نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: دو عیب بزرگ

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1852
    نوشته
    1,543
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    السلام علیک یا بقیه الله
    تشکر
    4,053
    مورد تشکر
    5,372 در 1,364
    وبلاگ
    3
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض دو عیب بزرگ

    امام باقر (علیه السلام) فرمودند : یكی از شاهان بنی اسرائیل اعلام كرد : شهری می سازم كه هیچ گونه عیبی نداشته باشد و هیچ كس نتواند در آن عیبی بیابد (فرمان داد معمارها و بنّاها و كارگرها مشغول شدند و آن شهر با آخرین سیستم و با تمام امكانات ساخته شد) پس از آن كه ساختن شهر به پایان رسید، مردم از آن شهر دیدن كردند و همه آنها به اتفاق نظر گفتند شهری بی نظیر و بی عیب است.
    در این میان مردی نزد شاه آمد و گفت: اگر به من امان بدهی و تأمین جانی داشته باشم، عیب این شهر را به تو می گویم.
    شاه گفت: به تو امان دادم.


    آن مرد گفت : لها عیبان : احدهما انّك تهلك عنها، والثّانی و انها تخرب من بعدك؛
    این شهر دو عیب دارد:

    1. صاحبش می میرد، 2. این شهر سرانجام بعد از تو خراب میشود.


    شاه فكری كرد و گفت: چه عیبی بالاتر از این دو عیب، سپس به آن مرد گفت: به نظر تو چه كنم؟
    آن مرد گفت: شهری بساز كه باقی بماند و ویران نشود، و تو نیز در آن همیشه جوان باشی، و پیری به سراغت نیاید (و آن شهر بهشت است).
    شاه جریان را به همسرش گفت، همسرش فكری كرد و گفت: در میان همه افراد كشور، تنها همین مرد، راست گفته است.

    داستانهای ما، آیت الله علي دواني(ره)، ج5

  2. تشكرها 2


  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1852
    نوشته
    1,543
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    السلام علیک یا بقیه الله
    تشکر
    4,053
    مورد تشکر
    5,372 در 1,364
    وبلاگ
    3
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    امام صادق (ع ) فرمود: مردی به حضور عیسی (ع ) آمد و اقرار کرد که من زنا کرده ام و مرا پاک کن .


    پس از آنکه زنا کردن او ثابت شد، و بنا بر این گردید که او را سنگسار کنند (گویا زنای محصنه بوده است ) اعلام شد که جمعیت جمع شوند.


    همه جمع شدند و حضرت یحیی (ع ) نیز در میان جمعیت بود، مرد زنا کار را در گودالی گذاردند تا او را سنگسار نمایند، او فریاد زد، هر کسی که بر گردنش ، حد هست از اینجا برود، همه رفتند، تنها عیسی و یحیی باقی ماندند.


    در این هنگام یحیی (ع ) (فرصت را غنیمت شمرد و به خاطر اینکه موعظه آن مرد در آن حال اثر بخش بود) نزد او رفت و فرمود:


    یا مذنب عظنی : ((ای گنهکار مرا موعظه کن )).


    او گفت : لا تخلین بین نفسک و هواها فتردی : ((بین نفس خود و هوسهایش را آزاد نگذار تا خود را تباه سازی )).


    یحیی فرمود: ((باز مرا موعظه کن )).


    او گفت : لا تعیرن خاطئاً بخطیئته : ((گنهکار را بخاطر گناهش سرزنش مکن )) (طعن و سرزنش غیابی یا حضوری مکن مگر در موارد امر به معروف و نهی از منکر).


    یحیی فرمود: باز مرا موعظه کن .


    او گفت : لاتغضب : ((خشمگین مشو)).

    یحیی فرمود: همین سه موعظه مرا کافی است (قال حسبی )

    داستان دوستان

  5. تشكرها 2


  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1852
    نوشته
    1,543
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    السلام علیک یا بقیه الله
    تشکر
    4,053
    مورد تشکر
    5,372 در 1,364
    وبلاگ
    3
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    روش مناسب امر به معروف :

    در نزدیکی منرل ایشان در خیابان امیر کبیر، دکتری بود به نام ایوب که برای دخترانش معلم موسیقی آورده بود و صدای موسیقی بلند بود، به گونه ای که از صدای آن ها، همسایه ها ناراحت بودند.

    ایشان برای دکتر پیغام فرستاد و از او خواست که از این کار دست بردارد، اما دکتر جواب داده بود که من این کار را ترک نمی کنم و شما هر اقدامی که می خواهید بکنید.

    مرحوم شاه آبادی تا روز جمعه صبر کردند و آن گاه در جلسه روز جمعه که در مسجد شاه سابق تشکیل شده بود، به مردم گفتند:

    « خوب است از این به بعد هر کس از این خیابان عبور می کند چون به مطب این دکتر رسید، داخل مطب شده و سلام کند و آن گاه با خوشرویی از او بخواهد که آن عمل خلاف خود را ترک کند.»
    از آن پس، هر کس از جلو مطب عبور می کرد، برای انجام وظیفه ی شرعی خود، داخل مطب می شد و سلام کرده، موضوع را با زبان خوش در میان می گذاشت و خارج می شد.

    چند روز به این منوال گذشت و دکتر هر روز با صدها مراجعه کننده مواجه می شد که همگی یک مطلب را به او تذکر می داند. وی دید اگر بخواهد به لجاجت خود ادامه دهد، نه تنها باید مطب خود را تعطیل کند، بلکه مجبور است از آن خیابان هم کوچ کند.

    از این رو دست از ایجاد مزاحمت برداشته، جلسه ی آموزش دخترانش را تعطیل کرد.
    در یکی از روزها که ایشان به طرف مسجد در حرکت بود، دکتر ایوب را دید که به طرف او می آید.

    وقتی نزدیک شد، از شدت خنده نمی توانست سلام کند، و بالاخره پس از سلام و احوال پرسی گفت: آقای شاه آبادی، با قدرت ملت کار را تمام کردی و من گمان می کردم شما به مراجع قانونی و محاکم قضایی مراجعه می کنید که من به سادگی می توانستم جواب آن ها را بدهم و هرگز درباره ی این روش مردمی نیندیشیده بودم.

    ماخذ : کتاب عارف کامل

  7. تشكر

    شهاب منتظر (27-03-2016)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi