وقتى امام در مقابل دشمن ،
به اتمام حجت ، سخن مى راند
و خطبه مى خواند،
و شمر دهان به جسارت مى گشايد
و كلام قدسى او را مى شكند،
برق غيرت در چشمهاى حبيب مى درخشد،
غيرت عاشق به معشوق ،
غيرت مريد به مراد،
غيرت كودك به پدر و پدر به كودك ،
غيرت غلام به آقا،
غيرت سالك به پير غيرت فقيه
به دين غيرت قارى به قرآن غيرت
دست به چشم و قلب و غيرت ماءموم به امام .
غيرتى كه حبيب را چون اسپند
از جا مى جهاند و تمام فريادش را
بر صورت شمر مى ريزد:
تو در وادى هفتادم شرك و ضلالتى !
تو كجا و درك سخن حسين ؟!
تو بر دلت مهر جهالت
و قساوت خورده است .
تو بمير و سخن مگو.
و اين كلام با صلابت او،
شمر را در جاى خود مى نشاند
و امام ادامه سخن مى دهد.
اما اينها عطش او را فرو نمى نشاند.
آتش عطش او انگار تنها با
جرعه اى شهادت خاموش مى شود.
جنگ براى او شده است چشمه حيات
و او مرد كوير ديده تشنگى كشيده .