم نمی توانم.
    این عالم خیلی به خودش فشار می آورد که چرا این پینه دوز نمی داند در محضر امام زمان(ع) است و درخواست حضرت را رد می کند.
    حضرت برای بار دوم هم فرمود و دوباره پینه دوز همین جواب را داد تا این که در مرتبه ی سوم این عالم خیلی عصبانی شد.
    یک مرتبه پیرمرد پینه دوز آقا را بغل کرد و گفت: آقا جان! می خواهید فریاد بزنم و بگویم: مردم! آن کسی را که دنبالش هستید پیش من است. و می خواست به عالم بفهماند من می دانم در محضر حضرت هستم.
    بعد حضرت رو به عالم کرد و فرمود: اگر این گونه بشوید ما به سراغ شما می آییم.
    نقطه ی ضعف این عالم این بود که خلف وعده می کرد و این گونه حضرت به او درس دادند.»

    همچنین ایشان می فرمود:
    «اگر با کسی در ساعت معینی وعده دارید و در همان ساعت در حال احتضار هستید وصیت کنید اگر مردم، جنازه ام را سر وعده ببرید تا خلف وعده نکرده باشید.»




    عمل به وعده

    جناب شیخ می فرمود:
    «هنگامی که پدرم در تهران از دنیا رفت، من در مشهد بودم. به من تلفن کردند که به تهران بروم؛ اما به شخصی در مشهد وعده داده بودم که یک هفته بعد، زمان آن می رسید.
    شماره تلفنی هم از او نداشتم. وفای به عهد را ترجیح دادم و در مشهد ماندم و نه در تشییع جنازه و نه در مجالس سوم و هفتم پدرم شرکت نکردم! در مشهد ماندم و به قولم عمل کردم!»


    می خواهم چه کار کنم؟!


    یکی از رفقای شیخ که چهارده چاه عمیق داشت، یکی را به ایشان داد ولی جناب شیخ قبول نکرد و فرمود:
    «می خواهم چه کار کنم؟!»
    و سپس این روایت را خواندند: امام صادق(ع) فرمود:
    «اذا صلح امر دنیاک فاتهم دینک
    وقتی امور دنیایی ات اصلاح شود، دینت مورد اتهام قرار می گیرد.»


    فریاد رسی امام زمان(ع)


    مرحوم حامد می فرمود:
    «روزی نفسم بند آمد. گفتم: یا الله، خبری نشد. بعد گفتم: یا رسول الله(ص)، خبری نشد، همه ائمه(ع) را یکی یکی صدا زدم ولی باز هم خبری نشد. تا این که گفتم: یا صاحب الزمان و نفسم به جریان افتاد.»



    امضاء

  9. تشكر

    نرگس منتظر (01-04-2010)

  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : حکایات شیخ عبدالکریم حامد


    دشمن واقعی


    جناب شیخ می فرمود:
    «اهل بیت(ع) دوست مستقیم کم دارند؛ اما ما با دشمنان آنان دشمن هستیم و هیچ کس در آن خدشه وارد نمی کند.
    شخصی را درون قبر گذاشته بودند. شب اول قبر، حضرت امیر(ع) به بالین او آمد. هرچه سلام می داد، حضرت توجهی نمی کرد. به حضرت گفت: من حرفی ندارم، فقط یک سؤالی دارم اگر می شود شما جواب سوال مرا بدهید.
    آیا من دشمنان شما را دیده بودم؟ آیا آنها به حقوق من تعدی کرده بودند؟ چه کاری کرده بودند که من با آنها دشمن هستم؟ من به خاطر شما با آنها دشمن شدم. تا این مطلب را گفت حضرت لبخندی زد.»



    احترام به سید نابینا


    شیخ رجبعلی می فرمود:
    «سید کوری وارد جلسه شد و چون من دیدم کور است جلویش بلند نشدم. پس از آن، مرا مورد توبیخ قرار دادند که چرا جلوی پایش بلند نشدی؟ اگر چه او نمی بیند ولی تو باید احترام می گذاشتی.»



    تنها عملی که پذیرفته شد


    « شبی یکی از علما را در خواب دیدند که مقام خوبی دارد. گفتند: خوش به حالتان، گفت: همه ی آن اعمالی که فکر می کنید رد شده است.
    فقط یک کار من مورد قبول واقع شده و آن این است که یک روز، قلم را در دوات زده بودم و فکر می کردم که چه چیزی بنویسم. یک مگس روی نوک قلم نشست و من هم قلم را تکان ندادم و گفتم که این مگس هم یک مکی بزند(مرکب های قدیم از موادی بود که مگس ها تمایل به خوردن آن داشتند.)این مقام به خاطر این است چون برای خدا انجام دادم.»



    ارزش کار خالصانه


    «یکی از رفقا می گفت: هنگامی که آقای بروجردی در بروجرد بود شب احیاء منبر تشریف برده بودند.
    من دیدم آن شب حال عبادت ندارم. یادم افتاد که نگاه کردن به صورت عالم عبادت است. گفتم: ما عمل امشب را همین قرار می دهیم و هیچ کار دیگری انجام ندادم.
    فردا صبح که با آقا در بازار برخورد کردم ایشان به من فرمود: شب چه عملی بجا آوردی؟ گفتم: حال عبادت نداشتم و یادم افتاد که نگاه کردن به صورت عالم عبادت است و فقط به صورت شما نگاه کردم.
    لابد آقای بروجردی دیده بودند که خدواند چه مقامی دیشب به این فرد داده است.»





    امضاء

  11. تشكر

    نرگس منتظر (01-04-2010)

  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : حکایات شیخ عبدالکریم حامد


    نیابت به ائمه(ع)


    «به حضرت ائمه معصومین(ع) نیابت بدهید تا برایتان دعا کنند. طلبه ای در یک از شهرها زندگی می کرد. از نظر مادی در فشار بود و از نظر ازدواج نیز مشکلاتی داشت.
    یک شب، متوسل به امام زمان(ع) شد، چند شبی بعد از این توسل امام زمان(ع) را در خواب دید.
    حضرت فرمودند: فلانی! می دانی چرا دعایت مستجاب نمی شود؟
    گفت: چرا؟ فرمودند: طول امل و آرزو داری.

    گاهی انسان به در خانه ی خدا می رود دعا می کند اما با نقشه می رود، دل به این طرف و آن طرف حرکت می کند.
    گاهی به خدا یاد می دهد و می گوید: خدایا! در دل فلانی بینداز بیاید مشکل مرا حل بکند. فرمودند: شما به خدا یاد ندهید خدا خودش بلد است. انسان به ائمه معصومین(ع) نباید یاد بدهد.
    باید بگوید خدایا، من این خواست را دارم و به هیچ کس هم نمی گویم. طول امل نباید داشته باشیم.
    طلبه گفت: یابن رسول الله، من همین طور هستم که می فرمایید، بهتر از این نمی توانم باشم، چه کنم؟
    می خواهم خوب باشم اما تا می آیم دعا کنم فلانی و فلانی در ذهنم می آیند و این گونه دعا می کنم.
    حضرت فرمودند: حالا که طول امل و موانع اجابت داری، نایب بگیر. تا حضرت فرمودند نایب بگیر طلبه می گوید: آقا جان شما نائب می شوید؟
    حضرت فرمودند: بله قبول می کنم. می گوید دیدم حضرت نایب شدند و لبهای حضرت دارد حرکت می کند.
    از خواب بیدار شدم، گفتم: اگر حاجتم هم برآورده نشود مهم نیست، در عالم رؤیا حجت خدا را یک بار زیارت کردم.
    بلند شدم و وضو بگیرم تا نماز شب و نماز شوق به جا بیاورم. دیدم در مدرسه را می زنند. گفتم: این وقت شب کیست که در مدرسه را می زند؟
    رفتم در مدرسه را باز کردم دیدم دایی خودم است.
    گفتم: دایی جان، چه شده این وقت شب؟ گفت: با تو کاری دارم. امشب هر کاری کردم دیدم خوابم نمی برد.
    فکر و خیالات مرا برداشته بود. یک مرتبه این خیال همه ی وجودم را فرا گرفت: من که پسر ندارم، همه ی اموالم از بین می رود. یک دختر هم که بیشتر ندارم. فکر کردم اگر دخترم را به تو بدهم همه ی اموالم هم در اختیار توست.»



    گوش نکردن به آواز زنان


    مرحوم شیخ می فرمود:
    «صدای آواز زنان را گوش نکنید حتی اگر در رادیو باشد.»
    شخصی به شیخ گفت: به حال من فرق نمی کند. شیخ فرمود:
    «تو اگر صدای آواز زن را گوش کردی و حالت فرق نکرد من دو رکعت نماز مقبول شده به تو می دهم.»
    آن شخص گفت: من این کار را انجام می دهم. پس از رفتن او، شیخ فرمود:
    «این کار را نمی تواند انجام دهد؛ زیرا تا کسی نفس را نکشد نمی تواند حالش یکسان باشد و در آن صورت نیز دیگر از گناه بدش می آید.»



    منتظر واقعی


    مرحوم حامد می فرمود:
    «آقایی منزل ما آمد، که رئیس یکی از گروه منتظرین در مشهد بود، به او گفتم: شغلتان چیست؟
    گفت: نانوایی سنگکی داریم.
    گفتم: اگر کسی بیاید و روبروی نانوایی شما یک نانوایی باز کند شما چه عکس العملی از خود نشان می دهید؟
    گفت: معلوم است، می روم از او شکایت می کنم؛ چون که نمی شود دو تا نانوایی روبروی هم باشند. گفتم: بلند شو و دم و دستگاهت را جمع کن. تو منتظر امام زمان(ع) نیستی!
    برای چه می خواهی حضرت بیایند؟
    کسی در انتظار امام زمان(ع) به سر می برد که در کلاس تهذیب و اخلاص و بندگی قرار دارد. تو هنوز خدا را رازق نمی دانی، پس چگونه خود را ساخته ای؟»





    امضاء

  13. تشكر

    نرگس منتظر (01-04-2010)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi