صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 27

موضوع: غروب خورشید عدالت * ویژه نامه ضربت خوردن و شهادت مولای متقیان حضرت علی علیه السلام*

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض






    «غربت تمام شد»

    شمشیر فرود آمد.
    پیشانی دریا شکافت، محراب در خون شناور شد.


    قرآن، ورق ورق کاسه صبر لبریز.
    در افلاک غلغله شد و قدسیان بی ‏تاب؛ فاطمه گریست.

    شمشیر فرود آمد... .
    ماه، دو تکه شد، تاریخ، طعم تلخ یتیمی را مزه مزه کرد.


    بادها شیون‏ کنان، مصیبت را وزیدند.
    درختان، مویه‏ کنان نالیدند.

    ریگ ‏ها، از داغ گریستند.
    رودخانه‏ ها بر سرزنان، خروشیدند.

    ابرها، ضجه ‏زنان باریدند.
    عرش، ترک برداشت آفتاب گرفت.

    روز، شب شد.
    کوه‏ ها، رشته رشته شدند.
    گل ‏ها، رنگ باختند.


    اندوه جهان همیشگی شد.
    خانه ‏زاده کعبه در محراب، به خون غلطید.

    شمشیر فرود آمد...
    عطش کینه ‏ای زهرآلود، سیراب شد.
    شصت و سه سال رنج مداوم، به ثمر نشست.

    فضیلت ‏ها، بی ‏پدر شدند.
    مهربانی‏ ها، ناتمام ماندند. پرچم هدایت بر زمین افتاد.

    کانون ایمان لرزید. ساقی کوثر، دیده فرو بست.
    کوفه تنها شد.

    کوفه ماند و یک محراب خالی.
    کوفه ماند و تا همیشه حسرت.

    کوفه ماند و یک عمر فقدان عدالت.
    کوفه ماند و خاطره شیرین پنج سال عدالت محض.


    کوفه ماند و یک عمر اندوه حق نشناسی.
    کوفه ماند و داغ غریب بی‏ کسی.

    شمشیر فرود آمد!
    «فزت و رب الکعبه»

    غربت مولا تمام شد.



    خدیجه پنجی


    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 22-06-2016 در ساعت 15:46
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  2. تشكرها 3

    سعادتمند (25-06-2016), شهاب منتظر (25-06-2016)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #12

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,877
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض









    مردی بود از قبیله آفتاب با دلی به وسعت‏بی‏کرانه‏ها
    او را نه زمانه می‏شناختش، نه زمانیان

    اندیشناک بود بر «قوم خویش‏» و بر «ابنای روزگار» و
    بیمناک بر هوس هایی که چشم های بصیرت را به یغما برده بود.

    به قدری که بر سرگذشت پیشینیان آگاه بود،
    بر سرنوشت آیندگان نیز اندیشه می‏کرد...

    چه شامگاهان که سر بر بالین آسایش نمی‏نهاد
    مگر با قیام و قعود عارفانه‏ اش


    و چه صبحگاهان که برنمی‏خاست
    جز با کمر بستن به خدمت خلق

    به که می‏مانست که کسی را با وی مانندی نبود
    و که چون او می‏دانست که دانای اسرار مگو او بود.


    در شجاعتش همه دانند که «اسد بیشه فتوت‏» بود و

    بر عدالتش همه معترف،
    تا بدانجا که «شهید عدالت‏» نام ‏گرفت.

    هیچ کس، چون او آن مقام نیافت، کعبه به یمن قدمش چاک می‏زند
    و مسجد به خونش، غسل طهارت می‏کند.

    کدام مرشد و مرادی توانی یافت چون محمد که در لیله ‏المبیت پیشمرگی او کند
    و کدام همسری توانی جست جز فاطمه که کوثر در شان اوست.
    در نبرد هماوردی نداشت و در دوستی، نظیری نه!

    روح بی‏قرارش جز درگاه نیایش، قرار نمی‏یافت،
    لطایف حکمی و آیات قرآنی حد کلام او بود
    و عمل به احکام آن مرام او...

    درس آموخته مکتب وحی بود و شکوه دین،
    جلوه‏ای از شگفتی‏های او. به برق نگاهی،

    رعدی در دلها برمی‏فروخت و به اشاره سرانگشتی،
    مس وجود، طلای حقیقت می‏شد و ...

    اما آیا از غربت این اول مظلوم عالم همه شنیده ‏ای!!

    از نجوای شبانه‏ اش با چاه ؟!
    از گریه ‏های غریبانه‏ اش در نماز؟!
    از شکیبایی ۲۵ سال، سکوت و خانه ‏نشینی ؟!

    از تازیانه‏های ناجوانمردانه‏ای که بر پیکر فاطمه ‏اش زدند.
    از طعنه‏ ها و سبک‏سری‏ هایی که چون گرز گران
    بر سرش می‏کوفتند. و بیش از همه.......





    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 10-06-2017 در ساعت 13:58
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. تشكرها 4


  6. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض




    تنهاترین مرد جهان


    ولادت در خانه خدا؛ شهادت هم در خانه خدا.
    یعنی علی از آنِ خدا بود و به سوی خدا شتافت

    یعنی حضور بی ‏پرده پروردگار، هنگام ولادت
    و شهادت علی یعنی اظهار شوق آفریدگار
    نسبت به عاشق خویش، علی بن ابی‏طالب علیه ‏السلام .

    چه معنی‏ دار بود نیمه ‏شب‏ های علی علیه‏ السلام
    آن‏گاه که دردمندانه با آوای جانسوزش
    نخل‏ های خاموش را گواه غربت و تنهایی خویش می‏گرفت.

    بیست و چند سال، خار در چشم و استخوان در گلو
    غم ‏نامه خویش را تنها به چاه گفته و بیست و چند سال
    خون‏ رنگ ‏تر از شهادت، کتاب عمر خویش را ورق زده بود.


    «روزگار، با خون علی و فرزندش رنگ گرفته است
    و فجر و شفق؛ و همین‏ سان است تا روز قیامت».

    آه ای تنهاترین مرد جهان!
    نمی‏دانم چه سرّی است در روزگاران که زمین
    حضور طولانی تو را بر نمی‏ تابد!

    «زمین به دوش خود اَلوند و بیستون دارد
    غبار ماست که بر دوش او گران آمد»


    سید محمود طاهری



    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  7. تشكرها 3

    سعادتمند (25-06-2016), شهاب منتظر (25-06-2016)

  8. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض






    «کوچه ‏ای بی‏ ماه»


    شب است و ستارگان، چشم به تاریکی زمین دوخته ‏اند؛ جایی در
    کوچه پس کوچه‏ های کوفه روشنایی خانه‏ ای، طعنه به ساکنان ملکوت می‏زند.

    علی ـ بزرگ‏مرد تاریخ عرب ـ از خواب برمی‏خیزد، پا به حیاط خانه می‏گذارد
    چشم می‏ دوزد به بلندای آسمان: «بار خدایا! کی می‏رسد آن ساعتی
    که محاسنم به خون سرم خضاب شود»؟


    مویه ‏های علی به گوش دختر می‏رسد. دختر در آستانه در به زانو در می‏ آید.
    آری! امشب همان شب است؛ شب موعود، شب یتیمی عرب.

    ستارگان، چشم از این خانه برنمی‏دارند.
    فرشتگان، فوج در فوج به انتظار نشسته ‏اند و خدا ملکوت
    خود را برای علی آذین بسته است.

    سحر نزدیک است؛ هر بار، علی پا به حیاط خانه گذاشته،
    چشم به آسمان می‏دوزد، نماز می‏خواند، مویه سر می‏دهد.

    خداوندا!
    علی را چه می‏شود امشب؟
    چه می‏گذرد بر ولی تو؟

    تو را با علی چه پیمانی است که لحظه می‏شمارد ساعت دیدار را.
    و علی عبا بر دوش، پا به حیاط خانه می‏گذارد و عزم رفتن به مسجد دارد.
    اشک از دیدگان ملائک بر زمین می‏چکد.

    علی به آستانه در می‏رسد. شالی که در کمر بسته به دستگیره درگیر
    می‏کند و علی به زمین می ‏افتد. خم می‏شود.

    شال را دوباره دور کمر می‏بندد؛ زیر لب زمزمه می‏ کند:
    «اشدد حیاز بمک للموت...؛ هان ای فرزند ابوطالب!


    کمر خویش را برای مرگ ببند، چرا که مرگ در راه است
    و به دیدارت می ‏آید...» و علی قدم در تاریکی کوچه می‏گذارد.

    خدای من! تقدیر تو چیست که این‏گونه پریشان کرده است کائناتت را؟
    غم در سینه حجر بن عدی ـ یار باوفای مولا ـ چنگ می‏زند.


    آرام ندارد. به مسجد می‏رود تا به انتظار مولایش بنشیند.
    علی را که ببیند آرام خواهد گرفت. می‏نشیند، چشم می‏دوزد به جای
    خالی علی در محراب، خیره می‏شود به در.

    ناگاه زمزمه ‏ای شوم، در گوش حجر می‏ پیچد:
    «آماده باش! چیزی نمانده است. اکنون می‏رسد کارش را یک‏سره کن!»

    این صدای شوم اشعث است که از حنجره سیاهش خطاب به ابن ‏ملجم
    ـ شقی‏ ترین آدمیان ـ بیرون می ‏آید. شعله‏ های خشم به چشمان
    بی‏ تاب حجر هجوم می ‏آورد.

    برمی‏خیزد. میان سینه ‏اش آشوب است. رو به سوی کوچه سحرگاهان
    علی می‏گذارد: «می ‏بینمش، نخواهم گذاشت پا به مسجد بگذارد.
    از همین کوچه خواهد آمد، می‏دانم».


    کوچه را تا انتها می‏رود، هنوز خبری از علی نیست.
    حجر اندکی آرام می‏گیرد: «می ‏بینمش، به او خواهم گفت....»

    به سمت خانه دختر علی می‏رود. می‏داند که علی آن شب را
    در خانه اوست. در می‏زند. دختر در را می‏گشاید؛

    بی ‏تابی در چشمان دختر موج می‏زند. زانوان حجر به لرزه درمی‏آید.
    لب می‏گشاید: «علی؟» دختر تکیه خود را به در می‏دهد:
    «رفت، بابایم رفت.»

    حجر سراسیمه در میان کوچه ‏ها می‏دود.
    کوچه‏ های کوفه سیاه ‏تر از همیشه‏ اند.

    گویی ماه سر به چاه برده که شب این‏سان تاریک است:
    ظلمت از در و دیوار شهر می ‏بارد و حجر به آستان مسجد می‏رسد.

    ندایی در فضا طنین ‏انداز است:
    «فزت و رب الکعبه»

    چیزی در درون حجر فرو می‏ریزد.
    حجر به کوچه سحرگاهان علی می‏اندیشد.
    علی آن شب را به آن کوچه پا نگذاشته بود.

    باران رضایی


    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  9. تشكرها 3

    سعادتمند (25-06-2016), شهاب منتظر (25-06-2016)

  10. Top | #15

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,877
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    اي قرار ِ دلِ پريشانم
    كه ز دل آه ميكشي گاهي

    با من ِ دل پريش حرفي زن
    گريه ام را اگر نميخواهي

    ميتواني اگر پدر وا كن
    لحظه اي چشم هاي بسته تان

    نيمه جان،جانِ من به لب آمد
    با نگاهِ سر ِ شكسته تان

    جان زينب به خاطر مادر
    بار ديگر بايست بر سر پا


    كوري چشم ابن ملجم ها
    حال تو خوب ميشود بابا

    بعدِ مادر نديده بودم كه
    موي خود ذره اي خضاب كني


    نكند قصد كردي از داغت
    خانه را بر سرم خراب كني

    نذر كردم مُفَتِحُ الابواب
    دري از روي لطف بگشايد


    چه كنم هرچه ميكنم آخر
    سر ِ بشكسته هم نمي آيد

    با دو شيشه گلابِ چشمانم
    شسته ام خونِ خشك گيسويت


    ياد پهلوي مادر افتادم
    با تماشاي وضع ابرويت

    چشم ِ من ردِّ خون سر را از
    مسجد كوفه تا به اينجا ديد


    يادِ آن ردِّ خون كه از خانه
    تا در ِ مسجد مدينه چكيد



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. تشكرها 3


  12. Top | #16

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,877
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    آسمان شهر باید
    صاعقه خون بر زمینیان بباراند.

    و کوههای درهم و سخت ا
    ز خون فرو بریزند.

    بیدهای مجنون
    سرهای خمیده را به زمین بیاسایند.

    گلهای پَرپَر و شمعهای سوزان
    گرد خانه حیدر به طواف برخیزند.

    کودکان با چشمان اشکبار
    و قلبهای درهم تپیده نالان،
    سرهای یتیمی را به آستانه در می کوبند.

    کاسه های شیر لبریز و چشمان منتظر،
    در دل و دعایشان خدایا حیدر«پدر ما»؛

    ای کاش هیچ کس به یتیمان نگوید
    شیر خدا چشمانش را فرو بست.

    ای کاش صدای ناله حسنین
    و پسران ام البنین به بیرون برنخیزد.
    کاش صدای ناله ها به آسمان برنخیزد.
    دختر علی طاقت ندارد.

    گاه مولا سرش را میان چاه فرو می برد.
    و گاه غریبانه میان نخلستان های کوفه می گریست.

    که نکند زینبش اشک چشمان
    و سوز ناله دل غریبش را بشنود.

    مولایم راز دلش،سلام های بی جواب!
    چادر خاکی صورت نیلی و غریبی کودکانش را؛
    با چاه همنوا می شد.

    ای خدا دخت علی چه می بیند؟
    آن روز دستهای بسته
    و امروز فرق شکسته



    صلی الله علیک یا امیرالمؤمنین علیه السلام




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  13. تشكرها 4


  14. Top | #17

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,877
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    نــخــورده سفــره‌ات جز خشک‌نانی

    نــدیــده کـام تو جز استخوانی

    نـــــدارد آســـمـــــان حــجـــره تـــو

    به جز اقلیم اشکت کهکشانی

    نـدیـدم پـهــن غیــر از بـــال جبــریل

    مــیــان خــانــه‌ات فرش گرانی

    به دست ذوالفقارت می‌نهی دست

    بـه دنبال خودت سر می‌دوانی

    بــرای درک تــو یـک پله هم نیست

    نـدارد بـام هـسـتــی نــردبانی







    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  15. تشكرها 4


  16. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض




    «.... و علی علیه‏ السلام رفت»

    ناگهان برقی زد و بارانی از خون، آسمان محراب را جاری کرد؛
    باران یکریزی که قرن‏ هاست چشمان عدالت خواه زمین را شعله ‏ور کرده است.

    رمضان چهلم هجری، این ثانیه‏ های دهشتناک را خوب به خاطر دارد؛
    لحظاتی که کوچه‏ های کوفه از بارقه‏ های آفتاب، تهی شد و آسمان
    و زمین، دست در گردن یکدیگر، فاجعه را گریستند.


    علی رفت و این دو روزه پست دنیا را به طالبانش واگذاشت؛
    او رفت و شهر، در غربتی جاویدان، روزهای سیاهش را به سوگ نشست.




    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 25-06-2016 در ساعت 17:13
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  17. تشكرها 4


  18. Top | #19

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    9372
    نوشته
    15
    تشکر
    96
    مورد تشکر
    37 در 13
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم

    امیرالمؤمنین‌_علیه_السلام
    ضربت_خوردن
    سحر_نوزدهم



    چقدر طرز نگاهت پدر عوض شده است

    چقدر مضطرب و دل پریش و حیرانی

    ندیده بودمت اینقدر تُو خودت باشی

    مگر نیامده ای خانه ام به مهمانی؟


    -

    خدا نکرده مگر بد گذشته این گونه

    سکوت کرده و بامن سخن نمیگویی

    اگرچه مادر من نیست درد و دل بکنی

    چرا تو حرف دلت را به من نمیگویی؟




    بگو چه میگذرد؟ در دلت بگو چه شده؟

    و یا بگو که قرارست ای پدر چه شود؟

    چقدر زیر لب امن یجیب می خوانی

    بلا به دور؛ قرارست در سحر چه شود؟




    منم که دل نگران تو و دلت هستم

    تویی که درهمه ی عمر باورم شده ای

    ببین دلم چه قدر شور می زند بابا

    چرا تو این همه مانند مادرم شده ای




    به یاد مادری و درد و چشم تو دیدم

    که دیدنش همه ی آرزوی آخر توست

    نمی شود عوض تو حسن رود مسجد

    که بودنت همه امید قلب دختر توست




    مرو که طاقت داغ تو را ندارم من

    مرو که آتش قلبم تو شعله ور نکنی

    تورا به جان عزیزت - نمی شود بابا؟

    که داغ مادرمان را تو تازه تر نکنی




    تو را به حق همان زخم پهلوی مادر

    که با عزای تو من هم عذاب می بینم

    چگونه تاب بیارم که بر روی دستت

    هنوز هم رد زخم طناب می بینم
    امضاء
    امام باقر ع:

    پشیمانے از گناه، برای توبہ کافیست.

    ان شاالله همگے مون در راه جبرانِ خطاهامون قدم برداریم.


  19. Top | #20

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض






    کعبه را بدین گریانی، چشمی ندیده است.
    «سعی»، از «صفا» افتاده است.
    «زمزم» نمی جوشد.

    پروازِ معرفت، در «مشعر» و «مِنی» اوج نمی گیرد.
    مدینه به دلداری کوفه نمی آید و همه جا بیت الاحزان علوی است.


    امروز، عدالت را گلویی حق گو گم شده است و حقیقت
    را از مدار خود دور کرده اند.

    گل های معرفت و مهربانی، یک یک پژمردگی را رودررویند
    و آواز کبوترهای حرم چه حُزنی دارد.

    ذوالفقار، از جهاد، غمگین باز می گردد و محراب
    و منبر دیگر نمی گریانند، بلکه می گریند.

    آیا آسمان، عهدی را که با زمین بسته بود، از یاد برده است؟
    آسمان را با زمین پیمانی بود که هرگز سایه از او بر نگیرد
    و هماره او را در پناه خود دارد.


    این گریستن ها را پایانی نیست؟
    این «دریغا» گفتن ها را آرامگه کجاست؟

    علی آن آموزگار سروری، بر سر و روی اهل زمین، دیگر نمی تابد
    و خورشید حقیقت خود را به پشت ابرهای دنیا کوچانده است.
    فریاد از این همه جفا که بر سعی و صفا می رود!


    زمین و زمان بگریند بر زمزمه های قلب زمزم.
    کعبه از این بیش خود را نیاراید و سیه جامه بر تن کند
    که اقبالِ دوران را قبله های اموی به خود خوانده است.

    او را از خاکیان، قدمی چند دور کردند و کلید خانه او را به
    بال افلاکیان بستند؛ امّا تا همیشه زمان، خاک و افلاک وامدار پاکی اوست.






    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 10-06-2017 در ساعت 13:56
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi