صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 50

موضوع: مجموعه داستانک «آفتاب بر نی» با بیان ادبی حرکت کاروان سیدالشهداء

  1. Top | #41

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    September 2016
    شماره عضویت
    9562
    نوشته
    81
    صلوات
    196
    دلنوشته
    14
    اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج والعافیة والنّصر
    تشکر
    150
    مورد تشکر
    134 در 61
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    فایل پیوست 10539




    اصرارش را که دید آغوشش را باز کرد.

    فرمود:" بیا
    پسر برادرم ، بیا خداحافظی کنیم."

    دست هایشان را انداختند گردن هم و گریه کردند.

    قاسم سیزده ساله بود.

    امضاء

    سعی ما پای پیاده از نجف تا کربلاست
    شاهراه وصل ما این حد فاصل میشود


    مادری پهلو شکسته میرسد از سمت عرش
    روضه از اینجا به بعدش سخت و مشکل میشود




  2. تشكر



  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #42

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    September 2016
    شماره عضویت
    9562
    نوشته
    81
    صلوات
    196
    دلنوشته
    14
    اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج والعافیة والنّصر
    تشکر
    150
    مورد تشکر
    134 در 61
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    فایل پیوست 10540




    آخرین کسی که به میدان رفت عباس بود ؛

    ماه بنی هاشم .

    رفت که برای بچّه ها آب بیاورد , یک تنه به جنگ

    چهارهزار نفری که نگهبان فرات بودند.

    دست هایش را قطع کردند .

    مشک را گرفت به دندانش.

    به مشک تیر زدند ، آب هایش که ریخت ، نا امید شد.

    تیر بعدی را زدند به سینه اش.

    از اسب که افتاد
    حسین آمد بالای سرش.

    گریه می کرد و می فرمود:"
    حالا کمرم شکست ."

    امضاء

    سعی ما پای پیاده از نجف تا کربلاست
    شاهراه وصل ما این حد فاصل میشود


    مادری پهلو شکسته میرسد از سمت عرش
    روضه از اینجا به بعدش سخت و مشکل میشود




  5. تشكر


  6. Top | #43

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    September 2016
    شماره عضویت
    9562
    نوشته
    81
    صلوات
    196
    دلنوشته
    14
    اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج والعافیة والنّصر
    تشکر
    150
    مورد تشکر
    134 در 61
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    re-43.jpg



    نگاه کرد به اطراف . یاد شهدایی افتاد که

    در راهش مرد و مردانه جنگیده بودند .

    -ای مسلم ! ای هانی ! ای حبیب ! ای زهیر !

    -چرا هر چه صدا می زنم جواب نمی دهید؟

    -می دانم اگر به خاک و خون نیفتاده بودید کوتاهی

    نمی کردید. جوابی نیامد.

    دوباره فرمود:

    " آیا یاری کننده ای هست که مرا یاری کند؟"

    باز هم بی جواب.

    امضاء

    سعی ما پای پیاده از نجف تا کربلاست
    شاهراه وصل ما این حد فاصل میشود


    مادری پهلو شکسته میرسد از سمت عرش
    روضه از اینجا به بعدش سخت و مشکل میشود




  7. تشكر


  8. Top | #44

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    September 2016
    شماره عضویت
    9562
    نوشته
    81
    صلوات
    196
    دلنوشته
    14
    اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج والعافیة والنّصر
    تشکر
    150
    مورد تشکر
    134 در 61
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    فایل پیوست 10542




    - فقط
    شش ماه داشت ، بغلش کرد.

    برد سمت لشکر دشمن . فرمود :

    " خانواده ام را که کشتید ، همه را.

    حد اقل به این کودک آب دهید. "

    هنوز داشت صحبت می کرد که یکی شان تیری انداخت ؛

    گلوی کودک بریده شد .

    دستش را گرفت زیر گلویش ، از خون پر شد.

    خون ها را پاشید سمت آسمان. فرمود:

    " چه قدر آسان است تحمّل این مصائب در راه خدا "

    از آن خون یک قطره هم به زمین برنگشت.

    همه را
    فرشته ها بردند آسمان برای تبرّک.

    امضاء

    سعی ما پای پیاده از نجف تا کربلاست
    شاهراه وصل ما این حد فاصل میشود


    مادری پهلو شکسته میرسد از سمت عرش
    روضه از اینجا به بعدش سخت و مشکل میشود




  9. تشكر


  10. Top | #45

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    September 2016
    شماره عضویت
    9562
    نوشته
    81
    صلوات
    196
    دلنوشته
    14
    اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج والعافیة والنّصر
    تشکر
    150
    مورد تشکر
    134 در 61
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    re-45.jpg



    یه لباس کهنه و زبر آورد ، پاره پاره اش کرد.

    پوشید زیر لباس هایش.

    می دانست لباس هایش را غارت می کنند ، حتّی انگشتش را

    قطع می کنند به خاطر انگشترش.

    کسی که آن لباس کهنه را برد ، از آن به بعد ،

    زمستان ها از دست هایش چرک و خون می آمد ،

    تابستان ها دست هایش مثل چوب خشک می شد.

    امضاء

    سعی ما پای پیاده از نجف تا کربلاست
    شاهراه وصل ما این حد فاصل میشود


    مادری پهلو شکسته میرسد از سمت عرش
    روضه از اینجا به بعدش سخت و مشکل میشود




  11. تشكر


  12. Top | #46

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    September 2016
    شماره عضویت
    9562
    نوشته
    81
    صلوات
    196
    دلنوشته
    14
    اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج والعافیة والنّصر
    تشکر
    150
    مورد تشکر
    134 در 61
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    re-46.jpg



    خودش را رساند به آب .

    ترسیدند آب بخورد نیرو بگیرد.

    یکی شان گفت : ریخته اند به خیمه هایت ،

    آن وقت تو داری
    آب می خوری ؟

    آب نخورده برگشت . دروغ گفته بودند . فرمود:

    " حالا که تا اینجا آمدم ، دوباره
    خداحافظی کنم."

    زن و بچّه ها جمع شدند . فرمود:" خودتان را

    آماده کنید. از این به بعد خیلی سختی می بینید

    ولی ،
    ذلّت نه ."

    امضاء

    سعی ما پای پیاده از نجف تا کربلاست
    شاهراه وصل ما این حد فاصل میشود


    مادری پهلو شکسته میرسد از سمت عرش
    روضه از اینجا به بعدش سخت و مشکل میشود




  13. تشكر


  14. Top | #47

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    September 2016
    شماره عضویت
    9562
    نوشته
    81
    صلوات
    196
    دلنوشته
    14
    اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج والعافیة والنّصر
    تشکر
    150
    مورد تشکر
    134 در 61
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    re-47.jpg




    نوشته اند :" عطش بین او و آسمان حائل شده بود ."

    یعنی از تشنگی آسمان را نمی دید .

    خون هم از بدنش می رفت ، تشنگی اش

    بیش تر می شد . اما از هیچ کس
    آب نخواست .
    امضاء

    سعی ما پای پیاده از نجف تا کربلاست
    شاهراه وصل ما این حد فاصل میشود


    مادری پهلو شکسته میرسد از سمت عرش
    روضه از اینجا به بعدش سخت و مشکل میشود




  15. تشكر


  16. Top | #48

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    September 2016
    شماره عضویت
    9562
    نوشته
    81
    صلوات
    196
    دلنوشته
    14
    اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج والعافیة والنّصر
    تشکر
    150
    مورد تشکر
    134 در 61
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    فایل پیوست 10548




    " بدنش زخم های زیادی برداشته بود.

    نمی توانست راه برود . با سر زانو حرکت می کرد.

    چند قدمی می رفت و می افتاد ، دوباره بلند می شد.

    تیر که خورد به
    گلویش ، نشست .

    تیر را کشید بیرون . دست های
    خونی اش را کشید

    به صورتش . فرمود :" می خواهم این طوری

    به ملاقات
    پروردگارم بروم. "

    امضاء

    سعی ما پای پیاده از نجف تا کربلاست
    شاهراه وصل ما این حد فاصل میشود


    مادری پهلو شکسته میرسد از سمت عرش
    روضه از اینجا به بعدش سخت و مشکل میشود




  17. تشكر


  18. Top | #49

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    September 2016
    شماره عضویت
    9562
    نوشته
    81
    صلوات
    196
    دلنوشته
    14
    اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج والعافیة والنّصر
    تشکر
    150
    مورد تشکر
    134 در 61
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    این فایل هنوز منتشر نشده است


    السّلام علیک یا ابا عبدالله

    السّلام علیک یابن رسول الله

    السّلام علیک ایّها الشّهید

    یاوجیهاً عندالله اشفع لنا عندالله

    امضاء

    سعی ما پای پیاده از نجف تا کربلاست
    شاهراه وصل ما این حد فاصل میشود


    مادری پهلو شکسته میرسد از سمت عرش
    روضه از اینجا به بعدش سخت و مشکل میشود




  19. تشكر


  20. Top | #50

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    September 2016
    شماره عضویت
    9562
    نوشته
    81
    صلوات
    196
    دلنوشته
    14
    اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج والعافیة والنّصر
    تشکر
    150
    مورد تشکر
    134 در 61
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    فایل پیوست 10549




    انسان را یا به سر می شناسند یا به لباس.

    شاید به خاطر همین بود که
    زینب بدن

    برادرش را نشناخت .

    حسین
    نه سر به تن داشت ، نه لباس .


    الا لعنة الله علی القوم الظّالمین


    برای سلامتی تهیّه کنندگان این مجموعه
    صلواتی عنایت بفرمایید


    التماس دعا

    امضاء

    سعی ما پای پیاده از نجف تا کربلاست
    شاهراه وصل ما این حد فاصل میشود


    مادری پهلو شکسته میرسد از سمت عرش
    روضه از اینجا به بعدش سخت و مشکل میشود




  21. تشكر


صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi