در ارتباط با هدف، چند نکتۀ مهم وجود دارد.
اول اینکه باید در زندگی خودمان هدف «انتخاب» کنیم،
دوم اینکه دربارۀ هدف خودمان و ارزش آن زیاد «فکر» کنیم.
در این صورت خود به خود هدف ما ارتقاء پیدا خواهد کرد.
سوم اینکه هر لحظه دربارۀ اینکه «آیا من با این رفتار، به هدف خودم نزدیک میشوم یا نه؟»
زیاد بیندیشیم و اعمالمان را به خاطر اهدافمان انجام دهیم و عمل بیهدف انجام ندهیم.
چهارم اینکه سعی کنیم این اتفاق کم کم برای ما بیفتد که به اهدافمان «عشق» بورزیم.
البته باید هدفی انتخاب کنیم که بشود با آن عشقبازی کرد. هدفی را که نمیشود
با آن عشقبازی کرد را دور بیندازید. مثلاً کسی که آخر هدفش این است که
«دکتر بشود» آیا با این هدف میتواند عشقبازی کند؟!
پنجمین نکته هم این است که «هدفی را انتخاب کنیم که بشود به آن رسید.»
شاید در ابتدا بهنظر برسد که بحث ما ارتباطی با سیاست ندارد،
ولی این بحث کاملاً مرتبط با سیاست است. چقدر بیچاره هستند کسانی که هدف اندکی
برای زندگی فردی خودشان دارند و چقدر بیچارهتر هستند کسانی که هدفهای کمتری
برای «جامعۀ» خودشان انتخاب میکنند؛ هدفی جز «مقدمهسازی برای ظهور مهدی فاطمه
و نجات عالم»،در برنامهریزیهای سیاسی جامعه انتخاب میکنند. سیاسیونی که
تمام همتشان صرفاً آبادانی یک کشور است، نمیفهمند که بدون
نجات جهان، نمیتوان فقط یک قطعه خاک را آباد کرد!