کدام مسئله را حل مي کني؟ براي کدام امتحان درس مي خواني؟
به چه اميد نفس مي کشي؟ کيف و کلاسورت را از چه پر مي کني؟
از خيال، از کتاب ، از لقب شاخ دکتر يا از آدامسي که هر روز مادرت
درکيفت مي گذارد؟
کدام اضطراب جانت را مي خورد؟
دير رسيدن به اتوبوس، دير رسيدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چيز بسته اي؟ به مدرک، به ماشين، به قبول شدن در
حوزه فوق دکترا؟
صفايي ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشيدن، پرستو شدن
آي پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده اي در
همسايگي
تو داغدار شده است؟جواني به خاک افتاده است؟
آي دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به
اشک نشانده اند؟
و آنان را زنده به گور کردند؟
هيچ مي دانستي؟ حتما نه! ...