صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 53

موضوع: از دیار حبیب{سیری در شهادت عارفانه حبیب بن مظاهر در کربلا}

  1. Top | #41

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    وقتى امام در مقابل دشمن ،
    به اتمام حجت ، سخن مى راند
    و خطبه مى خواند،

    و شمر دهان به جسارت مى گشايد
    و كلام قدسى او را مى شكند،

    برق غيرت در چشمهاى حبيب مى درخشد،
    غيرت عاشق به معشوق ،
    غيرت مريد به مراد،

    غيرت كودك به پدر و پدر به كودك ،
    غيرت غلام به آقا،

    غيرت سالك به پير غيرت فقيه
    به دين غيرت قارى به قرآن غيرت
    دست به چشم و قلب و غيرت ماءموم به امام .

    غيرتى كه حبيب را چون اسپند
    از جا مى جهاند و تمام فريادش را
    بر صورت شمر مى ريزد:

    تو در وادى هفتادم شرك و ضلالتى !
    تو كجا و درك سخن حسين ؟!

    تو بر دلت مهر جهالت
    و قساوت خورده است .
    تو بمير و سخن مگو.

    و اين كلام با صلابت او،
    شمر را در جاى خود مى نشاند
    و امام ادامه سخن مى دهد.

    اما اينها عطش او را فرو نمى نشاند.
    آتش عطش او انگار تنها با
    جرعه اى شهادت خاموش مى شود.

    جنگ براى او شده است چشمه حيات
    و او مرد كوير ديده تشنگى كشيده .




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #42

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    يسار و سالم
    دو غلام زياد و عبيدالله به ميدان مى آيند
    و رجز مى خوانند و مبارز مى طلبند.

    او بهانه اى مى يابد،
    عنان را به سمت امام مى كشاند،
    از اسب پياده مى شود
    و رخصت ميدان مى گيرد...

    اما...اما در اين سوى مرز شهادت باز مى ماند.
    نه ، تو بنشين ، تو باش .

    امام نمى خواهد علمدار ميسره سپاه را
    به اين زودى روانه ميدان كند.

    با افتادن او يك پرچم مى افتد
    و يك سوى خيمه سپاه فرو مى ريزد.

    عبدالله بن عمير اذن مى گيرد
    و امام به او رخصت مى دهد.

    لحظه ها بر حبيب به كندى مى گذرند.
    ما جراى زندانى است و آخرين دانه هاى زنجير.

    ماجراى كبوتر است
    و آخرين بندهاى پاى .

    اين اشتياق ، زمانى بيشتر شعله مى كشد
    كه مسلم بن عوسجه ، يار صميمى
    و ديرين او نيز از اسب به زير مى افتد
    و تنها عزم پر كشيدن مى كند.

    حبيب بى درنگ خود را
    بالاى سر مسلم مى رساند
    و از اسب فرود مى آيد.

    امام پيش از او
    به مشايعت مسلم رفته است ،

    وقتى حبيب مى رسد،
    او و امام را در حال وداع مى يابد.

    امام با بشارتى بر بهشت
    و آيه اى از قرآن او را
    بدرقه مى كند و بر مى خيزد:

    ... فمنهم من قضى نحبه
    و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.

    پاهاى حبيب سستى مى گيرد
    و او را در كنار مسلم مى نشاند.

    حبيب ، سر مسلم را بر زانو مى گيرد
    و آرام در گوشش نجوا مى كند.

    خوشا به حالت مسلم !
    خوشا به سعادتت !
    خوشا به جايگاهت !
    بهشت بر تو مبارك !



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  4. Top | #43

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    مسلم با سر و روى خون آلود
    و باقى مانده هاى رمق ، زمزمه مى كند:
    خداوند تو را نيز چنين خيرى عنايت كند.

    حبيب ، اشك خويش و خون مسلم را
    از چهره مى سترد و مى گويد:

    اگر من تا لحظاتى ديگر آمدنى نبودم
    و به شما ملحق شدنى ، دوست داشتم
    كه وصاياى تو را بشنوم و برايت به انجام رسانم اما...

    مسلم آخرين رمقهايش را در كلام مى ريزد و مى گويد:
    مى دانم ، خدا خيرت دهاد، اما يك وصيت دارم .

    بگو برادر.
    حسين ، از حسين دست بر مداريد.
    پيش از او و پيش پاى او كشته شويد.

    حبيب چشمان از حال رفته
    و نيمه گشوده او را مى بندد،

    سرش را بر زمين مى گذارد.
    و به پيكر بى جان او مى گويد:

    آرى ، به خداى كعبه چنين مى كنم .
    و بر مى خيزد و خود را به امام مى رساند.




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  5. Top | #44

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    در اطراف امام غلغله است .
    گرد و غبار همه جا را پوشانده
    و صداى شيهه اسبها و چكاچك
    شمشيرها فضارا آكنده است .

    ابو ثمامه صاعدى بالهايش را
    در مقابل امام گسترده ،
    سر در مقابل چشمان پر صلابت امام
    به زير انداخته و مى گويد:

    اى امام ! اى عزيزترين من !
    جانم به فدات .

    هم الان ما به افتخار در پيش
    پاى تو كشته مى شويم
    و اين يك جان ناقابل را نثار تو مى كنيم .

    كاش ‍ مى شد كه آخرين توشه اين دنيامان
    نمازى به امامت تو باشد.

    امام نگاهى به آسمانى مى اندازد
    و نگاهى از سر تحسين به ابوثمامه و مى گويد:

    خداى ، تو را از نمازگزاران قرار دهد.
    آرى ، هم اكنون اول وقت نماز است .
    به دشمن بگوييد كه جنگ را متوقف
    مى كنيم تا نماز بخوانيم .

    حبيب ، اين خطاب را به خود نيز مى گيرد و
    در مقابل دشمن فرياد مى زند:

    جنگ را متوقف كنيد. امام مسلمين ،
    فرزند رسول الله به نماز مى ايستد.



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  6. Top | #45

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    حصين بن تميم از سر جهل
    و عناد فرياد مى زند:
    نماز شما كه قبول نيست .

    و به سمت امام خيز برمى دارد.
    حبيب باز جسارت به امامش را تاب نمى آورد.

    خشم آلوده بر سر حصين مى غرد كه :
    نماز آل رسول قبول نيست
    و نماز تو حيوان ميخواره قبول است ؟!

    و با يك خيز، خود را ميان
    دشمن و امام حائل مى كند.

    شمشير از نيام بر مى كشد
    و پيش از آنكه حصين مجال بالا بردن دست بيابد،
    شمشيرش را ميان دو گوش اسب او جاى مى دهد.

    اسب حصين از وحشت شيهه مى كشد
    و سوارش را بر زمين مى افكند.

    حبيب فرياد مى كشد:
    وقتى امام مى گويد توقف ، يعنى توقف ،

    تا امام نماز مى خواند هر كه پيش بيايد،
    راهى جهنم مى شود.

    ياران حصين ، وحشتزده او را
    از زير دست و پاى اسبها بيرون مى كشند
    و به سمت اردوگاه مى برند.

    جنگ ، لحظاتى آرام مى گيرد
    و هيچكس جراءت پيش آمدن نمى كند.

    امام به نماز مى ايستد
    و حبيب احساس مى كند
    كه به قدر كافى براى جنگيدن ، گرم شده است .

    و بيشتر از آن ، براى نماز خواندن ؛
    نمازى به امامت عشق .



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  7. Top | #46

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حبيب اما به اين بسنده نمى كند.
    شمشير از نيام برمى كشد،

    گرد ميدان مى گردد
    و با رجز خويش ، هراس را
    در دل دشمن ، دو چندان مى كند:

    انا حبيب و ابى مظهر
    فارس هيجاء و حرب تسعر
    انتم اعد عدة واكثر

    و نحن اوفى منكم و اصبر
    و نحن اعلى حجة و اظهر
    حقا واتقى منكم و اعذر.

    آى دشمن !
    من حبيب ام و پدرم مظهر است ؛

    يل بى نظيرنبردم
    و يكه تاز ميدان جنگم ؛

    شما اگر چه زياد و مجهزيد،
    اما همه تان سياهى لشكريد؛

    و ما اگر چه كميم ، ما مرديم ؛
    با وفا و صفاييم ، استوار و شكيباييم ؛

    ما حقانيت آشكاريم و تقواى
    روشنيم و شما باطل محضيد.

    سپاه دشمن ، آشكارا عقب مى كشد
    و همه ، كار را به يكديگر حواله مى دهند.

    حبيب رجز خويش را تكرار مى كند
    و همچنان مبارز مى طلبد.

    چند نفر كه تصور مى كنند
    مى توانند رويهم مردى شوند در مقابل حبيب ،
    با هم روانه ميدان مى شوند:

    مهم نيست ، نامردى كنيد.
    حضور شما در اين جنگ ، خود عين نامردى است .
    ده به يك بياييد، همسفران هم ايد تا جهنم .



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  8. Top | #47

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حبيب ، پير مردى هفتاد هشتاد ساله نيست .
    جوانى است در اوج رشادت
    و مردى كه جنگ ، بازى او،
    نه ، عشقبازى اوست .

    هر ده نفر حبيب را دوره مى كنند
    و لحظه اى بعد، يكى به دنبال
    سر خويش مى گردد،

    ديگرى دو نيمه تن خويش را از هم جدا مى يابد
    سومى دست راست و چپش را
    روى زمين از هم نمى شناسد،

    چهارمى زمين و آسمان را واژگون مى بيند،
    پنجمى بى دست و پا تلاش مى كند كه خود را
    از زير دست و پاى اسبها بيرون بكشد،

    شمشمى به روزن ناگهانى زره خويش خيره مى ماند
    و هفتمى و هشتمى و...

    و ده جنازه روى زمين مى ماند،
    و حبيب يك لحظه چشمش را با نگاه رضايت
    امام تلاقى مى دهد،
    و باز رجز مى خواند و مبارز مى طلبد.

    رنگ چهره دشمن زرد مى شود.
    افراد لشكر به يكديگر نگاه مى كنند
    و بلافاصله چشمها را از هم مى دزدند
    و بر زمين مى دوزند.

    حصين بن تميم كه يك بار از حبيب زخم خورده است
    و اكنون مثل مار زخمى در خود مى پيچد
    و به دنبال جاى نيش مى گردد،

    سعى مى كند بى لرزشى در صدا
    به دوستان و هم تبارانش بگويد كه :

    نه اينجور نمى شود.
    يكى دو نفر بايد از جلو سرش را گرم كنند
    تا يكى بتواند از پشت كار را تمام كند.

    بديل ، هم قبيله اى اش مى گويد:
    خودت حاضرى بيايى ؟

    حصين رو مى كند به بديل و يك هم تبارى ديگر و مى گويد:
    اگر شما دو تن بياييد، آرى .




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  9. Top | #48

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    سه مرد تميمى ابتدا پيمانهايشان را محكم مى كنند
    كه پشت يكديگر را خالى نگذارند

    و بعد ناگهان بديل چون تيرى از چله كمان رها مى شود
    و دفعتا شمشيرش را بر سر حبيب مى نشاند.

    تا حبيب خود را دريابد، حصين ،
    شمشيرى بر پشت او نشانده است .

    حبيب از اسب به زير مى افتد
    و تا اراده بر خاستن مى كند،
    آن تميمى ديگر خود را روى او مى اندازد
    و سرش را از تن جدا مى سازد.

    سر در دست تميمى مى ماند
    و دشمن كه تازه جراءت يافته است ،
    بر پيكر بى سر حبيب يورش مى برد
    و هر كه با هر چه در دست دارد،
    از خنجر و شمشير و نيز بر جسم بى جان حبيب مى افتد.

    يك جاى سالم در بدن حبيب باقى نمى ماند.
    ناگهان ، يكى به سويى اشاره مى كند
    و همه چون مگسهايى خطر ديده ،
    از بالاى جنازه بر مى خيزند و مى گريزند.

    امام ، خشمگين و با صلابت
    به جنازه حبيب نزديك مى شود.






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  10. Top | #49

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آنسوى تر به خاطر
    سر حبيب مشاجره در گرفته است .

    سه تميمى هر كدام خود را قاتل حبيب مى شمارند
    و سر را براى خود مى خواهند.

    دعوا كه بالا مى گيرد،
    بديل از حق خود صرفنظر مى كند
    و مشاجره حصين و آن تميمى ديگر شدت مى يابد.

    حصين مى خواهد سر را بر گردن اسب خود بياويزد،
    در اردوگاه بگردد و به همه بگويد كه من حبيب بن مظاهر را كشته ام .

    و آن تميمى ديگر مى خواهد
    كه سر را براى ابن زياد ببرد
    و جايزه اش را بگيرد.

    عاقبت به پا درميانى افراد لشكر
    قرار مى شود كه هر كدام به بهره خود را
    از سر حبيب ببرند؛

    ابتدا حصين سر را در ميان اردوگاه بگرداند
    و بعد به تميمى ديگر تحويل دهد
    تا او نيز جايزه خود را بگيرد.


    امام در شگفت از اين همه خباثت دشمن ،
    نگاه از آنان بر مى گيرد
    و بر سر جنازه حبيب فرود مى آيد.

    خطوط پيشانى امام آشكارا فزونى مى گيرد،
    چهره امام در هم مى رود و غمى جگر خراش
    در چشمهايش مى نشيند، چشم به جاى خالى
    سر حبيب مى دوزد و مى گويد:

    مرحبا به تو اى حبيب !
    تو آن انديشمندى بودى
    كه يك شبه ختم قرآن مى كردى .

    كمر امام از غم دو تا شده است
    و بر خاستن از زمين برايش دشوار است .

    در عاشورا هر جا غم امام جگر سوز مى شود،
    امام پرده اى ديگر از سر كائنات كنار مى زند
    و خدا را به معاينه دعوت مى كند.

    يك جا خون تازه على اصغر را به آسمان پاشيده است
    و به خدا گفته است : چه باك اگر اين همه غم ،
    پيش چشم تو ظهور مى كند؟

    و اينجا نيز تكيه اش را به دست خدا مى دهد
    و از جا برمى خيزد و مى گويد:
    خودم و دسته گلهاى اصحابم را
    به حساب تو مى گذارم ، خدا!




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  11. Top | #50

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    10 - در پاى جنازه ات تا صبح مى نشينم


    در پاى جنازه ات تا صبح مى نشينم
    تا يارانت گمان نكنند كه خائنانه كشته ام
    و زنانه و زبونانه گريخته ام .

    پاى اين قتل ، غيورانه مى ايستم
    و پاى اين جنازه ، مردانه مى نشينم
    تا عدالت و عقوبت خداوند را شهادت دهم .

    آن زمان كه تو به كوفه در آمدى
    در حاليكه جگر مرا بر اسب خويش آويخته بودى
    من كودك بودم اما اكنون مردى شده ام ،

    مردى كه مى تواند از نامردى قتال
    از يك عمر هياهو و جنجال ،
    تنها يك جنازه بر جاى بگذارد.

    از آن دم كه تو قدم به كوفه گذاشتنى ،
    من چشم در چشم پدر، به دنبال تو راه افتادم ،
    از هر كوى و بر زنى كه گذاشتى ، گذشتم ،
    هر جا درنگ كردى ، ايستادم .

    هر جا شتاب گرفتى ، شتاب گرفتم ،
    هر جا كه بر فراز رفتى ، بالا گرفتم
    و هر جا كه بر شيب آمدى ، فرو افتادم ،

    هر جا كه بر فراز رفتى ، بالا گرفتم
    و هر جا كه بر شيب آمدى ، فرو افتادم .

    به درون قصر شدى ، بر آستانه آن ايستادم
    و وقتى در آمدى تو را، نه ، پدر خويش را پى گرفتم .

    ناگهان در كمر كش كوچه اى ايستادى
    و روى برگردانى و گفتى :

    پسر! از جان من چه مى خواهى ؟!
    چرا دست از سر من برنمى دارى ؟
    چرا پاى از تعقيب من نمى كشى ؟


    مى خواستم بگويم كه از تو جانت را مى خواهم
    اما نگفتم ، كه من كودكى بودم و تو سفاكى .

    گفتم كه :هيچ ، چيزى نمى خواهم .
    و مى ترسيدم كه از نگاه پدر، محرومم كنى .

    گفتى :نه چيزى هست .
    هر جا كه من رفتم ،
    تو مرا تعقيب كرده اى ،
    بگو چه مى خواهى .

    چند نفر در پناه سايه بانى خود را يله كرده بودند
    و به ما مى نگريستند،

    من از حضور آنان جرات يافتم
    و هر چه در دل داشتم ، بيرون ريختم :

    اى مرد! اين جگر من است
    كه بر اسب خويش آويخته اى .

    اين سر پدر من است كه
    زين و زينب اسب تو شده است .

    اين اميد خاندان من است
    كه تو به دست باد سپرده اى ،

    من فرزند اين سرم و اين سر،
    سر قبيله اى است ، قبله اى است ...




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi