سلام ما به شهیدی! که «سیدالشهدا»ست
خدا جلال و علی صولت و محمد خوست
ملائک از سر هر مو کنند تمجیدش
که حمد و شکر خدایش روان ز هر سر موست
❤ |
سلام ما به شهیدی! که «سیدالشهدا»ست
خدا جلال و علی صولت و محمد خوست
ملائک از سر هر مو کنند تمجیدش
که حمد و شکر خدایش روان ز هر سر موست
❤ |
گفتم "حسین" قفل دلم ناگهان شکست
بغض گلوی مأذنه وقت اذان شکست
در راه ِعشق اَنگ ِهوس خورد و خُرد شد
پیش ِهمه غرور زلیخا چنان شکست
مجنون که بی محلی لیلا کشید ، گفت:
ظرف ِمرا فقط جلویِ دیگران شکست
باید که در طریق ِتو زانویِ درس زد
پیش کسی که پیش شما استخوان شکست
قُرب ِخدا بدون ِتوسل نمی شود
بالا نرفت آن که زد و نردبان شکست
حتی بساط ِچای ِشما غُصه می خورد
آن هفته خود به خود دو سه تا استکان شکست
با خطبه ام به کوفه نشان داده ام حسین
زینب نخورده است در این امتحان شکست
امروز در محله ی برده فروش ها
دیدی چگونه حرمت اين خاندان شكست؟!
سبز و کبود و زرد شده رنگ دخترت
با پای زجر قامت رنگین کمان شکست
جوری یزید ضربه ي دستش شتاب داشت
دندان ِتو که جای خودش ، خیزران شکست
(رضا قرباني)
❤ |
ازبهر ستیز و مرگ، آماده شوید
در محضر عشق دوست، افتاده شوید
از خون حسین بشنوید این پیغام
در طول زمان همیشه آزاده شوید
❤ |
وحی خداست در سخنش، کیست این حسین؟
ریزد شفاعت از دهنش، کیست این حسین؟
ریحانۀ پیمبر و از سوز تشنگی
آتش فتاده در چمنش کیست این حسین؟
سوزد صدایش از عطش سینه سوز و باز
جاری ست کوثر از دهنش کیست این حسین؟
در خاک و خون فتاده مناجات می کند
با ذوالجلال ذو المنن کیست این حسین؟
زخم هزار و نهصد و پنجاه تیغ و تیر
بنشسته است بر بدنش کیست این حسین؟
تا خلعت شهادت زیبای او شود
زهرا سرشته پیرهنش کیست این حسین؟
دشنه است روی دشنه و تیر است روی تیر
مرهم به زخم های تنش کیست این حسین؟
در عرضه «رضاً بقضائک » فتاده است
پامال اسب ها بدنش کیست این حسین؟
دشمن سرش به نیزه نشانده است و می چکد
آیات وحی از سخنش کیست این حسین؟
از باغبان دفاع کند با گلوی ناز
شش ماهه غنچه ی چمنش کیست این حسین؟
❤ |
تا ابد هم که بخوانند همه مرثیه ات
باز هم روضهی نا خوانده به عالم داری
این همه زائر دلسوختهی خاکت را
از ازل داشتهای تا به ابد هم داری
❤ |
رو کرد خدا قدرت پنهانی خود را
تا خلق کند حوری انسانی خود را
ابلیس بهشتی بشود گر بگذارد
بر خاک قدم های تو پیشانی خود را
هفتاد یهودی نه، که سلمان و ابوذر
مدیون تو هستند مسلمانی خود را
در بند غمت هر که اسیر است عزیز است
آزاد مکن یوسف زندانی خود را
چون مور اگر ریزه خور خوان تو باشیم
یک روز ببینیم سلیمانی خود را
رو کرد خدا قدرت پنهانی خود را
تا خلق کند حوری انسانی خود را
ابلیس بهشتی بشود گر بگذارد
بر خاک قدم های تو پیشانی خود را
هفتاد یهودی نه، که سلمان و ابوذر
مدیون تو هستند مسلمانی خود را
در بند غمت هر که اسیر است عزیز است
آزاد مکن یوسف زندانی خود را
چون مور اگر ریزه خور خوان تو باشیم
یک روز ببینیم سلیمانی خود را
ترسی ز اجل نیست به این شرط که باشیم
در روضه تو لحظه پایانی خود را
دل را به منای غم تو ذبح نمودیم
از یاد مبر این همه قربانی خود را
ترسی ز اجل نیست به این شرط که باشیم
در روضه تو لحظه پایانی خود را
دل را به منای غم تو ذبح نمودیم
از یاد مبر این همه قربانی خود را
❤ |
رو کرد خدا قدرت پنهانی خود را
تا خلق کند حوری انسانی خود را
ابلیس بهشتی بشود گر بگذارد
بر خاک قدم های تو پیشانی خود را
هفتاد یهودی نه، که سلمان و ابوذر
مدیون تو هستند مسلمانی خود را
در بند غمت هر که اسیر است عزیز است
آزاد مکن یوسف زندانی خود را
چون مور اگر ریزه خور خوان تو باشیم
یک روز ببینیم سلیمانی خود را
ترسی ز اجل نیست به این شرط که باشیم
در روضه تو لحظه پایانی خود را
دل را به منای غم تو ذبح نمودیم
از یاد مبر این همه قربانی خود را
❤ |
گفتم "حسین" قفل دلم ناگهان شکست
بغض گلوی مأذنه وقت اذان شکست
در راه ِعشق اَنگ ِهوس خورد و خُرد شد
پیش ِهمه غرور زلیخا چنان شکست
مجنون که بی محلی لیلا کشید ، گفت:
ظرف ِمرا فقط جلویِ دیگران شکست
باید که در طریق ِتو زانویِ درس زد
پیش کسی که پیش شما استخوان شکست
قُرب ِخدا بدون ِتوسل نمی شود
بالا نرفت آن که زد و نردبان شکست
حتی بساط ِچای ِشما غُصه می خورد
آن هفته خود به خود دو سه تا استکان شکست
با خطبه ام به کوفه نشان داده ام حسین
زینب نخورده است در این امتحان شکست
امروز در محله ی برده فروش ها
دیدی چگونه حرمت اين خاندان شكست؟!
سبز و کبود و زرد شده رنگ دخترت
با پای زجر قامت رنگین کمان شکست
جوری یزید ضربه ي دستش شتاب داشت
دندان ِتو که جای خودش ، خیزران شکست
(رضا قرباني)
❤ |
ان روز حسین یک صدا زینب بود
آیینه ی غیرت خدا زینب بود
زینب زینب زینب زینب زینب
آن روز تمام کربلا زینب بود
❤ |
منم آن دل که زداغ تو به دریا می زد
روضه خوانی که شرر بر همه دنیا می زد
نیمه جانی که در آتش پی طفلانش بود
شعله وقتی ز در سوخته بالا می زد
مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند
پیر مردی که نفس در پی آنها می زد
آن طرف گریه طفلان من و در این سو
خنده بر خستگی ام دشمن زهرا می زد
آه از آن بزم شرابی که در آن افتادم
یاد آن زخم که نامرد به لبها می زد
یاد آن طفل که زنجیر تنش مانع بود
تا ببیند که به آن چوب کجا را می زد
همه قدرت خو دجمع نمید اما دید
خیزران را به لب زخمی بابا می زد
ترکه اش گاه به رخ گاه به دندان می خورد
در عوض عمه ما بود که خود را می زد
چو دید زینب حزین لب حسین و چوب کین
به طعنه گفت ای لعین بزن که خوب می زنی
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)