دیده شده که روان شناس و روان کاوی در آغاز راه وقتی بیماری نزد او می آید
صفات خویش را به او تعمیم می داد و حکم خود را بر او جاری می کرد؛
اما وقتی داناتر شد و با نفوس و صفات دیگران آشنا شد
تفاوت ها و فرق ها را می فهمد.
پس دیگر حکمی را از نفس خویش بر دیگران بار نمی کند
و بر اساس قیاس عمل نمی کند چنان که از قیاس خلق را خنده آید،
بلکه تفاوت ها نفوس را می داند و درجات و مراتب تجلیاتی نفوس را
می شناسد و تنها در صورتی حکم کلی می کند که معرفت جزیی اش
به دانایی و قوانین حاکم کلی درباره نفس تبدیل شده باشد.