نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: آه.... آه.... از تنهائی علی(ع)....

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    April 2014
    شماره عضویت
    6718
    نوشته
    548
    تشکر
    561
    مورد تشکر
    1,512 در 507
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض آه.... آه.... از تنهائی علی(ع)....

    آه....... آه...... از تنهائی علی(ع)......

    همه چیز از آن روز دوشنبه شروع شد؛ یعنی نود و پنج روز قبل از شهادت فاطمه زهرا(س).
    روزی که پیامبر(ص) رحلت کردند. امام علی(ع) و بنی هاشم در خانه پیامبر(ص) مشغول غسل و کفن پیامبر(ص) بودند.کوچه های مدینه خلوت بود و همه در سقیفه جمع شده بودند.

    هنوز چند ساعتی از رحلت پیامبر(ص) نگذشته بود که بین مهاجرین و انصار و میان اوس و خزرج بر سر جانشینی پیامبر(ص) نزاع سختی در گرفت؛این کار آن قدر مردم را مشغول کرده بود که از بدن شریف حضرت رسول به کلی غافل شده بودند.

    خبر بیعت مردم را با خلیفه اول، وقتی به حضرت دادند که با بیل قبر شریف پیامبر(ص) را هموار کرد. علی(ع) پس از شنیدن خبر، ابتدای سوره عنکبوت را تلاوت فرمودند:
    «الم،اَحَسَبِ الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنو و هم لا یفتنون...»
    و این تازه اول ماجرا بود:

    نود و دو روز قبل از شهادت آن بانوی دو جهان؛ وقتی امام(ع) از مسجد خارج شدند قدری در بیابان راه رفتند و به حدود 30 گوسفند برخورد کردند و فرمودند:
    اگر به اندازه ی تعداد این گروه یار می داشتم!......

    بعد از یک سخنرانی، 360 نفر با علی(ع) بیعت کردند که تا پای جان از او حمایت کنند.حضرت فرمود:
    بروید و فردا با سرهای تراشیده شده در محله «احجار الزیت» نزد من بیایید.
    حضرت فردای آن روز با سر تراشیده بر سر قرار رفت؛
    تنها پنج نفر آمدند؛ اول ابوذر،بعد مقداد و سپس حذیفه ابن یمانی و بعد عمار یاسر و سلمان آمدند.

    آه....... آه...... از تنهائی علی(ع)......

    منبع: رنجها و فریادهای فاطمه(س) – محمّد محمّدی اشتهاردی. 


    امضاء
    درخودنگاه ميكنم كه ببينم خطا كجاست،
    بعدازكمي تامل وقدري سكوت پي ميبرم،
    آنجا كه خالي از "خداست" خطاست!


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    April 2014
    شماره عضویت
    6718
    نوشته
    548
    تشکر
    561
    مورد تشکر
    1,512 در 507
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    فاطمه.... آتش.... تازیانه.....

    او از همراهانش آتش خواست و درب خانه ی فاطمه و علی(ع) را آتش زد.
    فاطمه(س) دست های خود را بر در گرفت تا از ورود آنها جلوگیری کند؛ او با تازیانه دست های فاطمه(س) را از در جدا کرد و در را با لگد باز کرد؛ فاطمه(س) در پشت در بود. هنوز در خانه شعله ور بود.

    وقتی وارد خانه شد، فاطمه(س) مقابل او ایستاد و فریاد زد: «یا ابتاه یا رسول الله؛ ای پدر جان ای رسول خدا»،او با غلاف شمشیرش بر پهلوی زهرا(س) زد؛ ناله فاطمه(س) بلند شد و فرمود:«یا ابتاه»، او تازیانه اش را بلند کرد و بر بازوی زهرا(س) زد؛ آن حضرت ناله زد: «یا رسول الله بنگر که بعد از تو چقدر با ما بدی کردند».

    حضرت علی(ع) او را گرفت و به زمین کوفت و فرمود: «...سوگند به خداوندی که پیامبر را مبعوث کرد...اگر عهد و پیمانم با رسول خدا نبود، قطعاً می دانستی که قدرت وارد شدن بر خانه ی مرا نداشتی». یکباره هواداران او وارد خانه شدند و حضرت امیر را محاصره کردند تا برای بیعت به مسجد ببرند.

    فاطمه(س) به حمایت از حضرت امیر به میان آمد. قنفذ تازیانه اش را بلند کرد و به بازوان فاطمه زد، ضربه تازیانه چنان بود که بر اثر آن، حضرت بیمار شد و به شهادت رسید. جای آن تازیانه در موقع شهادت مانند یک دستبند و بازوبند متورم و کبود بود.

    حضرت امیر(ع) را به اجبار به مسجد آوردند و دور تا دور حضرت را مردانی با شمشیرهای برهنه محاصره کردند؛ به حضرت گفتند: «...بیعت کن!». حضرت فرمود: «اگر بیعت نکنم چه می شود؟» گفتند: «گردنت را می زنیم». حضرت امیر(ع) سرش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: «خدایا! من تو را گواهی می گیرم، این قوم آمدند تا مرا به قتل برسانند در حالی که من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم».

    به حضرت گفتند:«دستت را برای بیعت دراز کن!». حضرت اعتنایی نفرمود. آنها به اجبار دست حضرت امیر(ع) را گرفتند و کشیدند. امیرالمؤمنین(ع) سرانگشتان خود را خم کرد و دست خود را مشت کرد. همه مردان هر چه تلاش کردند تا دست ایشان را باز کنند، نتوانستند؛ سرانجام دست خلیفه شان را پیش کشیدند و به دست مشت شده حضرت امیر(ع) مالیدند. در این حال حضرت امیر(ع) رو به قبر پیامبر(ص) کرده بود و این آیه را تلاوت می فرمود: «ان القوم استضعفونی و کادو یقتلوننی».

    منبع: رنجها و فریادهای فاطمه(س) – محمّد محمّدی اشتهاردی. 



    امضاء
    درخودنگاه ميكنم كه ببينم خطا كجاست،
    بعدازكمي تامل وقدري سكوت پي ميبرم،
    آنجا كه خالي از "خداست" خطاست!


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi