اجرای 4 پلان نجات بخش در زندگی!!
پلان یک:
پیشانی اش پینه بسته بود ... معلوم نیست از سجده های طولانی بود یا ...
همه او را حاج آقا خطاب می کردند ... لحظه ی اذان ظهر ... برای اینکه
از صف اول نماز جماعت جا نماند رو کرد به منو گفت: الان
وقت نمازه و نماز اول وقتم دیر می شود، بعد نماز بیا ...
چک هایی که بابت سود پول هایی که داده بود و دستش داده بودم
را در گاو صندق گذاشت که خدایی نکرده شیطان گولم نزند
و خدمتشان نرسم و سود پول ربایی که با من بسته بودند کم شود ...
نماز اول وقتشان قبول انشالله!! ...
چه قدر خوب می شد که نسبت به گناهان حیا می کردیم ..