من او را از دور مي شناختم چون به بي نمازي معروف بود از وي كراهت داشتم؛ خود را از او پنهان كردم و چيزي نگفتم باز به حرم رفتم تقاضاي خود را تكرار كردم؛ شب خواب ...به گزارش فرهنگ نیوز، سيد يونس گويد": به مشهد مقدس مشرف بودم؛ يك روز متوجه شدم كه پولم تمام شده، پول برگشت به وطن ندارم ؛به حرم رفتم به امام رضا (ع) عرض كردم" پولم تمام شده" قرض دستي مي خواهم" كه به محض رسيدن به وطن پول دريافتي را پس ميدهم؛ شب در خواب از طرف امام به من گفتند":فردا صبح وقت اذان در جلو درب فلان صحن حاضرمي شوي هر كس اول وارد حياط شد قرض دستي مي گيري ؛در موعد مقرره در محل حضور يافتم ديدم اولين كس همشهري ما تقي بي نماز اهل آذرشهر است.