شاید به اندازه همه آنچه که در طول این سفر گریسته اى ،
پیش پیامبر، گریه مى کنى
و همه مصائب و حوادث را موبه مو
برایش نقل مى کنى و به یادش مى آورى
آن خواب را که او براى تو تعبیر کرد.
انگار که تو هنوز همان کودکى
که در آغوش پیامبر نشسته اى
و او اشکهاى تو را با لبهایش مى سترد
و خواب تو را تعبیر مى کند:
آن درخت کهنسال ، جد توست عزیز دلم
که به زودى تندباد اجل او را از پاى در مى آورد
و تو ریسمان عاطفه ات را
به شاخسار درخت مادرت فاطمه مى بندى
و پس از مادر، دل به پدر،
آن شاخه دیگر خوش مى کنى
و پس از پدر، دل به دو برادر مى سپارى
که آن دو نیز در پى هم ، ترك این جهان مى گویند
و تو را با یک دنیا مصیبت و غربت ،
تنها مى گذارند
تعبیر شد خواب کودکى هاى من پیامبر!
و من اکنون با یک دنیا مصیبت و غربت تنها مانده ام.
وصلی الله علی المرسلین و الائمة طیبن طاهرین
پـــــــایــــــان