❤ |
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
موضوعات تصادفی این انجمن:
- ◄* ▐*► گزيده اي از کتاب مطلع الانوار ◄* ▐*►
- چگونه انسان با ذکر و یاد خدا به خشوع و خضوع...
- *^*شرح چهل حديث امام خميني رحمت الله عليه *^*
- عبرت
- اخلاق از ديدگاه قرآن پيامبر و عترت
- به ياد آر پروردگار خويش را، آن گاه كه او را...
- گر طالب عشق اوئي بسم الله...
- ابتلائات الهی به منزله روش تربیتی
- جدال عقل و عشق، ساخته اهل جهل است
- من به دنبال شما بیایم
❤ |
از دل به دفتر از دفتر به دلها
1- بسم الله الرحمن الرحیم - که عارف در مقام کن مقیم است
2- کن الله و بسم الله عارف - چه خوش وزنند در بحر معارف
3- ز کن اعیان ثابت آمد از غیب - به عین خارجی بی نقص و بی عیب
4- ز کن هردم قضا آید بتقدیر - دهد اسم مصور را به تصویر
5- که دائم خلق در خلق جدید است - که از هر ذره صد حب حصید است
6- زبس تجدید امثالش سریع است - جهان را هر دمی شکل بدیع است
7- زکن هر لحظه اسمای جلالی - بود اندر تجلی جمالی
8- چو رحمت امتنانی و وجوبی است - مر عارف راز کن حظ ربوبی است
9- کن عارف کندکار خدایی - ببین ایخواجه خود را از کجایی
10- مصور شد به انشای پیمبر - مثال بوذری از کن اباذر
11- مقام کن سر قلب سلیم است - مقامی اعظم از عرض عظیم است
12- سلام ما بقلب آفرینش - به مشکوة و سراج اهل بینش
13- سلام ما بدان روح معانی - سلامی در خور سبع المثانی
14- به شرح صدر خود آن آیت نور - عماء است و هباء و بیت معمور
15- ندارد او بتاهی و تناهی - تعالی الله ازین صنع الهی
16- ز وسع قلبش آن نور موید - نبوت را شده ختم موبد
17- سوادش لیلة القدر شهودی - فوادش یوم الایام صعودی
18- خیالش مجمع غیب و شهود است - مثال منفصل او را نمود است
19- چو در توحید فانی بود کامل - مقام فوق کن را بود نائل
20- که محمود و محمد هست و احمد - اللهم صل علی محمد
21- علی بن ابیطالب هم این است - که سر انبیاء و عالمین است
22- امامت در جهان اصلی است قائم - چو اصل قائمش نسلی است دائم
23- ز حق هر دم درود آفرینش - بروح ختم و آل طاهرینش
24- که اندر جمع یس اند و قران - که اندر فرق طه اند و فرقان
25- خدایا مرغ دل بنموده پرواز - بسوی دلنوازی نکته پرواز
26- یکی فرزانه دانا سرشتی - یکی جانانه رشک بهشتی
27- یکی دل داده روشن روانی - یکی شوریده شیرین بیانی
28- چو بلبل از گل و گلبن شود مست - مرا گفتار ز نغرش برده از دست
29- سلام خالص ما بر روانش - سلامت باد دائم جسم و جانش
30- روان بادا همیشه خامه او - نویسم من جواب نامه او
31- که حکم شرعی خیر الانام است - جواب نامه چون رد سلام است
32- مرا از سر من گردیده معلوم - جواب نامه ابد هم بمنطوم
33- که نظم اندر نظام آفرینش - بقا دارد بنزد اهل بینش
34- ز نظم است فکر را تعدیل و توسیط - بدر آید ز افراط و ز تفریط
35- ز نظم آید سخن در حد موزون - ز اندازه نه کم باشد نه افزون
36- چو حق اندر کلامت هست منظور - کلام حق چه منظوم و چه منشور
37- بسا شعر بحکمت گشته معجون - نموده نیک بختی را دگرگون
38- چه بینی شعر از طبع روان را - بشور اند بسی پیرو جوان را
39- شناسم من کس را محض شاهد - که از این مائده او راست عائد
40- سحرگاهی در آغاز جوانی - که باید بگذرد در کامرانی
41- بخلوتخانه صدق و صفایش - بقرآن و مناجات و دعایش
42- ز شعری ناگهان زیر و زبر شد - چو گوگردی کز آتش شعله ور شد
43- فروغ جلوه های آسمانی - از آن شعرش نموده آنچنانی
44- که تار و مار گشته تار و پودش - بشد از دست او بود و نمودش
45- چو یکسر تارک نفس و هوی شد - خدا گفت و بحق سوی خدا شد
46- ز شعری شد زمینی آسمانی - که بنموده وداع زندگانی
47- از این هجرت بدان اجرت رسیده است - که چشم مثل من آنرا ندیده است
48- عروس معنی شعری که عذر است - چرا مر قائلش را وجه از ر است
49- زبان حجت الله زمان است - که در مدح و دعای شاعر آنست
50- که راوی در دل دفتر نوشته است - بهر یک بیت بیتی در بهشت است
51- صله بگرفته اند از حجت عصر - که نقل آن فزون میاید از حصر
52- فرزدق را و دعبل را گواهی - دو عدل شاهد آوردم چه خواهی
53- خداوندا نما یاری حسن را - برین منظومه نیک آرد سخن را
54- دلش را از بدیها پاک فرما - تنش را در دهت چالاک فرما
55- به ن والقلمت ای رب بیچون - نگارش در خط و ما یسطرون
56- زبانش را گشا بهر بیانش - تو میگو حرف خود را از زبانش
57- چو طاهر کردی او را اطهرش کن - بسان سلسبیل و کوثرش کن
58- که تا آب حیات علم جاری - شود از او با حفاد و ذراری
59- ز لطف خویشتن فرمای نایل - مرا و را دولت قرب نوافل
60- اگر قرب فرائض راست لایق - زهی عشق و زهی معشوق و عاشق
61- بیا بر گیرای پاکیزه گوهر - نکاتی را که آوردم به دفتر
62- چو این دفتر حکایت دارد از دل - بسی حرف و شکایت دارد از دل
63- بحکم طالعش از اختر دل - نهادم نام او را دفتر دل
64- ز طوفانی دریای دل من - صد فهایی که دارد ساحل من
65-بسی از آن صدفها راز ساحل - نمودم جمع و شد این دفتر دل
66- ز ما این دفتر دل یادگاری - بماند بعد ما در روزگاری
67- نه چندان بگذرد از این زمانه - که ما را اینست نامی و نشانه
68- ولیکن دفتر دل هست باقی - من الان الی یوم التلاقی
69- شد آغاز سخن از دفتر دل - ز دل افتاده ام در کار مشکل
70- که این دفتر نباید کرد بازش - نشاید بر ملا بنمود رازش
71- مپرس از من حدیث دفتر دل - مکن آواره ام در کشور دل
72- مشورانش که چون زنبور خانه است - زبس از تیر عم دردی نشانه است
73- چو دیوانه که در زنجیر بسته است - حسن از دست دل پیوسته خسته است
74- نیارم شرح دل دادن که چونست - چه وصف آن ز گفتگو برونست
75- هر آنچه بشنوی از بیش و از کم - نه آن وصف دل است و الله اعلم
76- نه آن وصف دل است ای نوردیده - که دل روز است و وصف آن سپیده
77- چو حرف اندک از بسیار آمد - چو یکدانه ز صد خروار آمد
78- بر صاحبدلی بنما اقامت - نماید وصف دل را تا قیامت
79- ز دل بسیار گفتی و شنیدی - شب دیوانه دل را ندیدی
80- شب دیوانه دل یک طلسم است - که تعریفش برون از حد و رسم است
81- ادب کردی چو نفس بی ادب را - گشایی این طلسم بوالعجب را
82- دل دیوانه رند جهانسوز - چو شب آید نخواهد در پیش روز
83- نمیدانم چه تقدیر و قضایی است - دلم را دل شب آشنایی است
84- نوای سینه و نای گلویم - بر آرد از دل شب های و هویم
85- همین نای است کو دارد حکایت - نماید از جدائیها شکایت
86- ز بس معشوق شیرین و غیور است - دل بیچاره نزدیک است و دور است
87- کمال وصل و مهجوری عجیب است - مرعین قرب را دروی غریب است
88- چو نالی خواهم از دردم بنالم - معاذ الله که ار خواهم ببالم
89- چو روی خور فرو شد از کرانه - دل دیوانه ام گیرد بهانه
90- چو بیند شب پره آید به پرواز - نماید ناله شبگیرش آغاز
91- که در شب شب پرده پرواز دارد - ز پروازم چه چیزی باز دارد
92- بود آنمرغ دل بی بال و بی پر - که شب خو کرده بابا لین و بستر
93- ولی کو بلبل گلزار یاراست - شب او خوشتر از صبح بهار است
94- چو باید مرغ زاری مرغزاری - ز شوق وصل دار ده و آزاری
95- بشب مرغ حق است و نطق حق حق - چو می بیند جمال حسن مطلق
96- شب آید تا که انوار الهی - بتابد بر دل پاک از بتاهی
97- شب آید تا که دل در محق و در طمس - نماید سورت و اللیل را لمس
98- چه خوش باشد سخن از دفتر دل - از آن خوشتر وطن در کشور دل
99-نه از قطان این اوطانی ایدل - نه از سکان این بنیانی ایدل
100- تو آن عنقا عرشی آشیانی - که بنود آشیانت را نشانی
101- به امید بنای خانه دل - گرفتم خوی با ویرانه دل
102- چو شیر در قفس سیمرغ در بند - درین ویرانه باید بود تا چند
103- مگر از خضر فرخ فام آگاه - رها گردی دلا از ما سوی الله
104- در آن مشهد نه دینی و نه عقبی است - فلله الاخره و الاولی است
105- قلم از آتش دل زد زبانه - سوی بسم الله و کن شد روانه
106- زبسم الله و کن بشنود گر بار - که تا گرد و روان تو گهر بار
107- کن عارف بود امر الهی - بکن با امرا و هر چه که خواهی
108- چو یابی رتبت سر ولایت - بود اذن الهی از برایت
109- چو صاحب سر شدی سر تو حاکیست - چه کاری آسمانی و چه خاکیست
110- در آنگه سر تو خود هست معیار - که اقبالت بیاید یا که ادبار
111- کجا باید که خاموشی گزینی - روی در گوشه عزلت نشینی
112- کجا باید چو سیف الله مسلول - لسانت باشد از منثول معقول
113- کجا دست تصرف راگشایی - به اذن الله کنی کار خدایی
114- بهر حالت مصیبی و مثابی - حسن مشهد حسینی انتسابی
115- چه نوری بر فراز شاهق طور - حدیثی از پیمبر هست ناثور
116- که از امر الهی یک فرشته - که در دستش بود نیکو نوشته
117- بیاید نزد اهل جنت آنگاه - بگیرد اذن تا یابد در آن راه
118- مقامی را که انسان است حائز - کجا افراشتگان راهست جائز
119- بباید باریا بند و و گرنه - بنا شد ره مر آنان راد گرنه
120- چو وارد شد بر آنان آن فرشته - که بدهد دست ایشان آن نوشته
121- رساند پیک حق با عزت و شان - سلام حق تعالی را بدیشان
122- سلام اسمی ز اسمای الهی است - چنانکه آخر حشرت گواهی است
123- نه صرف لفظ سین و لا و میم است - سلامی گر ترا قلب سلیم است
124- تو آن اسم الهی سلامی - اگر سالم بهر حال و مقامی
125- بماند سالم از دست و زبانت - مسلمانان در عصر و زمانت
126- بود اسلام از دست و زبانت - ازین اسم سلام ای طالب حق
127- شدی سالم چو در فعل و کلامت - فرشت آورد از حق سلامت
128- در اینجا چون فرشته در میانست - سلام حق رسان نامه رسانت
129- نباشد این بهشتی آنچنانه - که بنود و اسطر اندر میانه
130- بیا در آن بهشتی کن اقامت - که حق بی واسطه بدهد سلامت
131- بجای نامه با تو در خطابست - دهن بندم که خاموشی صوابست
132- ولی حرف دگر دارم نهفته - شود گفته بود به از نگفته
133- که حق سبحانه در ص قران - چو فرماید ز استکبار شیطان
134- در آن گفت و شنود با عتابش - نباشد واسطه اندر خطابش
135- تدبر کن در آیات الهی - که قران بخشدت هر چه که خواهی
136- مر آن نامه که منشور الهی است - مپنداری که قرطاس و سیاهی است
137- حروفش از مداد نور باشد - در آن نامه چنین مسطور باشد
138- که این نامه بود از حی قیوم - بسوی حی قیوم و من الیوم
139- ترا دادم مقام کن ازین کن - هر آنچه خواهی انشایش کنی کن
140- من از کن هر چه میخواهم شود مست - تو هم کن گوی و میباشد ترا دست
141- خطاب نامه جامع هست و کامل - که هر یک از بهشتی است شامل
142- قیامت را پس از بعد زمانی - چه پنداری که خود اینک در آنی
143- قیامت چون که در تو گشت قائم - بود این نامه در دست تو دانم
144- در آن حد سزاوار مقامت - رساند حق تعالی هم سلامت
145- مقام کن به بسم الله یابی - بهر سور و نماید فتح بابی
146- بطی الارض اندر طرفة العین - ببینی اینکه من این الی این
147- و یا با اینکه درجات مقیمی - چو آصف آوری عرش عظیمی
148- بلی با قدرت کامله حق - بلی با حکمت شامله حق
149- هم استصغار هر امر عظمیم است - هم استحقار هر خطب حسیم است
150- به بسم الله که اذن الله فعلی است - ترا فیض مقدس در تجلی است
151- و مادم جلوهای یار بینی - چه کالاها درین بازار بینی
152- متاع عشق را گردی خریدار - برون آیی ز وسواس و زپندار
153- چو با تنها و یا تنها نشینی - بجز روی دل آرایش نبینی
154- نبیند دیدگان من جهانی - که خود عین عیانست و نهانی
155- نموده جلوه او عشوه ای ساز - که خواهد کوه در آید بپرواز
156- ولی مالم تذق لم تدرایدوست - چشیدی اندکی دانی چه نیکوست
157- آیا غواص دریای معارف - بیا بشنوز بسم الله عارف
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
باب دوم:
1- به بسم الله الرحمن الرحیم است - که عارف محی عظم رمیم است
2- چو خود اسم ولی کردگار است - نفخت فیه من روحی شعار است
3- بنفخی جان دهد بر شکل بیجان - خرد از او چومار سله پیچان
4- بگاو مرده با پایش کندهی - از آن هی گاو مرده میشود حی
5- به امرش شیر پرده شیر گردد - بغرد دردم آدم گیر گردد
6- زگل سازد همی بر هیات طیر - دهد در او شود طیر و کند سیر
7- برای مس سر اسم محیی - بخواهد از خدایش کیف تحیی
8- به اذن او بیابد رهنمون را - بگیرد چار مرغ گونه گون را
9- چه مرغان شگفت پرفسوسی - زنسر و بط و طاوس و خروسی
10- نماید هر یکی را پاره پاره - به رهر کوهی نهد جزئی دوباره
11- بخواند نام آنان را به آواز - که دردم هر چهار آید بپرواز
12- ترا هر چار مرغ نهادست - که روحت از عروجش اوفتادست
13- تراتا خست نفس است بطی - که بالای دلجن در بحر و شطی
14- همی جو شد زشهوت و یک دانی - زخارف آن طاوس است و آنی
15- چو نسری کرکس مردار خواری - ببین اندر نهاد خود چه داری
16- بکش این چار مرغ بی ادب را - که تا یابی حیات بوالعجب را
17- عزیز من حیات تو الهی است - که عقل و نقل دو عدل گواهی است
18- طبیعت بر حیاتت گشت حاکم - نباشد جز تو بر نفس تو ظالم
19- تو انسانی چرا امر دار خواری - چرا از سفره خود برکناری
20- غذای تو چرا لای دلجن شد - طباع تو بط و زاغ و زعن شد
21 - زخارف همچو شهوت شد حجاب - که شد از دست تو حق و حسابت
22- ترا شهوت بقرب دوست باید - بدانچه وصف و خلق اوست باید
23- به بسم الله الرحمن الرحیم است - که عارف صاحب خلق عظیم است
24- ترا زینت بود نام الهی - به از این تاج کر مناچه خواهی
25- بیا نفس پلیدت را ادب کن - حیات خود الهی را طلب کن
26- بیابی عیسوی مشرب بسی را - چو عیسی می کند احیای موتی
27- ولی اسمی زاسمای الهی است - که او را دولت نامتناهی است
28- چه در دنیا و در عقبی ولی است - لسان صدق یوسف نبی است
29- نبی نبود زاسمای الهی - لذا آمد نبوت را تناهی
30- نبی است و ولی مشکوة و مصباح - ازین دو نور اشباح است و ارواح
31- چو در تو اسم باطن اسم ظاهر - یکایک را مقاماتی است باهر
32- بظاهر تجلیت آمد دتارت - بباطن تحلیت باشد شعارت
33- نبی را اسم ظاهر هست حاکم - ولی را باطن حاکم هست دانم
34- نبی باید ولی باشد ولی نه - که می شاید نبی باشد نبی نه
35- زمشکوة است و از نور ولایت - هر آن فتحی که پیش آید برایت
36- جمال قلب تو از نور مشکوة - درخشد همچو از خورشید مراة
37- ولایت ساری اندر ما سوایت - که آن فیض نخستین خدایست
38- چو حق سجانه نور بسیط است - و لیکن آن محاط و این محیط است
39- هر آن رسمی که از اسم محیط است - چو نقشی روی آن نور بسیط است
40- تعالی الله زوسع قلب عارف - بدان حدی در او گنجد معارف
41- که گردد مظهر اسم محیطش - شود آن رق منشور بسیطش
42- به بسم الله بگشاد دفتر دل - که بینی عرصه پنهاور دل
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
باب سوم:
1- به بسم الله الرحمن الرحیم است - گرت فتحی زفتاح علیم است
2- حدیث حضرت ختمی مابست - که بسم الله کلید هر کتابست
3- کتابی را که فرموده به اطلاق - کتاب انفسی میخوان و آفاق
4- چنانکه کتبیش را نیز شامل - بود اطلاق آن تعبیر کامل
5- ولی آنکه به آفاقی رسی تو - که دریابی کتاب انفسی تو
6- گرت معرفت نفس است حاصل - به آفاقی توانی گشت و اصل
7- بیا از خود سفه کن سوی خارج - نگراندروجود ذوالمعاج
8- بیا خود را شناس ایخواجه اول - که سر گردان نمانی و معطل
9- زهر جایی خواهی سر در آری - زخود نزدیکتر راهی نداری
10- ترانفست بخارج هست مرآت - ولی آئینه زنگار است هیهات
11- ترا تا آینه زنگار باشد - حجاب رویت دلدار باشد.
12- شبی خلوت نما با دفتر دل - ببیین در دفترت داری چه حاصل
13- بشور دانش که از سان ضمائر - بشب بینی یوم تبلی اسرائر
14- بیا در کارگاه صبنعة الله - که گیری رنگ بیرنگی و آنگاه
15- چو صفحه افاقی سطر لاب - بیابی نفس خود راباب ابواب
16- نباشی در امید فتح بابی - مگر انکه کلیدش را بیابی
17- ترا مفتاح فتاح مفاتح - نباشد غیر بسم الله صالح
18- هر آن فتحی که عارف مینماید - به بسم الله آن را می گشاید
19- بود هر حرف بسم الله بابی - زهر بابی مراد خویش بابی
20- گرت شد سر بسم الله حاصل - مراد تو نشد آنگاه حاصل
21- مرا از رحمت حق دور بینی - کر و لال و چلاق و کور بینی
22- شنیدم عارفی عالیجنابی - بهر حرفش کتاب مستطابی
23- به تفسیر و بیان با و سینش - نوشته تا به میم آخر نیش
24- که شد یکدوره اش نوزده مجلد - ولی کامل بگوید تا در این حد
25- که تفسیر ار کنم نقطه بی را - لقدا ا قرت سعبین بعیرا
26- نباشد راحتی از بهر روحت - اگر از روح تو نبود فتوحت
27- ترا جسم و غذای جسم مطلوب - برای روح می باشند محبوب
28- چو جسمی نبود از بهر فتوحت - نباشد جز عذابی بهر روحت
29- اگر چه وصلت از حب است جاری - در اجسام است محض هم جواری
30- وصال جسم تا سرحد سطح است - ورای ان سخن در حد سطح است
31- نهایت وصلت جسمی نکاح است - که آن از غایت حب لقاح است
32- وصال روح با روحست درد است - وصالی فوق الفاظ و عبارات
33- تو دانش اتحاد عقل و معقول - تو خوانش وصل علت هست و معلول
34- تو گویش ارتقای ذات عاشق - تو نامش اعتلای نفس ناطق
35- تو می گو روح اند اشتداد است - برای کسب عقل مستفاد است
36- و یا اینکه تعالی وجود است - که هر دم از خدایش فضل وجود است
37- و یا تجدید امثال است و دیگر - چه باشد حرکت در متن جوهر
38- هر آنچه خوانیش بی شگ و بی ریب - زعینبی و دروانی هم سوی غیب
39- زحد نقص خود سوی کمالی - بسوی کل خود در اتحالی
40- هر انچه جسم و جسمانی یکسر - ترا محض معدند و نه دیگر
41- کجا جسمی تواند بود علت - که عین مسکنت هست و مذلت
42- ترا در راه استکمال ذاتی - بباید همت و صبر و ثباتی
43- که گردی قابل فیض الهی - نمایندت همه اشیاء کماهی
44- نبور حق دلت گردد منور - زبانت هم بذکر او معطر
45- مقامی کان ترا باشد مقرر - بعز قرب او گردی مظفر
46- مقامی کان برایت هست مطلوب - مقام غر محمود است و محبوب
47- مقامی کان بقای جاودانیست - که در حب بقایت کامرانیست.
48- بقایی در لقای با خدایت - بگویم با تو از حب بقایت
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
باب چهارم:
1- به بسم الله الرحمن الرحیم است - که خود حب بقا امر حکیم است
2- دل هر ذره ای حب بقاء است - مرا ورا نفرت از حرف فناء است
3- بود حب بقا مهر الهی - که خورده بر دل مه تا به ماهی
4- ازین حب بقا دارم بخاطر - شده تعبیر عشق اندر دفاتر
5- تو خواهی عشق خوان و خواهیش حب - تو خواهی مغز دان و خواهیش لب
6- جهان در سیر حبی شد هویدا - تو می گو جمله شد از عشق پیدا
7- نباشد غیر حبی هیچ سیری - نه خود سیر است عشق و نیست غیری
8- بقا را گرنه اصلی پایدار است - چرا دهری گریزان از بواراست
9- چرا از ترس ضعف و بیم مردن - همی جوع البقر دارد بخوردن
10- به پندارش اگر هستی بباد است - چرا حب بقایش در نهاد است
11- ملایم را، چو او را هست نافع - نماید جلب و جزاور است دافع
12- اگر حب بقایش ناپسند است - چرا از فکر مرگش در گزند است
13- زمرگش آنچنان اندر هراس است - که مومن را بمردن التماس است
14- چه انرا مرگ او اصل حجیم است - مراین راروح و جنات نعیم است
15- غرض این منطق دهری دونست - چو فکر سرنگونش واژگون است
16- که باشد زیستن از بهر خوردن - بکون سگ بدن بهتر زمردن
17- زدهری بگذر از حب بقاگو - بعشق و عاشقی با خدا گو
18- زذره گیر تا شمش و مجره - بعشق و عاشقی باشند درده
19- برو بر خوان اتینا طانعین را - جواب اسمانها و زمین را
20- که تا حب بقا را نیک دانی - که ساری هست در عالمی و دانی
21- سخن نبویش و میکن حلقه گوش - مبادا آنکه بنمایی فراموش
22- دهان مغتندی باب بقاء است - بقای مغتندی اندر غذا است
23- غذا مراسم باقی راست ضامن - که حب او بود در جمله کامن
24- غذا کوضامن باقی است ایدوست - چه نیکو خود سادان اوست
25- زسجاد است این تحفه مخلوق - همه از سفره حق اند مرزوق
26- ببین از عقل اول تا هیولی - چه باشد رزقشان از حق تعالی
27- بود بر سفره اش از مغز تا پوست - یکایک مغنتدی از سفره اوست
28- چو یک نور است در عالمی و دانی - غذای جمله را از این نور دانی
29- چو رزق هر یکی نور وجود است - به شکر رازقش اندر سجود است
30- بر این خوان کرم از دشمن و دوست - همه مرزوق رزق رحمت اوست
31- ازین سفره چه شیطان و چه آدم - باذن حق غذا گیرند با هم
32- که باشد رحمت رحمانی عام - بیا اندر رحیمی ای نکو فام
33- که این خوان خوانین الهی است - چه آنانرا دل پر سوز و آهی است
34- بلی این سفره خاص است نی عام - غذایش را بباید پخته نی خام
35- بر ین خوان آنکسی بنشتسه باشد - که می باید دلش بشکسته باشد
36- ترا حب مقام و جاه دنیا - فرو آورده از اعلی به ادنی
37- قساوت بر دل تو چیره گشته - دو دیده تیره و سر خیر گشته
38- ترا با حکم حق دائم جدال است - شب و روزت بصرف قیل و قال است
39- به مشتی اعتبارات مجازی - کنی شعبده و شب خیمه بازی
40- مثله کمثل الحمار است - کجایش بر سر این سفره بار است
41- غذای عام خام است و بود پوست - غذای خاص مغز است و چه نیکوست
42- دراین معنی نکرد در کاه و گندم - چه می باشند غذای گاو و مردم
43- غذا در مغتندی یابد تخلل - بدقت اندر آن بنما تعقل
44- غذا در مغتندیش مختفی هست - و یانی اختفایش متنفی هست
45- غذای مغتندی او را قوام است - و یا شرط ظهورش بالتمام است
46- غرض از اختفاد انتفا چیست - در اطلاق غذا هم مد عاچیست
47- تخلل راز خلقت اشتقاق است - جلیل و با خلیلش را وفاق است
48- بود این نکته ها بسیار باریک - که بی اندازه روشن هست و تاریک
49- سخن دارم ولی ای مرد عاقل - غذا را می نهند از بهر آکل
50- برایت سفره ای گسترده باشد - طعام آن حیات مکرده باشد
51- طعامی خور که جانت زنده گردد - چو خورشید فلک تابنده گردد
52- اگر از ملت پاک خلیلی - چرا در وجود حق داری بخیلی
53- تو از چشم دل باریک و تاریک - نمی بیند مگر تاریک و باریک
54- ترا از رفتی و بخلی چه خواهش - که خواهی رحمةالله را بکامش
55- بکار حق اصیلی یاد خیلی - چرا بر سفره اش داری بخیلی
56- و آخرون مرجون نخواندی - که اندر نکبت بخلت بماندی
57- استوسع رحمة الله الواسعة - فلا تقبلک منه الفاجعه
58- حدیثی خوش بخاطرر اوفتاده است - پیمبر در نمازش ایستاده است
59- که اعرابی بگفتی در نمازش - بحق سبحانه گاه نیازش
60- الهی مر مرا او را با پیمبر - ترحم کن مکن بر شخص دیگر
61- رسول الله پس از تسلیم وی را - بفرمود از سر تعلیم وی را
62- کلامی را که حیف است گفت چون در - که واسع راهمی کردی تحجر
63- چو اعرابی مقدسهای خشک اند - که یکسر پشک و جز آنها که مشک اند
64- گرفتی دفتر دل را به بازی - بیا بگذرز اطوا مجازی
65- دلت از فیض حق فضفاض گروه - چو ابر رحمتش فیاض گردد
66- صفا یابی زالفاظ کتابی - که گردیند بر جانت حجابی
67- که العلم حجاب الله الاکبر - بود این اصطلاحاتت سراسر
68- زتبن نقش اوراق و دفاتر - چنان اکنده ای انبار خاطر
69- که جای نور علم یقذف الله - نیابی اندرین انبار پرکاه
70- نه ان پیغمبر ختمی مابست - که جان پاک او ام الکتاب است
71- نه حرفی خواند و نی خطی نوشته است - ولیکن ما سوی دردی سرشته است
72- چو جان انبیابی نقش و ساده است - خدا در وی حقایق را نهاده است
73- بسی از اولیا بی رنج تعلیم - که شد مالک قاب هشت اقلیم
74- بباید بود دانم در حضورش - که تابینی تجلیهای نورش
75- بیک معنی ترا فکر حضوری - نیارد قرب باشد عین دوری
76- مقام تو فراتر از حضور است - اگر چه محضر الله نور است
77- حضوری تا طلب داری زدوریست - حضوری را کجا حرف حضوریست
78- حضوری محو در غرجلال است - حضوری مات در حسن جمال است
79- حضوری را فواد مستهام است - حضوری را مقام لا مقام است
80- هر آنکو ملت پاک خلیل است - مر او را خلت رب جلیل است
81- خلیل آسا بگو و جهت وجهی - که تا از کثرت پندار بجهی
82- مفاد لا احب الا فلین است - که باقی وجه رب العالمین است
83- سخن بینوش و بسپارش خاطر - که فرق منفطر چسبود زفاطر
84- عرب گوید انفطرت الانوار - من اعضان الشجر ای مرد بیدار
85- نه اغصان از شجر یابد رهایی - نه انوار است و اغصان را جدایی
86- اگر انوار و اغصان خر شجر نیست - خدا هست و دگر حرف دگر نیست
87- زمین انوار و اغصانش سماوات - شجر هم فاطر واجب بالذات
88- چو هر فرعی باصلش عین وصل است - غذای فرع هم از عین اصل است
89- ترا فرع شجر از وی نمونه است - غذای ممکن از واجب چگونه است
90- چو ابراهیم و یوسف باش ذاکر - جناب حق تعالی را به فاطر
91- که بی دور و تسلسلهای فکری - بیابی دولت توحید فطری
92- ترا صد شبهه ابن کمو نه - نماند خر دلی بهر نمونه
93- ببینی بی زهر چون و چرائی - خدا هست و کند کار خدائی
94- درین مشهد رسیدی بی کم و کاست - به برهانی که صدیقان حق راست
95- اشارات ار چه در خسن صناعت - مرا و رابیگمان باشد براعت
96- ولیکن از ره مفهوم موجود - به زعمش راه صدیقانه پیمود
97- کجا برهان صدیقین و مفهوم - حدیث ظل و ذی ظل است معلوم
98- چو انسان است پیدا و نهائی - برای هر یکی دارد دهانی
99- گر این پنهان و پیدا را یک اسم است - طلسمی هست کوراجان و جسم است
100- طلسمی باشد از سر الهی - که مثل او نیابی کارگاهی
101- بلی این اسم را جسمی و جانی است - که هر یک را غذایی و دهانی است
102- دهان و گوش ما هر یک دهان است - که آن بهترین و این بهر جانست
103- بداند انکه در علم است راسخ - غذا با مغتندی باشد مسانخ
104- تبارک حسن تدبیر الهی - تعالی لطف تقدیر الهی
105- همه لذات حیوانی زمانی است - به همراه زمان آنی و فانی است
106- ولی از بهر عقلانی بکارند - ترا لذات عقلی پایدارند
107- زمان از رحمت پروردگار است - زمانی بهر کسب پایدار است
108- نباشد ارزمان و ارزمانی - چگونه نقش بند و زندگانی
109- زمان اندر نظام آفرینش - وجودی واجب است درگاه بینش
110- چو عقل اول است در صنع هستی - چو آیی از بلندی سوی پستی
111- اگر غفلت نباشد در میانه - بهشت است این زمانی و زمانه
112- تعالو را شنو از حق تعالی - ترا دعوت نماید سوی بالا
113- بیا بالا بسوی سفره خاص - بیابی لذت و فاتحه تا آخر ناس
114- بود این سفره اش بی هیچ وسواس - زبد و فاتحه تا آخر ناس
115- قلم را اهتزازی در مرید است - که اندر وصف قران مجید است
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
باب پنجم:
1- به بسم الله الرحمن الرحیم است - سراسر انچه قران کریم است
2 -بحق میگویمت ای یار مقبل - که قران است تنها دفتر دل
3 -زما صدها هزاران دفتر دل - بیک حرفش نمی باشد معادل
4 -بود هر دفتر دل در حد دل - ازین دل تا دل انسان کامل
5 -در آحاد رعیت شخص و اررث - که ملک آخرت را هست حارث
6 -همه آثار علمیش به هر حد - بود رشحی زقران محمد ص
7 -ندارد فاتحه حد و نهایت - چه قران اندر و باشد بغایت
8 -بود بسم الله این سوره برتر - زبسم الله سورتهای دیگر
9 -مر این ام الکتاب آسمانی - بود سپر لوحه سبع المثانی
10- چه قرانرا مراقب هست محفوظ - زکتبی گیر تا در لوح محفوظ
11- لذا در هر یکی از این مراتب - بود بسم اللهش با او مناسب
12-بود فاتحه در بسم الله خویش - که از بسم الله دیگر بود بیش
13- بود خود بسمله در نقطه با - که نقطه هست اصل کل اشیاء
14- ولی این نقطه کتبی نمود است - از آن نقطه که خود عین وجود است
15- چو نطقه آم د اندر سیر حبی - پدید آمد از و هر قشر و لبی
16- بود قران کتبی آیت عین - بود هر یات او رایت عین
17- الف در عالم عینی الوف است - بمانند الف دیگر حروف است
18- حروف کتبیش باشد سیاهی - حروف عینیش نور الهی
19- حروف عینیش را اتصال است - حروف کتبیش را انفصال است
20- که اینجا بوم فصل است جدایی است - و آنجا یوم جمع است و خدایی است
21- تررا خود سر سر تو است قاضی - ندارد حال و استقبال و ماضی
22- که آن خود مظهری از یوم جمع است - ولو آن همچو شمس و این چو شمع است
23- چه یوم جمع یوم الله واصل است - فروع یوم جمع ایام فصل است
24- قضا جمع و قدر تفضیل آنست - خزائن جمع و این تنزیل آنست
25- قضا علم الهی هست و حشرات - قدر فعل الهی هست و تسراست
26-ولیکن علم و فعلی گاه بینش - چو ذات او بود در آفرینش
27- قضا روح و قدر باشد تن او - گل و گلبن او گلشن او
28- ابد در پیش داری ای برادر - ادب را کن شعارسول اکرم خود سراسر
29- در اول اردحدوث ما زمانی است - دگر ما را بقای جاودانی است
30- گرت حفظ ادب باشد مع الله - شوی از سرسر خویش آگاه
31- بر آن می باش تا با او زنی دم - چه میگویی سخن از بیش و از کم
32- چنانکه هیچ امری بی سبب نیست - حصول قرب را غیر ادب نیست
33- ادب آموز نبود غیر قران - که قران مادبه است از لطف رحمان
34- بیازین مادبه بر گیر لقمه - نیابی خوشتر از این طعمه طعمه
35- طعام روح انسان است قران - طعام تن بود از آب و از نان
36- نگر در سوره رحمن که انسان - بود در بین دو تعلیم رحمان
37- گر انسانی بقرانی معلم - بیان تست رحمانی مسلم
38- لبانت را گشا تنها بیادش - هر آنچه جز بیادش ده ببادش
39- چو مردان حقیقت باش یک رو - خدا گو و خدا جو و خدا جو
40- سقط گفتن چو بر تو چیره گردد -تر آئینه دل تیره گردد
41- چو دل شد تیره آثار تو تیره است - چو سر باب و فرزند و بنیره است
42- اگر اندر دلت ریب و شکی نیست - صراط مستقیم بیش از یکی نیست
43- ترا قران بدین آیین اقوم - هدایت می کند و الله اعلم
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
باب ششم:
1- به بسم الله الرحمن الرحیم - که عقل اندر صراط مستقیم است
2- نزاعی در میان نفس و عقلست - جهنم هست و در هل من مزید است
3- ترا اعدی عدو نفس پلید است - جهنم هست و در هل من مزید است
4- صراط عقل بسم الله باشد - که انسان را همین یک راه باشد
5- دگر راهی که پیش آید بناگاه - نباشد غیر راه نفس گمراه
6- نمی بینی که لفظ نور مفرد - بقران آمده است ای مرد بخرد
7- ولیکن لفظ ظلمت هر کجاهست - بجمع آمد که کثرت را روا هست
8- که تا دانی ره حق جز بیکی نیست - همان نور است و اندر آن شکی نیست
9- بلی این حکم چون آب زلال است - که بعد از حق قط راه ضلال است
10- صراط الله تویی میباش بیدار - خودت ابر صراط حق نگهدار
11- خدا هم بر صراط مستقیم است - صراط رب در او سری عظیم است
12- چه حق سبحانه عین صراط است - کلامی نه خلاط و نه وراط است
13- من و توجدول بحر وجودیم - من و تو دفتر غیب و شهودیم
14- ازین جدول بیابی هر چه یابی - چو این دفتر نمی یابی کتابی
15- یکایک ما سوی از عقل اول - گرفته تا به آخر هست جدول
16- بلی یک جدول او جبرئیل است - ولی کامل بسان رود نیل است
17- گر از قید خودی وارسته باشی - ازین جدول بحق وابسته باشی
18- چنانکه عقل را باشد محقق - نشاید طالب مجهول مطلق
19- همین حکم محقق در خطابست - که با مجهول مطلق نا صوابست
20- خطاب ما بود با حق تعالی - ازین جدول که بخشیده است ما را
21- از ینجا فهم کن معنی مشتق - که مستقیم ما از حق مطلق
22- حدیث اشتیاق ای یار اگاه - در این معنی بود نور فرار راه
23- بیانش را نمودم در رسائل - بجوار نهج و از انسان کامل
24- از اینجا فهم کن اسم و مسمی - که ره یابی به حل این معمی
25- که اسم عین مسمی هست ولاغیر - و هم غیر مسمی هست و لا ضیر
26-ازینجا فرق خالق بین مخلوق - که خالق رازق است و خلق مرزوق
27-روایاتی که در اسم و مسمی است - لسان صدق حل این معمی است
28-نهفته گر چه میباید بود راز - سخن از اسم اعظم گشت آغاز
29- ترا این جدول آمد اسم اعظم - که هر موجود هم داراست فافهم
30- تو از این حصر سر وجودی - همی یابی مقامات شهودی
31- امام صادق از این اسم اعظم - عجب نقشی زده بر آب و آدم
32- یکی پرسیده از آن قطب عالم - کدامین اسم باشد اسم اعظم
33- جواب فعلی از قولی به تاثیر - بسان لفظ اکسیر است و اکسیر
34- مثالش داد نزد جمع اصحاب - که می رواند رین حوض پر از آب
35- هم آنانرا به منع از نجاتش - که تا مایوس گردید از حیاتش
36-زسر سر او توحید فطری - مبری از ترویهای فکری
37- طلوع کرده است چون خورشید خاور - که حکم حق بر او گردید دارو
38- به یا الله اغثنی ندا کرد - جوابش را امام آندم عطا کرد
39- بدو فرمود این است اسم اعظم - که یعنی خود تویی ای ابن آدم
40- چو از هر در در اید نا امیدی - به اسم اعظمت آنکه رسیدی
41- چو از هر جا امیدت قطع گردید - بیابی دولت سلطان توحید
42- چو داری اسم اعظم ای برادر - چرا سر گشته ای زین در به آن در
43- بیا و گوش دل را می نما باز - سخن از اسم اعظم گویمت باز
44- نباشد هیچ اسمی اسم اصغر - که اکبر باید از الله اکبر
45- در این معنی حدیثی از پیمبر - معطر سازدت چون مشک اوفر
46- سوالش کرده اند از اسم اعظم - بپاسخ اینچنین فرموده خاتم
47- که هر اسم خداوند است اعظم - چه او واحد قهار است فافهم
48- خدا را نیست اسمی دون اسمی - که قسمی است و دون قسمتی
49- چو قلبت را کنی تفریغ از غیر - بهرامش بخوانی باشدت حیز
50- زاسم اعظمت بشنود گر بار - که تا گردد روان تو گهر بار
51- هر آن اسمی که در تعریف سبحان - به از اسم دگر بینی همی دان
52- که آن نسبت به این اسم است اعظم - زعینی و جزا و والله اعلم
53- بترتیب است چون تعریف دانی - تو وجه جمع اخباری که خوانی
54- اثر از لفظی و کتبی است حاصل - ولی عنی است ذی ظل و جز او ظل
55- بود پس کون جامع اسم اعظم - چنو اعظم نیابی درد و عالم
56- بیک معنی دیگر اسم اعظم - بنزد اهل حق آمد مسلم
57- هر آن اسمی که وی از امهاتست - چه ام فعل و چه وصف و چه داتست
58- بود آن اعظم از اسمای دیگر - که آنها سادان اویند یکسر
59- مثالش را بگویم باتو فی الحال - قدیر و با همه اسمای افعال
60- علیم و دیگر اسمای صفاتست - چو حی از امهات اسم داتست
61- همه اسمای افعال و صفاتست - که شرط یک یک آنها حیاتست
62- پس اعظم از همه حی است و خود دل - از آنکه حی بود دراک فعال
63- چو ذات واجبی حی است و قیوم - ترا پس اسم اعظم گشت معلوم
64- زاسم اعظمت اسم یقین است - ولی مشروط بر شرط یقین است
65- چه اسم اعظم است از بهر سالک - یقین حادثه فرزند مالک
66- بهراسمی که سرت هست ذاکر - ترا سلطان آن اسم است حاضر
67- بهراسمی تو را نور الهی - بود آب حیات آب و ماهی
68- در اوفاق و حروفت اروفوقست - حروف اجهزط از آن حروفست
69- که اسم اعظمش اوتاد گفته است - چو بدو حش بسی سپر نهفته است
70- به تحقیق دگر ادذر زولاهم - یکایک را بدان از اسم اعظم
71- نکات دیگرم اندر نکات است - که روزی تو در انجا برات است
72- سخن از اسم اعظم هست بسیار - ولی از آن خود را و نگهدار
73- گذشتیم و سخن سر بسته گفتیم - بسی در سره یکسره سفتیم
74- ازین سر مقنع از برایت - عجب کشف غطایی شد عطایت
75- توتا اندر صراط مستقیمی - روح و ریحان و جناب نعیمی
76- چو این جدول نمایی لای روبی - ترا باشد عطایای ربوبی
77- قلم آمد بفریاد و به دلدل - که تا حرف آورم از دفتر دل
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
باب هفتم:
1- به بسم الله الرحمن الرحیم است - ولی که اعظم از عرش عظیم است
2- بیا بشنو حدیث عالم دل - زصاحبدل که دل حق است منزل
3- امام صادق آن بحر حقایق - چنین در وصف بوده است ناطق
4- که دل یکتا حرم باشد خدا را - پس اندر وی مده جا ما سوی را
5- بود این نکته تخم رستگاری - که باید در زمین دل بکاری
6- پس اندر حفظ و کن دیده بانی - که تا گردد زمینت آسمانی
7- حقایق را بجود از دفتر دل - که این دفتر حقایق است شامل
8- نباشد نقطه ای در ملک تکوین - مگر در دفتر دل گشت تدوین
9- زتکوین هم بر تبت اکبر آمد - که حق را مظهر کامل تر آمد
10- مقام شامخ انسان کامل - به ما فوق خلافت است شامل
11- خوش آنگاهی دل از روی تولی - شرف یابد زانوار تجلی
12- گرت تا آه و سوز دل نباشد - پشیزی مر ترا حاصل نباشد
13- و یا باشد دلم را این حواله - که بی ناله نگردد باغ لاله
14- ترا در کوره محنت گدازد - که تا بر سفره محنت نوازد
15- چه قلب محنت آمد محنت ایدوست - عسل مقلوب لسع است و چه نیکوست
16- وزان محنت و محنت به معنی - چو وضعشان بود در نزد دانا
17- عذابش عذب و سخط او رضاهست - بلا آلا و درد او دوا هست
18- بلی یا بی دلی را کاندر آغاز - خداوندش نموده دفتر راز
19- بسی افرا دامی بی تعلیم - گذشته از سر اقلیم هشتم
20- به چندی پیش ازین با دل به نجوی - چنین گفت و شنودی بود ما را
21- دلا یک ره بیا ساز سفر کن - زهر چه پیشت آید زان حذر کن
22- که شاید سوی یارت باریابی - دمادم جلوه های یار یابی
23- دلا بازیچه نبود دار هستی - که جز حق نیست در بازار هستی
24- بود آن بنده فیروز و موفق - نجوید اندرین بازار جزیق
25- دلا از دام و بنده خود پرستی - نرستی همچو مرغ بی پرستی
26- چرا خو کرده ای در لای و در گل - ازین لای و گلت بر گو چه حاصل
27- دلا عالم همه الله نور است - بیابد آنکه دائم در حضور است
28- ترا تا آینه زنگار باشد - حجاب دیدن دلدار باشد
29- دلا تو مرغ باغ کبریایی - یگانه محرم سر خدایی
30- بنه سپر را بخاک آستانش - که سپر بر آوری از آسمانش
31- دلا مردان ره بودند آگاه - زبان هر یکی انی مع الله
32- شب ایشان به از صد روز روشن - دل ایشان به از صد باغ گلشن
33-دلا شب را مده بیهوده از دست - که درد یجور شب اب حیاتست
34- چه قران آمده در لیلة القدر - زقدرش میگشاید مر ترا صدر
35- بود آن لیله پر قدر و پر اجر - سلام هی حتی مطلع الفجر
36- دلا شب کاروان عشق با یار - به خلوت رازها دارند بسیار
37-عروج اندر شب است و گوش دل ده - به سبحان الذی اسری بعبده
38- دلا شب بود کز ختم رسولان - محمد صاحب قران فرقان
39- خبر آوردت آن استاد عارف - که علم الحکمة متن المعارف
40- دلا شب بود کان پیر یگانه - به اسهامی ربودت جاودانه
41- در آن رویای شیرین سحر گاه - که التوحید ان تنسی سوی الله
42- دلا اندر شبست آن لوح زرین - عطا گردیده از آن دست سیمین
43- بر آن لوح زرین بنوشته از رز - خطابی چون به یحیای پیمبر
44-یا حسن خذالکتاب بقوة - بدی اواه و آن پاداش اوه
45- دلا از ذره تا شمس و مجره - به استکمال خود باشند در ره
46- همه اندر صراط مستقیم اند - به فرمان خداوند علیم اند
47- دلا باشد کمال کل اشیا - وصول درگه معبود یکتا
48- اگر تو طالب اوج کمالی - چرا اندر حضیض قیل و قالی
49- دلا خود را اگر بشکسته داری - وهن را بسته تن را خسته داری
50- امیدت باشد از فضل الهی - که یکباره دهد کوهی به کاهی
51- دلا در عاشقی ستوار میباش - چو مردان خدا بیدار میباش
52- که سالک را مهالک بیشمار است - بلی این راه راه کردگار است
53- بود این سیرت مهمانی عشق - که مهمانش شود قربانی عشق
54- اگر چه عشق خود خونریز باشد - ولی معشوق مهرانگیز باشد
55- چو ریزد عشق او خون تو دردم - شود خود دیتت والله اعلم
56- شوم قربان آن قربان قابل - که یابد اینچنین دیت کامل
57- نه من گویم که باشد خون بهایت - که خود فرمود در قدسی روایت
58- کشم من عاشقم را تا سزایش - دهم خود را برای خونبهایش
59- خراباتی زعشق او خراب است - که عشق آب و جز او نقش بر آب است
60- خراباتی به عشق و ذوق باشد - مناجاتی بذکر و شوق باشد
61- جناب عشق معشوقست و عاشق - درآ از پرده عذرا دوامق
62- گرت اوفوا بعهدی در شهود است - وجوب امر اوفوا بالعقود است
63- یکی را غفلت آباد است دنیا - یکی را نور بنیاد است دنیا
64- همه آداب و احکام و شریعت - ترا دادند بر رسم ودیعت
65- که تا از بیت خود گردی مهاجر - سوی حق و سوی خیر مظاهر
66- تویی کشتی و دنیای تو دریا - بسم الله مجریهاو مرسیها
67- بسی امواج چون کوه است در پیش - به نوح و نوحه روحت بیندیش
68- چو نوحی مشهدی میباش جازم - خدایت در همه حال است عاصم
69- ترا کشتی تو باب نجات است - هبوطت بسلام و برکات است
70- درین هجرت اگر ادارک موت است - چه خوفی چون بقاست و نه قوتست
71- چو شد تا دولت موت تو حاضر - خدا اجر تو گردد ای مهاجر
72- اگر مرد ادب اندوز باشی - زغاعه هم ادب آموز باشی
73- بمیر اندر رهش تا زنده باشی - چو خورشید فلک تا بنده باشی
74- گر این مردن بکامی ناگوار است - دل بیمار او درگیر و دار است
75- چنانکه شکر اندر کام بیمار - نماید تلخ و زان تلخی است بیزار
76- ولی در کام تو ای یار دیرین - چه شیرین است و شیرین است و شیرین
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
باب هشتم:
1- به بسم الله الرحمن الرحیم است - دوایی را که درمان سقیم است
2- شفای دردهای خویش یکسر - زبسم الله میجو ای برادر
3- در این ماثور بسم الله ار قیک - من کل داء یعینک نگر نیک
4- که درداء تن تنها نمائی - چه نسبت داء تن را باروانی
5- که بیماری تن آنرا چو سایه است - بود این ختنه و آن قطع خایه است
6- بلی بیماری تن را آمد هست - ولی بیماری جان تا ابد هست
7- ترا بسم الله از داء تن و جان - زآفات بنی انس و بنی جان
8- یگانه رقیه و عوذه واقی است - چه حق سبحانه شافی و باقیست
9- ولی اندر نظام آفرینش - بباید آدمی را هوش و بینش
10- که با القای اسباب و وسانط - شود تا یثر بسم الله ساقط
11- امور توبه اسبا بند جاری - جز این صورت نیابد هیچ کاری
12- تورب مطلقی را بی مظاهر - رفکر نارسا داری به خاطر
13- که بی خورشید و ابر و باد و باران - هر آن خواهی خدا بدهد ترا آن
14- نبارد دیده ابر بهاری - نبنید دیده تو کشت رازی
15- نباشد ماه خورشید و ستاره - کجا کار جهان گردد اداره
16- زرتق و قتق برق و غرش رعد - بیابی نعمت ما قبل و ما بعد
17- نباشد نقطه ای بر رق منشور - جز اینکه حکمتی در اوست منظور
18- روا نبود در آن یک نقطه تعطیل - ندارد سنتش تبدیل و تحویل
19- چه از یک نقطه ای انسان عنسیت - که انسان را بقاء وزیب و زین است
20- نباشد نطفه ات جز نقطه ای بیش - درین دو نقطه ای خواجه بیندیش
21- که یک نقطه ترا باشد مقوم - دگر نقطه ترا باشد متمم
22- بود هر نقطه ات چندین کتابی - اگر اهل خطابی و حسابی
23- کدامین نقطه در این رق منشور - تو پنداری که باشد غیر منظور
24- اگر یک نقطه اش گردد مبدل - همه اعضای او گردد مخبل
25- اگر یک نقطه اش گردد محول - بینی چرخ عالم را معطل
26- نه عجز است این که محض حکمتست این - در اول هر چه می بینی خدامین
27- اله آسمان است و زمین است - چه پنداری جدا از آن و این است
28- خدایی را که باشد غیر محدود - مر او را می نگرد رظل ممدود
29- خدا بود است و جز او را نمود است - نمود هر چه می بینی زبود است
30- برو در راه حق جویی کامل - برون آ از خدا گویی جاهل
31- که در ان سوی هفتم آسمان است - لذا از دیده مردم نهان است
32- مرا شهر و ده و کوه و در و دشت - بروی دلستانم هست گلگشت
33- حدیثی را که صرف نور باشد - در اینجا نقل آن منظور باشد
34- شنیدی آنکه موسای پیمبر - شده بیمار و افتاده به بستر
35- بدرد خویشتن افتان و خیزان - شکیبایی نمود و شکر سبحان
36- طبیبی را نفرموده است حاضر - زحق درمان خود را بود ناظر
37- که می باشد حبیب من طبیبم - چه درمانست و دردم از حبیبم
38- خطابش آمد از وحی الهی - که گراز من شفای خویش خواهی
39- نیاید تا به بالینت طبیبی - نداری از شفای من نصیبی
40- طبیبی آمد و داده دوایت - دوا خوردی زمن یابی شفایت
41- که کار من بحکمت هست دائم - بحکمت نظم عالم هست قائم
42- تو بی اسباب خواهی نعمت من - بود این عین نقض حکمت من
43- طبیب تو دوا داده خدا داد - دوای تو شفا داده خدا داد
44- طبیب تو خدا هست و خدا نیست - دوای تو شفا هست و شفا نیست
45- درایت دارزر ینگونه روایت - که باشد بهر ارشاد و هدایت
46- روا نبود گمان ناروا را - حریم قدس سر انبیا را
47- روایتها چو آیتها رموزند - معانی اندر آنها چون کتورند
48- نه هر کس پی برد آن رمزها را - که عاشق می شناسد غمزها را
49- بخواند چشم عاشق غمز معتوق - نه تو مصداق آنی و نه مصدوق
50- چه میخوانی زحم و زطس - چه میدانی زطر و زیس
51- چه باشد ق و چه معنی دهدن - زن و القلم و ما یسطرون
52- چه دادیها که باید طی کنی طی - که تا آن رمزها را پی بری پی
53- تحمل بایدت در تیه بلوی - که بینی نزول من و سلوی
54- چه پیمودی تو از منزل بمنزل - هزار و یک بیابی دفتر دل
55- هزار و یک زاسمای خداوند - در این منزل بمنزل زاد راهند
56- اگر از آن بگویم اند کی را - نداری باورم از صد یکی را
57- نه تنها درس و بحث و مدرسه بود - تبری از هوی و وسوسه بود
58- دل بشکتسه و آه سحرگاه - مرا از آن رمزها بنمود آگاه
59- زهر یک دانه در کوثر من - به بینی خر منی را در بر من
60- بلی این دانه ها حب حصید است - امید اندر لدنیا و مزید است
61- نوید قاف قران مجید است - صعود قاف صعب است و شدید است
62- زالفاظ همانند روازن - معانی را که می باشد معادن
63- چگونه میتوانی کرد ادراک - چه نسبت خاک را با عالم پاک
64- ولی انفاس یاران حقیقت - مدد باشد دراین طی طریقیت
65- مپنداری که از بعد مسافت - ترا رو آورد آسیب و آفت
66- چو با صاحبدلانت آشنایی است - بهر دادی ترا راه رهایی است
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
باب نهم:
1- به بسم الله الرحمن الرحیم است - دلی با دل حمیم است و صمیم است
2- چو ارواحندا خلق دسته دسته - همی پیوسته هستند و گسسته
3- دلی را با دلی پیوسته بینی - دلی را از دلی بگسسته بینی
4- در این معنی یکی نیکو روایت - حکایت می نمایم از برایت
5- چو بهر بیعت آمد ابن ملجم - به نزد خر و خوبان عالم
6- بنزد قطب دین و محور دل - علی ماه سپهر کشور دل
7- علی نور دل و تاج سپر دل - علی سر لوحه سر دفتر دل
8- چو مولی عارف سر قدر بود - پس از بیعت مرا ورا خواهد و فرمود
9- که بیعت کرده ای با من بیاری - جوابش داد بن ملجم که آری
10- دوبار دیگرش مولی چنان گفت - میان جمع بن ملجم بر آشفت
11- که با من از چه روز فتارت اینست - فقط با شخص من گفتارت اینست
12- نمودم بیعت و بهر گواهی - مرا فرمان بده بر هر چه خواهی
13- بفرمود از تو از یاران مایی - نباشد جان یاران را جدایی
14- دل من با دل تو آشنا نیست - دو جان آشنا از هم جدا نیست
15- روایتهای طینت اندرین سر - برای اهل سر آمد مفسر
16- عجل احوال دلها گونه گون است - بیا بنگر که دلها چند و چون است
17- دلی چون آفتاب پشت ابر است - دلی مرده است و تن او را چو قبر است
18- دلی روشنتر از آب زلال است - دلی تیره تر از روی ذغال است
19- دلی استاره و ماه است و خورشید - دلی خورشید او را همچو ناهید
20- دلی عرش است و دیگر فوق عرشست - که فوق عرش را عرشت چو فرشست
21- دلی همراه با آه و انین است - دلی همچو تنور آتشین است
22- دلی چون کوره آهنگران است - دلی چون قله آتش فتان است
23- دلی افسرده و سرد است چون یخ - سفر از مزبله دارد به مطبخ
24 زمطبخ باز آید تا به مبرز - جز این راهی نپیموده است یک گز
25- غرض ای همدل پاکیزه خویم - که اینک با تو باشد گفتگویم
26- چو دلها را خدا از گل سرشته است - هدلها مهر یکدیگر نوشته است
27- دلت را دل من آشنا کرد - نه تو کردی نه من کردم خدا کرد
28- درون سینه ام در هیچ حالی - نبینم باشد از مهر تو خالی
29- دل از دوران نزدیکش ببالد - زنزدیکان دور خود بنالد
30- چو روح ما بود نور مجرد - درین ظرف زمان نبود مقید
31- نه از طی مراحل در عذابست - نه از بعد منازل در حجابست
32- یکی عنقای عرشی آشیانست - رسد جایی که بی نام و نانست
33- یکی سیمرغ رضوان جایگاهست - که صد سیمرغ او را پرکاهست
34- ببین این گوهری که خاک زاداست - بسیط است و مبری از فساد است
35- مرکب را که چندین آخشیج است - تباهی در کیمن او بسیج است
36- که بتواند زخاک مرده بیرون - نماید زنده ای بی چند و بیچون
37- که بتواند زخاک مرده خارج - نماید زنده ای را ذوالمعارج
38- بیابد رتبت فوق تجرد - رسد تا فیض اول در تو حد
39- پس آنکه ما سوی گردد شجونش - چنانکه حق تعالی و شئونش
40- حدیث من رآنی قدرای الله - ترا در این معانی میبرد راه
41- بلی انسان بالفعل است و کامل - که او را این توحد گشت حاصل
42- چو بیند خویشتن را نور مرشوش - سلونی گوید از سرها رود هوش
43- بپرسید هر چه می پرسید فی الحال - منم جبریل و اسرافیل و میکال
44- مهم اسحق و ابراهیم و یعقوب - منم موسی و هود و نوح و ایوب
45- بصورت هم نشین با شمایم - به معنی انبیاء و اولیایم
46- به تن فرشی بدل عرشی منم من - حجاب عرش دل شد پرده تن
47- بظاهر اندرین منزل مقیمم - بباطن حامل عرش عظیم
48- قلم می باشم و لوح الهی - ازین لوح و قلم هرچه که خواهی
49- ندارد باورش نادان بی نور - چه بیند چشم کور از چشمه هور
50- قلم از صنع تصویر معانی - به لوح دل دهد نقش جهانی
51- ز تصویرش اگر آید به تقریر - که را یارای تسوید است و تحریر
52- هزاران مثل آنچه دیده بیند - تمثلهای آن بر دل نشیند
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)