اکنون عزاى یک قبیله بر دوش دل من است ،
مصیبت تمام این سالها بر پشت من سنگینى مى کند.
امروز عزاى مامضى تازه مى شود.
که تو بقیۀ االله منى ،
تو تنها نشانه همه گذشتگانى
و تنها پناه همه بازماندگان...
حسین اگر بگذارد،
حرفهاى تو با او تمامى ندارد.
سرت را بر سینه مى فشارد
و داروى تلخ صبر را جرعه جرعه در کامت مى ریزد:
خواهرم ! روشنى چشمم !
گرمى دلم ! مبادا بى تابى کنى !
مبادا روى بخراشى !
مبادا گریبان چاك دهى !
استوارى صبر از استقامت توست .
حلم در کلاس تو درس مى خواند،
بردبارى در محضر تو تلمذ مى کند،
شکیبایى در دستهاى تو پرورش مى یابد
و تسلیم و رضا دو کودکند
که از دامان تو زاده مى شوند
و جهان پس از تو را
سرمشق تعبد مى دهند.
راضى باش به رضاى خدا
که بى رضاى تو این کار،
ممکن نمى شود.