هلیکوپتر شینوک در حال جابجایی هلیکوپتر بل 214
حالا من و میبدی از خوشحالی سر از پا نمی شناختیم. همه عوامل پدافندی دشمن مشغول شلیک به سوی ما بودند. هلیکوپتر کبرای محافظ ما شروع به تیراندازی شدید و پرحجم به طرف آنها کرد. سپس منطقه را دور زدیم و هرچه آتش داشتیم برسر دشمن ریختیم و به منطقه خودی وارد شدیم. در منطقه خودی احساس کردم که هلیکوپترم هر از چند گاهی یک بار ریپ میزند. با این حال کنترلش کردم و تا پایگاه رساندم. پرسنل هوانیروز در محوطه جمع شده و منتظر فرود ما بودند. فرمانده پایگاه تا نزدیکی هلیکوپتر آمد و نگاهی به من کرد. من با دست علامت دادم. به هر ترتیبی بود هلیکوپتر را بر زمین نشانده و از آن خارج شدم. ابتدا فرمانده منطقه و پس از او سایر همرزمان دور ما جمع شدند و برایمان دست زدند و صلوات فرستادند. در حال حرکت به طرف اتاق عملیات بودیم که بازرس فنی به سراغم آمد و دستم را گرفت و گفت: «بیا هلیکوپترت را تماشا کن!» به طرف هلیکوپتر برگشتم. بدنه هلیکوپتر سوراخ سوراخ شده بود. غرق در تماشای آن بودم که او ملخ اصلی هلیکوپتر را نشانم داد. با دقت نگاهش کردم. بیش از نصف پهنای ملخ اصلی ذوب شده بود. پاهایم سست شد و ضمن تحسین هلیکوپتر قدرتمند کبرا، خدا را سپاس گفتم.