آمدنت را با گلاب و اشک...
وقتی کلمات بخواهند برای رسیدن به یک شعر زیبا جمع
شوند، وقتی ستاره ها بخواهند فرشی از نور بسازند،
وقتی گل ها تابلوی زیبایی از شیرینی و لبخند بخواهند
بسازند، وقتی آرامش، بخواهد میهمان دل های آدم ها شود،
وقتی کرم، عطوفت دست هایش را بر سر خاک بکشد،
تازه یادمان می آید تو آمدی تا همه شعرها زیبا شوند.
ستاره ها، رقص نور در آسمان به راه انداختند و
یک به یک به پایت ریختند.کلمات، عادت کردند
برای تو، دور هم میهمانی بگیرند.
گل ها به بهانه تو شکفتند.
آرامش تازه فهمید چقدر محتاج چشم های شماست
... و خاک تازه مهربان شد...
تو نبودی و قم، خاک صبوری نبود.
خاکِ شوره زار، با تو شعور تازه گرفت.
تسبیح در تسبیح، درختان انار به مقدمت شکوفه های سُرخ
ریختند؛ زیرا تو فرزند سرخ ترین آواز قرون بودی.
آمدی؛ با کوله باری از گُل و لبخند.
آمدی؛ با آشناترین خنده های سبز.
آمدی؛ با کریم ترین دست های باغ.
آمدی؛ با بی بهانه ترین سخاوت، سرشارترین حضور.
چقدر آمدن تو در دل هامان نور کاشت!
بانو! تو آمده ای تا هفت روز هفته این شهر،
چیزی بشود ما ورای همه پیچیدگی های تاریخ.
این شهر نمک زده، باران می خواست، عشق می خواست،
شور و صدا می خواست؛ با تو به تمام این ها رسید....
آه، ای رسول تلخ ترین لحظه های مدینه!
ای زایر غریب شاه خراسان، تنهای بی همراه...!
بال های کدام فرشته، سایبان تو شد؟
کاش غربت نشین نبودی!
کاش صدای تو از مدینه که آمدی، تا توس رسیده بود!
بعضی وقت ها غبطه می خورم به کبوترانی
که حول محور گنبد زرد رنگ تو می چرخند.
غبطه می خورم به ابرهای بالای حرم.
دلم تنگ می شود برای کاشی های فیروزه ای
و یاکریم های آرام ایوان آیینه.
دلم تنگ می شود برای دُعای توسل، برای نُدبه، برای صُبح
جمعه های بهاری ات، برای کُمیل خوانی های غریبانه.
آمدی و درخت ها بوی بهار گرفتند.
آمدی تا دلتنگی های گونه گونه این مردم
صبور، هوای آرامش بگیرد؛
آرامش آفتابی قم.
ستاره سپید پوش خانه خورشید، بهانه بی بدیل گریستن!
آمدنت را با گُلاب و اشک، آمدنت را با ستاره و لبخند، آمدنت
را با تمام درختان به پیشواز خواهیم آمد.
امیر مرزبان