صفحه 6 از 6 نخستنخست ... 23456
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 53 , از مجموع 53

موضوع: از دیار حبیب{سیری در شهادت عارفانه حبیب بن مظاهر در کربلا}

  1. Top | #51

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    و بعض گلوى كودكى ام را فشرد و كلام را بريد.
    سايه نشينان كناره ديوار چون مار گزيده
    از جا جهيدند و مبهوت و حيرت زده پيش آمدند،
    من خيال كردم كه به يارى من مى آيند،

    پرسيدند:
    تو فرزند كيستى ؟ اين سر از آن كيست ؟

    اميد آكنده گفتم :
    من فرزند حبيب بن مظاهرم
    و اين سر از آن اوست و اين مرد، قاتل او

    همه با هم گفتند:
    عجب !
    و بعد به جاى خويش بازگشتند.

    و من متحير گفتم :
    همين ؟ عجب ! يكى شان گفت :

    چندى پيش ما در زير همين سايه بان نشسته بوديم
    كه پدرت و ميثم تمار هر كدام
    از يك سوى كوچه وارد شدند،
    چون به هم رسيدند،

    حرفهايى غريب به هم گفتند و رفتند
    ما همه از در انكار در آمديم
    و بر آن دو خنديديم و اكنون ،
    آن دو پيشگويى واقع شده است .

    ميثم به پدرت مى گفت كه سر تو را
    به خاطر دفاع از پيامبر و اهل بيتش
    از تن جدا مى كنند و در كوچه هاى كوفه مى گرانند،

    اكنون اين همان سر است و همان سر.
    آن حرفها اسباب تسكين من شد

    و من به تو گفتم :
    بده ، سر پدرم را بده تا لااقل دفنش كنيم . .

    و تو ابا كردى ، امتناع ورزيدى
    و شايد اگر ابا نمى كردى ،
    اكنون جنازه نمى شدى ،
    به اين زودى راهى جهنم نمى شدى .

    گفتى :نمى دهم ، مى خواهم اين سر را
    براى امير ببرم و پاداش ‍ بگيرم .

    گفتم :خداوند خود پاداش جنايتت را خواهد داد،
    بده سر پدرم را . و گريه امانم را بريد.

    و تو كه غريق درياى اشك ديدى ،
    فرصت را غنيمت شمردى و گريختى ،
    غافل كه هيچ گريزى از چنگال عقوبت خدا نيست .
    و من در تمام اين چند سال ، در انتظار اين لحظه بودم .

    غذا مى خوردم كه براى كشتن تو قوت بگيرم ،
    آب مى خوردم كه زنده بمانم و زندگى را از تو بگيرم .

    نفس مى كشيدم تا نفس كشيدن تو را از يادت ببرم .
    بدان اميد سلاح بر مى داشتم
    كه روزى آن را بر بدن تو بنشانم ،

    بدان اميد مرد مى شدم
    كه روزى مردانگى را به تو نشان دهم ،

    تيراندازى ام تمرين تير اندازى بر تو بود
    و شمشير زدنم كلاس اين روز امتحان .

    هر شب با خيال كشتن تو به خواب مى رفتم
    و هر صبح به انگيزه انتقام از تو بر مى خاستم .

    روز و ماه و سال را از آن عزيز مى داشتم
    كه مرا به زمان قتل تو نزديك مى كردند.

    هر بار كه دست به دعا بر مى داشتم ،
    از خدا مى خواستم كه دستهايم در حنابندا
    ن خون تو شركت بجويد.




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #52

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    به روشنى حفظ بودم كه تو كى از خواب بر مى خيزى ،
    كى از خانه بيرون مى زنى ، در كجا مى ايستى ،
    در كجا مى نشينى ، با كه گفتگو مى كنى ،

    چه وقت به خانه باز مى گردى
    و كى به خفتن گاه ، مى روى .

    و حتى مى دانستم كه تو در روزهاى مبارك رمضان
    در كجا آب مى خورى و چه وقت
    براى خوردن غذا به خانه مى خزى .

    وقتى مصعب بن زبير حكومت يافت
    و جنگ با جميرا آغاز شد، گفتند
    كه تو نيز عازم ميدان نبردى
    و من خود شاهد فراهم كردن ساز
    و برگت و مهيا شدنت بودم .

    با خودم گفتم : جنگ در ميدان شيرين تر است
    تا در كوچه و خيابان و من ...

    هم كه اكنون به مرز مردانگى رسيده ام .
    پس معطل چه باشم ؟!




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  4. Top | #53

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    پيش از اين بر من تكليف نبود،
    من عشق داشتم به اهل بيت اما هنوز
    به برداشتن شمشير، مكلف نبودم .

    اكنون مكلفم ، مثل نماز خواندن ،
    مثل روزه گرفتن و كشتن تو يعنى عبادت محض .

    به اينجا آمدم تا در اردوگاه جنگ تو را كشته باشم ،
    تا لاف دليرى ات را هم با خودت در خاك كرده باشم .

    بمير! تو اولين كس از قاتلان اهل بيت رسول نيستى
    كه به درك مى روى ، آخرينشان هم نخواهى بود.

    شمشير من تازه دارد جان مى گيرد.
    اين شمشير تا نيل به رضايت سجاد،
    به غلاف بر نخواهد گشت .


    والحمدلله رب العالمين
    و صلى الله على محمد و آله الطاهرين


    پـــــــایــــــان

    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





صفحه 6 از 6 نخستنخست ... 23456

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi