چهارم
عالم به سرعت در تکاپوست.
شب از پی روز و روز از پی شب،
زمین به دور خویش می گردد و زودتر از آنچه فکر کنیم
سال ها از پی هم سپری می شود. کودکان به دنیا می آیند، بزرگ
می شوند و جوان می شوند، جوانترها پیر می شوند
و پیرها دنیا را ترک می کنند.
و این داستان عالم است.
هر انسانی به ناچار باید روزی با تمام تعلقات و
دلخوشی هایش،با تمام وابستگی های دنیایی اش وداع
کند.از هر آنچه به آن دل بسته دل بکند.
از خانه و خانواده، از شهر و دیار،
از مال و ناموس، از پُست و مقام و مدرک،
و از هر آنچه به آن خو کرده،
حتی از جان خویش.
پس به واقع اگر سرانجامِ همه ما دل کندن
و بریدن از تمام تعلقات است، چرا دل می بندیم،
عادت می کنیم و خو می گیریم؟
چرا انسان انس می گیرد به همه چیز؟
چرا وابسته می شود به چیزی که روزی باید از آن
جدا شود؟ چه رمز و رازی در این وابستگی ها نهفته که
خداوند خلقت انسان را با علق پیوند داده و
حیاتش را منوط به گذر از این
دوره نموده است؟