مقام توحيدي
جناب حداد روزي با دوستانش به سمت کاظمين در راه بودند.
در بين راه راننده براي گرفتن کرايه به ايشان مراجعه کرد.
سيد هاشم مي گويند ما پنج نفر هستيم.
راننده مي گويد شما شش نفريد. حاج سيد هاشم باز مي شمارد و مي گويد نه خير! ما پنج نفر هستيم. دوستان ايشان متوجه جريان مي شوند، ولي حرفي نمي زنند تا ماجرا کشف شود.
راننده باز اصرار ميکند و او نيز حرف خود را مي زند.
راننده مي گويد آخر تو خودت را حساب نمي کني ولي ايشان چنان غرق عالم توحيد بوده که نمي توانسته خود را به حساب آورد. تا اينکه دوستان از ايشان خواهش مي کنند که شما خودتان را هم حساب کنيد و اين راننده درست مي گويد و مي خواهد کرايه شش نفر را بگيرد.
وي نيز براي اينکه خواهش دوستان را رد نکند، کرايه شش نفر را مي دهد.
خودشان مي فرمودند: در آن موقعيت به هيچ وجه نمي توانستم خودم را به حساب آورم و آن کرايه را نه عيني که جهت تعبد سخن دوستان دادم.