1. 3. واژه های مترادف عقل
1. 3. 1. لب
لب در لغت به معنای عقل است که به خالص هر چیزی اطلاق می شود (جوهری 1407 ج2: 130). گ
ردو، بادام و میوه هایی مانند آن متشکل از پوسته و مغزند که به مغز آن ها لب گفته می شود (جوهری 1407 ج2: 130).
به تعبیری عام تر به داخل و درون هر چیزی لب اطلاق می شود. لب فرد همان عقل وی است (فراهیدی 1409 ج1: 160).
گویا انسان از مغز و پوسته ای تشکیل شده است که لب انسان به منزله ی مغز وی و بقیه ی اعضا و جوارحش پوسته و قشر محسوب می شوند.
برخی از لغویان با بهره گیری از تعریف لب بین دو واژه ی عقل و لب تفاوتی قائل شده اند و لب را عقل خالص از شوائب دانسته اند (راغب 1404: 446).
شَوَائِب :
شَوَائِب : [ شوب ]: عيبها و زشتيها ، ترسها و , لهره ها .
از این رو هر لبی عقل محسوب می شود؛ ولی هر عقلی لب نیست. به همین دلیل است که خداوند احکامی که عقول زکیه و خالص توانایی درک آن را دارند،
به اولی الباب اختصاص داده است. (راغب1404: 446)
واژه ی «الباب» که شکل جمع «لب» است، شانزده مرتبه در قرآن کریم به کار رفته است. بررسی کاربردهای قرآنی این واژه نشان می دهد که
«اولوالالباب» گروهی هستند که در درجه ی خاصی از تعقل قرار دارند (راغب 1404: 446).
تذکر (بقره: 269)، تدبر(ص: 29)، عبرت (ص: 43)، (زمر: 21)، هدی (رهنمود) (غافر: 54) را به اولواالاباب نسبت داده است.
1. 3. 2. نُهیه.....