100%x
باز می آید بهار و می برد
رنگ غم از چهره های خوب و پاک
باز خورشید قشنگ و مهربان
دستهای گرم خود وا میکند
می نشیند گوشه ای و باز هم
کوچ سرما را تماشا می کند
برفها را در بغل جا می دهد
تا ز شرمی آتیشن آبش کند
چشمه را سیراب از چشمان برفبید را با باد بی تابش کند
با دوچشمانی خمار آنسوی تر
می نشیند در تماشای بهار
عطرباد و رقص ناز نسترنمستی آن آهوان بی قرار
با نگاهش ناز نرگس می خرد
تا ز جامی باز سر مستش کند
خنده ی سرخ شقایق را ببین
باز می آید زغم هستش کند
باز می خندد به چشم روزگار
باز می بوسد گل روی زمین
باز هم با دست گرمش می کشدعاشقی در لحظه های واپسین
می رسد از ره بهار و باز عشق
بر رخ عالم تبسم می کند
عالمی دیدم که از لبخند عشق
باز دست و پای خود گم می کند
می رسد از پیچ و خم های زمان
میکند با قلب عالم گفتگو
می شود با با باد و باران همسفرمهربانی را کند او جستجو