باران می شوم تا...
حنجره ام را باد می برد تا کنار قتلگاه، صدایم لال می شود.
بوی اشک زینب علیهاالسلام از کدام سمت می وزد که
خاک ضجه می زند شبیه کودک یتیم؟
صدایم همنشین سرافرازترین گودال تاریخ می شود.
چشم هایم سیاه می شوند؛ سیاه تر از تمام ابرهای پرباران.
باران می شوم بی اختیار. نام محرم که می آید
بوی عشق را حس می کنم.
باران می شوم تا با تمام سنگ ها گریه کنم و ذکر بگویم.
با ماهی ها مرثیه می خوانم و اشک می ریزم.
چشم هایم را پیراهن باد می کنم تا تمام جهان را بگریم.
اما هیچ گاه دلتنگی ام تمام نمی شود. محرم است.