نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: قمه زنی یا یزیدزنی

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض قمه زنی یا یزیدزنی




    موضوع قمه زنی در ایام سوگواری حضرت امام حسین (ع) از دیرزمان توسط مراجع عظام تقلید مانند آیت الله بروجردی و در عصر حاضر توسط مراجع تقلید حاضر نهی شده است و تاکید بر عدم اجرایش صورت گرفته و حتی در سنوات گذشته محدودیت هایی نیز توسط نیروی انتظامی اعمال گردیده است ولی با همه این احوال در معدود نقاطی از کشور چنین کارهایی همچنان صورت می گیرد. «اگر امام حسین خودش قمه زنی می کرد، مشکل یزید حل می شد اما او یزیدزنی کرد. خب شما که به او اعتقاد دارید چرا به شیوه او تاسی نمی کنید و کاری که او نکرده، می کنید.» نگاه چپ چپش که به رویم برمی گردد می فهمم اگر بخواهم یک سوال دیگر بپرسم یا پیگیر جواب شوم همان جا پشیمان می شود و ماشین را نگه می دارد و از دیدن مراسم جا می مانم. راننده خط بود و جای قمه را چند وقت پیش وقتی در صندلی پشت راننده نشسته بودم، دیدم؛ زخم های شیارگونه یی که پشت سرش خودنمایی می کرد و خودش هم ابایی از پوشاندنش نداشت.
    اهل حرف زدن نبود ولی وقتی صحبت از قمه زدن می شد، به قول خودش دیگر نمی شد کنترلش کرد. با ته لهجه یی که داشت، از قمه زنی های سال های گذشته تعریف می کرد و می گفت اگر با چشم خودم ببینم، من هم اعتقاد پیدا می کنم. اما بعضی وقت ها مجاب می شد و می گفت خیلی وقت ها عهد می کند نزند. می گوید پارسال قمه «بد جایی» خورده و وقتی سرش گوشت اضافه آورده، مجبور می شود برود بیمارستان و دوا و درمان کند. می گوید پارسال اذیت شده و امسال برای تماشا می رود. قول داده بود عاشورای امسال مرا هم ببرد. منتظر بودم شرط کند از دوربین، عکس و خبر، خبری نباشد اما هیچ شرطی نگذاشت. اگرچه منتظر بودم مراسم بیرون از شهر باشد اما می رود سمت مجلس.
    خیابان جمهوری اسلامی... نبش میدان بهارستان، سر خیابان فرعی که نیازی نداری نگاهت را تنگ کنی تا هرم پارلمان را ببینی. می گوید تا چند سال پیش همین جا قمه می زد و الان هم بعد از اذان صبح در یک ساختمان نیمه کاره قمه می زنند اما به قول خودش اینجا صفا ندارد و می برد جایی دیگر. می رود سمت شرق. خورشید تازه بیرون آمده... می پیچد سمت اتوبان بسیج... افسریه... خیابان... باز هم نبش یکی از خیابان های اصلی نگه می دارد و ماشین را خاموش می کند. پارچه سفیدی را که در داشبورد ماشین گذاشته برمی دارد، می اندازد دور گردنش و از زیر صندلی قمه یی را که دورش پارچه سیاه رنگی پیچیده درمی آورد و به دستم می دهد. سنگین است. از قمه «صالح» تعریف می کند و اینکه به رغم بلندی سبک است و چشم همه قمه زن ها به دنبالش. اما می گوید قمه اش را با دنیا عوض نمی کند، از پدرش به ارث برده. پیاده که می شویم باز هم تعریف می کند سه سال پیش ماموران وسط مراسم ریخته بودند و مردها، قمه را داده بودند تا زن ها از مراسم بیرون ببرند اما چند وقتی است کاری ندارند. روی نرده های آهنین دیوار پرده می کشند و خلاص. مراسم در خانه یی است که به روایت او از روز اول محرم تا شب عاشورا حسینیه است و مردم می آیند و می روند اما صبح عاشورا در را می بندند و خودی ها را راه می دهند.
    اما زنگ را که می زند در بدون هیچ سوال و جواب و نشانه یی باز می شود. خانه یی شمالی است. حیاط را آب و جارو کرده اند. گوشه راست آن قابلمه یی را روی گاز گذاشته اند و گوشه دیگر پارچه یی را پهن کرده اند که قمه های کوچک و بزرگ را روی هم انداخته بودند. نزدیک ۲۰ تا قمه. راننده به جمع مردان که طبقه پایین نشسته اند، می پیوندد و طبقه دوم که مخصوص خانم هاست هم می شد از بالکن به حیاط نگریست و هم در حیاط دوربین مداربسته یی گذاشته اند که به تلویزیونی در اتاق متصل است. هر چه می گذرد بر تعداد مردان و زنان اضافه می شود. برخی زنان پیچیده در جامه های سیاه با بچه های کم سن و سال خود آمده بودند. یکی شان که تن پسرش لباس «سقایی» کرده بود می گفت نذر کرده اگر بچه اش پسر بود، قمه بزند. نوزاد به زحمت هفت هشت ماهه است. برخی زن ها از کیف شان پارچه های سفیدرنگ درمی آوردند و می دادند دست پسربچه های کم سن و سال تر که به قمه زن ها بدهند. پسربچه هفت هشت ساله یی مدام در حال رفت و آمد است و ذوق دارد که می خواهد قبل از همه قمه بزند. مادرش صورت بی تفاوتی دارد. تقریباً می شود حدس زد سوال کردن چه جوابی داشته باشد اما به هرحال؛ «...نمی ترسید برای پسرتان...؟ خیلی بچه است.»
    - نه، نذر کردم ترس ندارد.
    - خب چرا نذر دیگری نکردید؟
    - پسرم را از همین نذر گرفتم.
    - می دانید قمه زدن مال چه دوره یی است؟
    سن و سال زیادی ندارد. یک ابرویش را بالا می اندازد و برای آنکه بگوید چنته اش خالی نیست، به روایتی اشاره می کند که اغلب قمه زن ها به آن توسل می کنند؛ «می گویند وقتی حضرت زینب را به بارگاه یزید می برند و ایشان سر بریده برادرش را می بیند برای آنکه با امام حسین همراهی کرده باشد سرش را به محمل شتر می کوبد و قمه زدن از همین جا باب می شود.» و بعد منتظر تاثیر حرفش است.
    - خب پس چرا زن هایتان قمه نمی زنند؟
    - خب شما که اعتقاد ندارید، برای چی آمده اید.
    پسرش را بغل می کند و می رود گوشه یی دیگر می نشیند. مراسم دعا شروع می شود. عده یی نشسته اند تا قمه ها را با الکل ضدعفونی کنند. یک عده بین حاضران نوشیدنی های شیرین پخش می کنند تا فشار خون شان نیفتد. مراسم با زیارت عاشورا و دعا شروع می شود. عادی است. میان مراسم دعا نوحه می خوانند و مراسم شبیه همه مراسم های مشابه پیش می رود. با پایان دعا دو نفر روی زمین می نشینند و مردی قمه به دست پشت سرشان قرار می گیرد. آنها که روی زمین نشسته اند پارچه سفیدی را دور گردن انداخته اند. یکی شان پسری است که به زحمت ۱۳ سال داشته باشد، بازوهایش را به تنش چسبانده و دست هایش را مشت کرده. سرش را کاملاً پایین انداخته و گاهی از گوشه چشم به پشت سر نگاه می کند و هر از گاهی روی زانویش نیم خیز می شود. سرش را تراشیده. مردی که پشت سرشان ایستاده، بین ۴۰ تا ۴۵ سال سن دارد. قمه را در فاصله چند سانتی سر پسرانی که نشسته یا بهتر بگوییم خم شده است، می گیرد و بعد با گفتن «لبیک حسین لبیک» دو ضربه پیاپی می زند. رگه های خون بر سر پسربچه یی که سرش را تراشیده جاری می شود. باندی روی سرش می گذارند و با پارچه سفیدی که روی گردن شان بود، می بندند. بعد دو نفر بعدی. اگرچه دیدن خون بر سر پسربچه ها چندان خوشایند نیست اما هنوز می شود مراسم را دید. همین طور دو نفر دو نفر می آیند، کم سن و سال. ابتدا مرثیه هایی به زبان محلی می خوانند و بعد قمه می زنند. پس از اینکه برای چند نفر قمه می زنند، پارچه های خون آلود را به طبقه دوم می فرستند.
    زن ها پارچه ها را می برند و بین خودشان تقسیم می کنند. کمی بعدتر پارچه های بعدی را بین دیگران قسمت می کنند. تکه یی را برمی دارم. هنوز خیلی خون رویش است؛ «بگیر خانم، نذر کن حاجت می گیری.»
    - نذر کنم قمه بزنم؟
    اخم می کند؛ «نخیر، یک متر کفن می خرید برای قمه زن ها.»
    تلویزیون اتاق این بار دو نفری را نشان می دهد که خودشان قمه به دست گرفته اند. در یک دست قمه و در یک دست کاغذی که اشعاری رویش نوشته شده و به آن «رجز» می گویند. رجز می خوانند و بعد با گفتن «لبیک حسین لبیک» قمه را بالا می برند و بر فرق سرشان می کوبند. ضربه های اول آرام است اما ضربه های بعدی شدیدتر. صدای برخورد لبه قمه با استخوان سر می پیچد. دو نفر بعدی می آیند. با نزدیک شدن به ساعات میانی روز تعداد ضربه هایی که قمه زن ها می زنند، بیشتر می شود. برخی زن ها اتاق را ترک می کنند تا صدای «چق چق» برخورد لبه قمه و استخوان سر را نشنوند.
    چهره قمه زن بعدی آشنا می زند. همان راننده است که عهد کرده بود قمه نزند. قمه را به دست گرفته و رجز می خواند. از حفظ. قمه را با دو دستش گرفته و با پایان یافتن رجزخوانی اش خم می شود و بعد با شدت قمه را بر سرش می کوبد. پشت سر هم «لبیک حسین لبیک»، تق تق... مردانی که دور تا دور حیاط ایستاده اند، نزدیک تر می آیند تا قمه را از دستش بگیرند اما با دست اشاره می کند یک ضربه دیگر... ضربه آخر دوباره «بد جایی» می خورد. روی رگ... خون روی صورت و پیراهن اطرافیان می پاچد. قمه را از دستش می گیرند و پارچه سفیدی روی سرش می گذارند. پارچه سفید فوراً سرخ می شود. پارچه بعدی... پارچه های بعدی برای «تیمن و تبرک» بالا می آید... خیس خون... نوزاد هفت هشت ماهه را پایین می فرستند.
    نوزاد کوچک تر از آن است که قمه بر فرقش بنشیند. تیغ ریش تراشی را از کاغذ جدا می کنند و لبه تیغ را روی سرش می کشند... نوزاد گریه می کند و بعد از چند دقیقه با پارچه سفیدی که روی سرش گذاشته اند، به دست مادرش می دهند. صدای دسته های عزاداری که از خیابان رد می شوند، با صدای قمه درهم می آمیزد. قریب ۴۰ نفر قمه می زنند... برخی از زن ها و مردها حال شان به هم می خورد و از خانه بیرون می روند... زن ها پچ پچ می کنند که اگر می ترسند چرا می آیند... اذان که می زند برخی زن ها از اتاق می روند بیرون و روی بالکن می ایستند... تعدادی از کسانی که قمه زدند و تعدادی که نزدند، حلقه می زنند دور خیمه کوچکی که وسط حیاط می گذارند. همگی قمه به دست. رجز می خوانند... خیمه را آتش می زنند... قمه می زنند... چه آنها که زده اند، چه آنها که نزده اند... خون از سر و پارچه ها می گذرد و روی شانه ها خیس می شود... صدای دسته های عزاداری با صدای استخوان ها درهم می آمیزد...
    نه ماموری است و نه معذوری... نه راننده مجاب شد و نه این سوال پاسخ یافت که اگر امام حسین قمه می زد، شمشیر را بر سر خودش می زد... مشکل یزید هم حل می شد... اما او یزیدزنی را انتخاب کرد... مجبورم تنها برگردم... می روم سمت بهارستان... آنجا مردانی که سرشان را با پارچه سفید بسته اند رفت و آمد می کنند... بی هیچ ابایی... نبش بهارستان... سر خیابان فرعی که نیازی نداری نگاهت را تنگ کنی تا هرم پارلمان را ببینی.... خیابان جمهوری اسلامی



    http://www.njavan.com/forum/showthre...B2%D9%86%DB%8C

    امضاء




  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi