زینب یعنى شناساى بندهاى دل حسین ،
یعنى زیستن در دهلیزهاى قلب حسین ،
عبور کردن از رگهاى حسین
و تپیدن با نبض حسین .
زینب یعنى حسین در آینه تاءنیث .
زینب یعنى چشیدن خار پاى حسین با چشم .
زینب یعنى کشیدن بار پشت حسین ، بر دل.
وقتى از سر جنازه مسلم بن عوسجه آمد،
وقتى که که محاسنش به خون حبیب ، خضاب شد،
وقتى که رمق پاهایش را
در پاى پیکر حر بن یزید ریاحى ریخت ،
وقتى که از کنار سجاده خونین
عمرو بن خالد صیداوى برخاست ،
وقتى که جگرش با دیدن زخمهاى
سعید بن عبداالله شرحه شرحه شد،
وقتى ک ه عبداالله و عبدالرحمن غفارى
با سلام وداع ، چشمان او را به اشک نشاندند،
وقتى که زهیر به آخرین نگاهش
دل حسین را به آتش کشید،
وقتى که خون وهب و همسرش ،
عاشقانه به هم آمیخت
و پیش پاى حسین ریخت ،
وقتى که جون ، در واپسین لحظات عروج ،
سراسر وجودش را به رایحه حضور حسین ، معطر کرد،
وقتى که... در تمام این اوقات و لحظات ،
نگاه تو بود که به او آرامش مى داد
و دستهاى تو بود که اشکهاى وجودش را مى سترد.
هر بار که از میدان مى آمد،
تو بار غم از نگاهش بر مى داشتى
و بر دلت مى گذاشتى.
حسین با هر بار آمدن و رفتن ،
تعزیتهایش را به دامان تو مى ریخت
و التیام از نگاه تو مى گرفت .
این بود که هر بار، سنگین مى آمد
اما سبکبال باز مى گشت .
خسته و شکسته مى آمد،
اما برقرار و استوار باز مى گشت