صفحه 2 از 14 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 134

موضوع: آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    چرا می‌گوییم چرا؟

    ابتدا در بارة بیان خاستگاه روانیِ این سؤال، که چون انسان در زندگی به بن‌بست می‌رسد، این سؤال در او سر بر می‌آورد، مثالی می‌زنیم: شخصی را در نظر بگیرید که تمام انرژی‌اش را صرف می‌كند تا طبق آدرسی كه به او داده‌اند دوستش را پیدا كند.

    به او گفته‌اند: این آدرس را بگیر، فلان میدان و خیابان و کوچه را پیدا کن و برو تا به منزل دوستت برسی. او هم آدرس را گرفته و حركت می‌کند. از این خیابان به آن خیابان، و از این كوچه به آن كوچه می‌رود امّا هر چه جستجو می‌کند، خانه‌ی دوستش را نمی‌یابد و به مطلوبش نمی‌رسد. این‌جا است که به خود می‌گوید: این چه آدرسی بود، چرا این آدرس را به من دادند كه سرگردان شوم؟

    یعنی چون به مطلوب خود نرسید، و کار و تلاش او از نظر خودش بی‌نتیجه ماند، آدرس را زیر سؤال می‌برد که چرا این آدرس را به من دادند، این چه کاری بود که من کردم؟

    حال سؤال من از شما این است که با دقت در این مثال توجه بفرمایید چه موقع انسان‌ها روی کار خود «چرا» می‌گذارند؟ چطور شد كه آن شخص در این مورد می‌گوید: «چرا این آدرس را به من دادند»؟ جواب خواهید داد که چون نتوانست از طریق آن آدرس به مطلوب خود که پیداکردن منزل رفیقش بود برسد. پس سؤال من این است که چه موقع ما بر کارهایمان «چرا» می‌گذاریم و می‌گوییم: «چرا»؟

    به عبارت دیگر چرا می‌گوئیم «چرا»؟ چرا ما راه افتادیم؟ چرا این آدرس را به ما دادند؟ چرا ما این کار را کردیم، چرا آن کار را نکردیم، اصلاً چرا در این دنیا آمدیم؟ و چرا خداوند ما را خلق کرد؟

    پس ابتدا باید روشن شود از نظر روانی، چه موقع انسان سؤال می‌كند كه: «چرا خدا من را خلق كرد؟». جواب این است که اگر انسان در زندگی به بیراهه برود و به آنچه كه جانش می‌طلبد نرسد، و در زندگی احساس پوچی و بی‌ثمری بکند، ناخودآگاه این سؤال برایش پیش می‌آید كه: «اصلاً چرا خدا من را خلق كرد؟». چون معنی بودنش در این دنیا برایش زیر سؤال رفت.

    پس این یك اصل است که هر گاه انسان طوری عمل کند که به آنچه می‌طلبد نرسد، سؤال از علت انجام آن عمل از آن جهت که به نتیجه نرسیده، شروع می‌شود، به طوری‌که با این سؤال می‌خواهد کلّ عمل را زیر سؤال ببرد، انسان همیشه این‌طور است. حال در همین راستا اگر به مقصدی كه فطرت و جانش می‌طلبد نرسد از کلّ خلقت خود سؤال می‌كند كه چرا خدا او را خلق كرده و در این دنیا آورده است.

    هر انسانی از نظر روانی در آن چنان شرایطی این سؤال را دارد. درست مثل همان فردی كه رسیدن به رفیقش را می‌خواست اما هر چه رفت به او نرسید، ‌پس نسبت به آدرس و راه و انگیزه‌ی آمدنش سؤال برایش ایجاد می‌شود و کلّ کار را زیر سؤال می‌برد و می‌گوید اصلاً چرا من این کار را کردم! در حالی که اگر به خانه‌ی دوستش رسیده بود و با او ملاقات می‌کرد، هرگز چنین سؤالی در ذهن او به وجود نمی‌آمد.

    انسانی هم كه قدم در راه كمال انسانی خود بگذارد و در مسیر فطرت جلو برود اصلاً در ذهن او چنین سؤالی وجود ندارد، که چرا خدا مرا خلق کرد؟ چون هر چه جلوتر برود احساس می‌كند كه به مقصد نزدیك‌تر شده‌است و زندگی را با نشاط كامل ادامه می‌دهد، به همین جهت آن سؤال از نوعی که عرض کردم برای عالمان و عرفا پیش نمی‌آید، آن‌ها با تمام تلاش زندگی را در هر چه بیشتر بهره‌بردن از کمالاتِ مورد نظر جلو می‌برند و به زیبائی به انتها می‌رسانند.

    در روایت آمده است كه خودِ سؤال در روز قیامت، یک نحوه عذاب است. اما كدام سؤال؟هر سؤالی كه عذاب نیست. سؤالی عذاب و آزاردهنده است كه حاصل زندگی انسان را نفی کند. كسی كه می‌پرسد چرا خدا ما را در این دنیا آورده است در حقیقت چنین می‌پندارد كه بیهوده به این دنیا آمده است، و دارد می‌گوید چرا خدا كار بیهوده كرده است! پس اگر انسان، طوری زندگی كند كه به مقصد مورد توجه جانش نرسد، احساس بیهودگی می‌کند و لذا زندگیش را زیر سؤال می‌برد.




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    امّا اگر آدرسی را كه برای کلّ زندگی به انسان داده‌اند بگیرد و طبق آن از این منزل و از این مرحله به مرحله‌ی بالاتر و از آنجا به مرحله‌ی عقل، و از عقل به مرحله‌ی قلب برود و بتواند با چشم قلب با عالی‌ترین حقایق روبه‌رو شود.

    و در آخر ببیند به همان جایی رسیده است كه آدرس نشان می‌دهد و او می‌خواسته برسد، هرگز سؤال نمی‌کند این چه زندگی است؟ مثل کسی که آدرس را درست برود و در بزند و ببیند كه رفیقش در را باز می‌كند، آیا می‌پرسد:« چرا من این‌جا آمدم ؟!» یا برعكس؛ می‌گوید: «سلام علیكم» و با رویی باز احوال‌پرسی و مصافحه و معانقه می‌كند؟ در این حالت دیگر انسان سؤال ندارد كه: «چرا من به اینجا آمدم؟» یا «چرا تو را دیدم؟» اصلاً دیگر این حرف‌ها وجود ندارد. در حقیقت همان را كه می‌خواست، روی داده است.

    مولوی می‌گوید: آدم‌های تشنه وقتی به آب برسند هیچ وقت نمی‌پرسند آب چرا آب است، و چرا ما به آب رسیدیم، بلکه برعکس، با تمام نشاط آن را می‌نوشند تا به سیرابی مطلوب برسند».

    تشنه‌ای را چون بگویی تو شتاب
    در قدح آب است بستان زود آب

    هیچ گوید تشنه كاین دعوی است رو
    از برم ای مدعی مهجور شو؟


    چون به آن چیزی که می‌طلبید رسید، آب را می‌گیرد و می‌خورد. چون او آب می‌خواهد تا رفع تشنگی كند. دیگر این حرف‌ها مطرح نیست كه: «باید ثابت كنی آب، آب است!». چون آنچه را كه جان تشنه‌اش می‌طلبید به دست آورده است. به همین دلیل بدون چون و چرا می‌پذیرد.

    انسان چنان است كه در عمق جان خود مقصدی متعالی دارد، حال اگر به آن مقصد نرسد خودش، خودش را و همه‌ی کارهایش را زیر سؤال می‌برد. می‌گوید: «این چه كاری بود كه كردم؟ چرا اینطور شد؟...»

    البته عنایت داشته باشید چراهایی كه از سر كنجكاوی است، غیر از چراهایی است كه از سر توقف و سرخوردگی است، بحث ما فعلاً بر روی «چرا»های نوع دوم است.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    جان انسان خدا می‌خواهد


    انسان از طریق شناخت خودش متوجه است كه «خدا» می‌خواهد و اگر آنچه را كه جانش می‌خواهد- یعنی خدا را- به آن ندهد همین‌طور می‌گوید: «چرا؟... چرا خدا من را خلق كرد؟ این دیگر چه زندگی است؟ چرا این‌طور شد؟... ای دنیا! اف بر تو!...»

    همه‌ی این سخنان نشان‌دهنده‌ی این است كه این انسان، جواب «جانش» را نداده است. در جلسه قبل عرض شد زندگی غیر دینی، زندگی پوچی است، چون آنچه كه حقیقت دارد خداست و بقیه چیزها ـ همه ـ ابزارند!

    و اگر زندگیِ غیر دینی، افتادن در پوچی‌ها و بیراهه‌هاست پس حتماً آن‌چنان سؤال‌های آزاردهنده‌ای هم جزء آن زندگی خواهد بود. اما اگر كسی واقعاً زندگی دینی داشته باشد و به خدا دل ببندد، هرگز چنین سؤال‌های آزاردهنده‌ای نخواهد داشت.

    خواه‌ناخواه امروزه در دنیای جوانانِ جهان یك مشكل به‌وجود آمده است و آن مشكل پوچی یا نیهیلیسم است. جوان، دكتر است، مهندس است، مغازه‌دار است ولی پوچ است. درگذشته این‌طور نبود چون این‌همه اشرافیت و تجمّل نبود و زندگی‌ها، معنی دینی خودش را حفظ كرده بود. اصلاً خود این سؤال كه: «ما چگونه خودمان را از معضل پوچی نجات بدهیم؟»

    نشانه‌ی پوچی حیات است! كسی كه می‌گوید: «چرا خدا من را خلق كرد؟» این سؤال را از سر پوچی می‌كند! در واقع او به آدرسی كه بنا بود با جان خود به آن برسد، نرسیده است! و با زبان بی‌زبانی دارد از مشکل روحی خود خبر می‌دهد و طلب نجات می‌کند. پس باید با روبه‌رو شدن با این سؤال از خود بپرسیم چگونه باید این جوان را از طریق هدایت جان او به سوی نور الهی، نجات داد؟

    وقتی متوجه شویم اگر زندگی، دینی نباشد، حتماً پوچ است و حاصل آن این سؤال است كه «چرا خدا ما را خلق كرد؟» پس باید برای زندگی به نحو صحیح برنامه‌ریزی کنیم. اگر زندگی، دینی باشد دیگر چیزی به عنوان اضطراب و پوچی در آن وجود ندارد. برای اینكه كسی این سؤال آزاردهنده را نداشته باشد باید وارد زندگی دینی شود، آن‌هم به نحوی که در این دنیای سراسر وَهم‌انگیز بتواند از دین و دینداری تغذیه کند و آنچنان اشباع شود که تمایل به وَهمیاتِ دنیای جدید در خیال او سر بر نیاورد.

    خدا می‌فرماید:« لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیْكُمْ كِتَاباً فِیهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ »(14)
    آدم‌ها ما به یاد شما قرآن را نازل كردیم و در آن به فکر شما بودیم، آیا فکر نمی‌کنید؟

    می‌خواستیم از طریق نزول قران بر قلب پیامبر(ص) برای شما كاری بكنیم، می‌دانستیم اگر «فرهنگ و نور قرآن» در زندگی شما نباشد از بین می‌روید و پوچ و ضایع می‌گردید.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    جایگاه روانی مُدگرایی


    امروز می‌توان نمونه‌ای از ضایع‌شدن زندگی را در عنصر «مُد» دید. مُد در یک بررسی انسان‌شناسی پدیده‌ای است که خبر از روح پوچ‌‌گرایی انسان مدرن می‌دهد. انسان‌هایی كه نظرشان به معنویت است و جانشان از عالم غیب تغذیه می‌شود و عملاً اسیر مُد نیستند پیراهنشان را موقعی كه می‌پوسد و پاره می‌شود و دیگر قابل استفاده نیست، عوض می‌کنند.
    چون پیراهن می‌پوشند برای این‌كه از سرما و گرما حفظ شوند و بدنشان پوشش داشته باشد، و زمانی این پیراهن را نمی‌خواهند كه دیگر قابل استفاده نباشد. اما انسانی كه راه را گم كرده است و نمی‌داند در این دنیا چه کار باید بکند، حتّی پیراهن را هم می‌پوشد تا كاری كرده باشد! چرا فردا آن پیراهن را عوض می‌كند؟ چون نمی‌داند چه‌كار بكند، هدفی ندارد که بر اساس آن هدف برنامه‌ریزی کند! آدمی كه نمی‌داند چه كار كند هر روز دست به كاری می‌زند!


    گاهی روزهای جمعه انسان نمی‌داند چه‌كار كند. بیكار است و باید كاری كند. مقداری با خواهرش دعوا می‌كند! بعد چند بار به یخچال سرمی‌زند، به در و دیوار ور می‌رود، اگر در حیات مورچه‌ای را ببیند تكه‌چوبی برمی‌دارد و مورچه را دنبال می‌كند! چوبی را جلوی مورچه می‌گذارد تا مورچه مجبور شود جهت خود را عوض ‌كند. دوباره جلوی راه جدید آن را می‌بندد. آدم بیكار، همه كاری می‌كند چون نمی‌داند چه‌کار کند! كاری می‌كند برای این‌كه كاری كرده باشد. پدید‌ه‌ مُدگرایی از این نوع کارهاست، و مربوط به آدم‌های بی‌هدف است، یك پدیده‌ی روانی قرون اخیر است كه برای بشرِ پوچ‌گرا به‌وجود آمده است. بشر پوچ‌گرا به هر جمعیتی نالان می‌شود! گفت:

    من به هر جمعیتی نالان شدم
    جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

    چرا؟ چون یك سوز درونی داشتم كه نمی‌دانستم با آن چه كنم. جهت نداشتم.

    از نیستان تا مرا ببریده‌اند
    از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند


    نِیِستان یعنی مقام جمع‌الجمع عالم معنا که زمان و مکان در آن‌جا نیست، مقامی كه در آن‌جا همه‌ی نی‌ها، یك نی هستند! و همه انسان‌‌ها در آن‌جا به عنوان حقیقت انسانیّت مستقر بوده‌اند، در آنجا انسانیّتِ مطلق در صحنه است. ولی انسانِ جدا شده از آن مقام، از درد جدایی از نِیِستان، به هر جمعیتی نالان می‌شود، چون بی‌خدا شده است! و از آن مقام حقیقی خود، كه خود بود و خدا، فاصله گرفته است، بعد می‌گوید: همه ناله‌ها و فریادهای من قصه بی‌خدایی است، ولی كسی حقیقت ناله‌های مرا نمی‌شناسد.

    هر كسی از ظن خود شد یار من
    از درون من نجست اسرار من


    مردم مرا درست تحلیل نمی‌كنند چون نمی‌دانند من از نیستانِ «اِنّا لِلّه» جدا شده‌ام. فكر می‌كنند همین هستم كه فعلا با آن‌ها زندگی می‌كنم.
    خداوند می‌فرماید: «وَ إِن مِّنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ»(15) هیچ‌چیز نیست مگر آن‌که خزینه‌های آن چیز نزد ماست، و نازل نکردیم مگر به‌ اندازه‌ای محدود و معلومی از آن را.

    پس خزینه‌ی همه چیز حتّی خزینه وجود شما پیش خداست چون می‌فرماید: «عِنْدَنَا»! یعنی مقام انسان در ابتدا مقام وصل به حق بوده است. بعد به این دنیا آمده است و گم شده است! و حالا راه نجاتش «اِلَیْهِ رَاجِعُون» است. یعنی انسان باید به خدا برگردد و در غیر این صورت در این دنیا دربه‌در و سردرگم است و احساس پوچی و بیهودگی می‌كند، چون اتّصالش را از مقام خزینه‌ای‌اش که نزد خدا بوده بریده‌است.

    حاصل بحث این‌كه خدا می‌فرماید: انسان‌ها! دوستتان داشتیم، به فكرتان بودیم و به یاد شما این قرآن را نازل كردیم: «لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیْكُمْ كِتَاباً فِیهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»(16) آیا خودتان هیچ فكر كرده‌اید غذای جان شما قرآن است؟ ما را دعوت می‌كند تا بفهمیم آب گوارای رهایی از عطش سوزناك پوچی و گمراهی، قرآن است و به همین جهت آخر آیه می‌فرماید: «افلا تعقلون» آیا به این موضوع فکر کرده‌اید؟

    اگر انسان ارتباط صحیحی با «روح» خودش برقرار نكند اولین كسی كه با مشكل روبه‌رو می‌شود خودش است. می‌گوید این دنیا و این زندگی برای چیست؟ و یأس از زندگی او را فرامی‌گیرد. در واقع او به ‌گونه‌‌ای عمل كرده كه زندگی‌اش پوچ شده است و دائماً از شكست در زندگی‌اش می‌گوید! بدون آن که از این شکست خبر داشته باشد و راه‌های رسیدن به دشت‌های نورانی زندگی را بشناسد.

    سال‌های گذشته که مردم در تابستان‌ها در رودخانه‌ی زاینده رود شنا می‌کردند، بنده دیدم فردی با ترس و لرز وارد رودخانه شد و در جای كم ‌عمقی از رودخانه، سرش را داخل آب کرد و شروع كرد به دست و پا زدن، شخصی که فهمید او ترسیده و هول شده، رفت او را بلند كرد. بیچاره طرف نفس نفس زنان گفت: «مُردم». آن شخص به او گفت: «نمرده‌ای! راست بایست» عجیب این بود که طرف سرش را داخل آب كرده بود و بدون آن‌که غرق شود، سرش را از آب بیرون نمی‌آورد و دست و پا می‌زد، در صورتی كه اگر سرش را از آب بیرون می‌آورد هیچ مشکلی نداشت و به‌راحتی می‌توانست روی پای خود بایستد. امّا این کار را نمی‌کرد، در حدّی که داشت تلف می‌شد، تا این که آن آقا آمد و سر او را از آب در آورد و گفت راست بایست، نترس غرق نشده‌ای، خودت سرت را در آب فرو کرده‌ای، به قول مولوی:
    تو درون چاه رفتستی ز كاخ
    چه گنه دارد جهان‌های فراخ
    مر رسن را نیست جرمی‌ ای عنود
    چون تو را سودای سر بالا نبود
    بعضی انسان‌ها خودشان رفتنِ در چاه را انتخاب کرده‌اند و حالا می‌گویند این چه زندگی است و حسرت زندگی نورانی را می‌‌خورند و هر روز به طنابی که با آن درون چاه رفته‌اند ناسزا می‌گویند، کافی است جهت خود را عوض کنند و سر را بالا بیاورند. آیا انسان نباید به بالاها نظر کند تا ببیند زندگی چه اندازه زیباست؟ همین‌طور نشسته است و با نكبت زندگی می‌كند. نه دینی، نه عشقی، نه عبادتی، نه صفایی، نه ایثاری و نه صدقی؛ بعد هم می‌گوید:«ای دنیا! اُف بر تو. من در این دنیا شكست خوردم!»



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    این خود انسان است كه با وابسته کردن تمام روح و روان خود به دنیا، باعث ضایع شدن «خود» می‌شود. دین، برای انسان‌ها آمده تا حیات دینی و نشاط و شادابی به آن‌ها ارزانی دارد. گفت:

    این جهان خود حبس جان های شمااست
    هین روید آن سو که صحرای شمااست
    این جهان محدود و آن خود بی حد است
    نقش و صورت پیش آن معنی سد است


    خداوند خود هدف است

    تا این‌جا سؤالِ «چرا خدا ما را آفریده است؟» را از بُعد روان‌كاوی و انسان‌شناسی بررسی کردیم. امّا از نگاه فلسفی و بُعد عقلی هم می‌توان به این سؤال پرداخت.

    «چرا خدا ما را خلق كرد؟» به یک معنی عبارت است از این‌که خداوند ما را خلق كرد تا چه كند؟ و هدف خدا از خلقت ما چه بود؟ چنانچه ملاحظه می‌فرمائید ممكن است كسی این سؤال را بكند امّا نه از آن جهت كه از زندگی مأیوس شده و به بن‌بست رسیده است بلكه از آن جهت كه می‌خواهد فلسفه‌ی خلقت را بداند و به دنبال این است که هدف خالق را بشناسد.

    در جواب این سؤال باید متوجه بود که خداوند خودش هدف است، نه این که هدف داشته باشد، به این معنی که مخلوقاتِ خود را هدف‌دار خلق می‌کند تا به کمال شایسته‌شان برسند، ولی خداوند که کمال مطلق است و هدف همه‌ی عالم می‌باشد، و ماوراء او کمالی نیست، نمی‌شود هدف داشته باشد. اگر بپرسی؛ «خورشید نور می‌دهد تا چه كند؟» جواب می‌شنوی: «چون خورشید، خورشید است نور می‌دهد!». نور دادن جزء ذات آن است، نه این‌که نور بدهد تا نورانی‌تر شود به قول مولوی:

    گل خندان که نخندد چه کند
    عَلَم از مشک نبندد چه کند
    نار خندان که دهان بگشاد است
    چون که در پوست نگنجد چه کند
    مه تابان به‌جز از خوبی و نار
    چه نماید، چه پسندد، چه کند
    آفتاب ار ندهد تابش و نور
    پس بدین نادر گنبد چه کند
    سایه چون طلعت خورشید بدید
    نکند سجده، نخنبد (17) چه کند
    عاشق از بوی خوش پیرهنت
    پیرهن گر ندراند چه کند

    انسان به عنوان یک موجود هدف‌دار، درس می‌خواند تا به کمالی برسد، چون آن کمال را ندارد و نمی‌تواند به دست بیاورد مگر با درس‌خواندن. اما خدا كه مثل انسان‌ها نیست كه بخواهد با خلق‌كردنِ ما و یا سایر مخلوقات به جایی برسد.

    خدا چون فیاض مطلق و دائم‌الفیض و دائم‌الْجُود است،(18) همواره در حال فیض‌دادن است و هرگز تجلیاتش منقطع و متوقف نمی‌شود. پس خدا از آن جهت كه خداست خلق می‌كند. آیا می‌شود خدا- كه فیاض مطلق است- فیض خود را نبخشد؟! آیا می‌شود خورشید نور ندهد؟! خداوند، فیاض مطلق و نور محض است پس همواره فیض می‌دهد. «وجودِ» مخلوقات در واقع همان فیض خداست. پس خدا همواره خلق می‌كند. قرآن در وصف این صفتِ خداوند می‌فرماید: «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(19) یعنی همواره خداوند در حال ایجاد است. خورشید چون خورشید است دائماً نور می‌دهد.

    حال با این مقدمات اگر بپرسند چرا خدا خلق می‌كند؟ جواب این است که چون خدا، خداست! و عین کمال و فیض و جُود است خلق می‌کند.

    دانستن این مسائل از آن جهت لازم است که باعث منظم‌شدن ذهن می‌شود و انسان را برای پیمودن راه ارتباط با خدا و آشتی با او آماده می‌كند. اگر كسی همّت نماید و ذهنش را در جواب گویی به سؤالاتش منظم كند و راه رسیدن به جواب‌های خود را درست بپیماید، خواهد دید كه در جریان هدایتِ به سوی خدا، چقدر راحت جلو می‌رود.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    هدفِ خدا یا هدفِ مخلوق

    حال می‌توان همان سؤال را به شكل دیگری مطرح كرد و منظور از سؤالِ «چرا خدا ما را خلق کرد» را به این معنی بگیریم كه: «خدا ما را آفرید تا ما چه كنیم؟». جواب این است كه، خدا ما را آفرید تا كمالاتی را كه نداریم و استعداد به دست‌آوردن آن‌ها را داریم، به‌دست آوریم. آیا اگر خدا كسی را بیافریند و شرایط كمال او را فراهم كند و بعد انسان به نتایج مطلوبی برسد، خوب است یا نه؟

    مسلّم خواهید گفت خوب است، پس خدایی که منشأ همه‌ی خوبی‌ها است چنین کار خوبی را انجام می‌دهد و اگر چنین کاری را نکند بخل ورزیده و ما را از کمالاتی که می‌توانستیم به‌دست آوریم محروم کرده است. به عبارت دیگر «رحمانِ رحیم» به‌گونه‌ای عمل می‌كند كه انسان به رحمت برسد، و شأن خدا این است که چنین بکند و شایسته‌ی خدایی‌اش چنین است.

    خدا چون فیاض است انسان را خلق كرد و شرایطی را فراهم نمود تا انسان استعدادهای یافتن کمالات مخصوص را، از حالت بالقوه به حالت بالفعل در آورد، و نقص‌هایش را مرتفع كند، چون انسان ناقص بد است. حالا اگر انسان خلق نمی‌شد هیچ بود و عدم، در حالی‌که عدمْ نقص است و وجودْ کمال، به همین جهت هر كسی وجود خود را می‌خواهد.

    خدا از سر رحمتِ خود انسان را خلق كرد، چون رحمان است و رحمان، رحمت می‌دهد.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    سیری به سوی کمال

    با فیض خدا انسان از «هیچ» بودن در آمده و «هست» شده! و حالا كه هست شده آیا فیض و رحمت خدا اقتضا می‌کند که انسان در هستی اولیه خودش بماند یا بهتر است خوب‌تر هم بشود؟!

    آری مسلّم چون خوب است که انسان بهتر و کامل‌تر بشود و چون خدایی که عین خوبی و کمال است بستر هر کار خوبی را فراهم می‌کند، پس بستر کامل شدن انسان را فراهم می‌نماید. برای خوب‌تر شدن انسان، اول باید مخلوق به‌وجود آید و سپس به سوی کمالش رهسپار شود.

    پس خدا اول انسان را خلق می‌كند تا بعد از این‌که انسان خلق شد، خوب‌تر شدنش شروع بشود. به‌عنوان مثال جوجه، مرغِ ناقص است خوب است که به مرغِ كامل تبدیل شود و لذا با هدایت خاصی که در جان جوجه ایجاد می‌کند، آن جوجه در مسیر مرغ‌شدن قرار می‌گیرد و طوری عمل می‌کند که مرغ شود.

    و وقتی كه جوجه، مرغ شد، به مرغی‌اش رسیده است، یعنی آنچه را كه نداشته‌ و استعداد به‌دست‌آوردنش را داشته، به‌دست آورده است. ناقص‌بودن بد است همان‌طور كه نیستی بد است. به همین دلیل خداوند اول به انسان «هست» می‌دهد، بعد هستی او را كامل می‌كند.

    پس خدا انسان را آفرید تا آنچه را انسان ندارد، در بستر خاصّی که خدا برای او قرار می‌دهد، به دست آورد. از سر رحمتش خواست كه او را از «طریق بندگی»، موجود برتری كند. اول انسان را خلق كرد و سپس برای او دین و شریعت آورد. دین به انسان، بودنِ برتر را پیشنهاد می‌کند.

    فرعون از حضرت موسی و هارون«(ع)» پرسید: «خدای شما كیست؟» فرمودند: «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی كُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی»(20) پروردگار ما آن كسی است كه ابتدا خلقت هر چیزی را به او داد و سپس آن مخلوق را به سوی هدف اصلیش هدایت کرد.


    چنانچه ملاحظه می‌فرمایید طبق آیه فوق؛ اول خداوند ایجادمان كرد سپس با ارسال رسولان هدایتمان نمود. پس در یک کلمه جواب سؤالِ «خدا ما را خلق کرد تا ما چه کنیم؟» روشن شد، و معلوم شد خداوند از سر رحمتِ خود خواست شرایط به کمال رسیدن ما را فراهم کند و لذا این که قرآن می‌فرماید: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»(21) که جن و انسان را خلق نکردم مگر جهت بندگی.

    نظر به هدف مخلوق دارد و می‌خواهد بفرماید هدف خلقتِ جن و انسان آن است که آن‌ها بندگی کنند و در راستای آن بندگی به کمال شایسته خود برسند و خدایی شوند.






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    معنی پوچ‌شدن

    هیچ‌كس نمی‌خواهد بمیرد. كسی هم كه خودكشی می‌كند آن شكلِ بودنش را که در آن قرار گرفته نمی‌خواهد، نه این‌که به‌کلی بودنش را نخواهد. در واقع او پوچی خودش را نمی‌خواهد. پروردگار ما آن كسی است كه اول ما را خلق كرد سپس می‌خواهد ما را هدایت كند یعنی این وجود اولیه را به وجودی برتر سیر دهد؛ و این كار را به‌وسیله‌ی دین انجام می‌دهد.

    یعنی شخصیت حقیقی انسان همان مرحله انتهایی است که از طریق هدایت الهی شکل می‌گیرد. پس انسان عبارت است از آنچه باید بشود. و خداوند به مقام اصلی انسان که همان مرحله‌ی نهایی اوست نظر دارد، همان‌طور که ما در ساختن ساختمان به صورت و مرحله‌ی نهایی آن نظر داریم و نه به زمین و آجر و سیمان، اینها همه مقدّمات‌اند. انسان آمده است كه به آن قلّه‌ی نهایی وجودش که استعداد دست‌یابی به آن را دارد، برسد. آری از سر رحمت آفریده شده است امّا نه برای این‌که همین‌طور بماند، بلکه تا از طریق بندگی- كه دین به او می‌آموزد- برتر شود.

    پس این‌که خداوند می‌فرماید:«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»(22) نظر به بندگی انسان‌ها دارد و نتایجی که در اثر این بندگی نصیب انسان می‌گردد و لذا اگر بندگی نكند به آن نتیجه‌ای كه باید برسد، نمی‌رسد و زندگی‌اش پوچ می‌شود. یك جوجه می‌خواهد مرغ شود نه آدم، و کمالش به مرغ شدن است. به همین علت اگر به جای یک بال یك دست مانند دست انسان داشته باشد، جوجه‌ی خوبی نخواهد بود، چون جوجه‌ی خوب جوجه‌ای است كه به طرف مرغ شدن پیش رود.

    پوچی یعنی چیزی را كه مخلوق باید در مسیر کمالِ خود به‌دست آورد، نداشته باشد. كسی كه می‌خواهد پوچ نشود باید بندگی داشته باشد. خداوند می‌‌فرماید شما را خلق كردیم كه بندگی كنید، تا به مقصد مخصوص خودتان برسید، به طوری‌که با بندگی خدا، جان و قلب خود را محلّ تجلیات انوار اسماء الهی قرار دهید، و خدایی شوید و در نتیجه در راستای چنین نتیجه‌ای، احساس پوچی نكنید و دیگر نپرسید چرا خدا ما را خلق كرد؟!

    بعضی از انسان‌ها انرژی زیادی صرف دنیا می‌كنند امّا برای بندگی‌شان این چنین نیستند، بعد بی‌حوصله می‌شوند و یأس آنها را فرا می‌گیرد. ریشه این امر در آن است كه آنان هدف اصلی را که بندگی خدا است گم کرده‌اند، همین‌طور به هر جمعیتی نالان شده‌اند، دنبال آخرین مُد بوده‌اند، وجودشان مضطربِ رسیدن به مقصدی بوده ولی به آنچه می‌خواسته‌اند نرسیده‌اند پس دائماً به این طرف و آن طرف دویده‌اند ولی به آنجایی که باید می‌رفتند نرفتند. به توصیه‌ی مولوی:
    ای فسرده عاشق ننگین نمد
    كاو ز بیم جان ز جانان می رمد
    سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان
    صد هزاران جان نگر دستك زنان
    جوی دیدی كوزه اندر جوی ریز
    آب را از جوی كی باشد گریز
    آب كوزه چون در آب جو شود
    محو گردد در وی و جو او شود
    وصف او فانی شد و ذاتش بقا
    زین سپس نه كم شود نه بد لقا
    خویش را بر نخل او آویختم
    عذر آن را كه از او بگریختم

    چون راه را عوضی رفته و نرسیده‌است فکر می‌کند اگر تندتر برود می‌رسد مثل آن کسی که تمام قدرتش را متمرکز کرد تا زهِ کمان را بکشد و تیر را بیشتر پرتاب کند، غافل از این‌که گنج نزدیک بود چون از او خواسته بودند تیری در کمان بگذارد و رها کند، نه این‌که تیر را پرتاب کند.

    ای کمان و تیرها انداخته
    یار نزدیک و تو دور انداخته

    بندگی خدا هم بیشتر تغییر رویکرد است، همین که انسان جهت جان خود را به سوی خداوند قرار دهد و عبادات شرعی را با این نیت انجام دهد، خود را با انوار الهی روبه‌رو می‌بیند و متوجّه می‌شود به این راحتی به مقصد رسیده، چون هدف نزدیک است. گفت:

    آنکه عمری در پی او می‌دویدم کو به کو
    ناگهانش یافتم با دل نشسته روبرو



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    برکات دست‌یابی به هدف حقیقی



    از آن طرف حتماً عنایت دارید كسی كه بندگی نمی‌كند آن‌چنان نیست كه هیچ كاری نكند؛ اتفاقاً خیلی هم كار می‌كند امّا کارهایی می‌کند که عمق جانش از آن كارها قانع و راضی نمی‌شود. از این در به آن در، و از این مُد به آن مُد رو می‌كند اما آرام نمی‌گیرد. برعكسِ چنین انسان‌هایی، مؤمنین هستند كه گرچه به ساده‌ترین شكل زندگی می‌كنند اما چون به مقصد رسیده‌اند آرامش مطلوب خود را یافته‌اند، دیگر مثل انسان‌های سرگردان همین‌طور زندگی خود را عوض نمی‌كنند بلكه در پایگاهی استوار و با امیدواری کامل روز به روز دینداری خود را رشد می‌دهند. گفت:

    هر که بی‌سامان شد اندر راه عشق
    در دیار عشق سامانش دهند


    طرح سؤالِ «خدا ما را خلق كرد كه چه كنیم؟» برای انسان هوشیار سؤال بسیار اساسی و لازمی است تا از مقصد اصلی باز نماند. در زمانی که ابراهیم ادهم صاحب حكومت بلخ بود، آن آهویی كه ابراهیم تعقیبش می‌كرد به سخن درآمد كه: «اَوَ لِهذا خُلقتَ اَمْ بِهذا اُمرتَ»؟ آیا برای این خلق شده‌ای یا به این کار امر گشته‌ای که زندگی را با شکارکردن این حیوان یا آن حیوان تمام کنی؟ فوراً توبه کرد و آن شد که شد.

    هر انسانی كه به «خود»ش رجوع كند در درون خود می‌یابد که می‌خواهد «وجودی برتر» داشته باشد. هیچ كس به وجوداولیه‌اش قانع نیست. خدا انسان را وجود بخشید و با نشان دادن راه کمال به او، به او كمك كرد تا او به وجود برتری كه كمالش در آن است برسد. هر انسانی ذاتاً آن كمال را می‌خواهد و دوست ندارد كه وجودش پوچ و بیهوده باشد. و با توجه به این که کمال مطلق خدا است، باید تأکید کرد که انسان فقط از طریق زندگیِ دینی و بندگی خدا می‌تواند به هستی برتر و قرب الهی برسد.

    وقتی این موضوع کاملاً برای جان شما روشن شد که اگر انسان به وجود برتر نرسد به پوچی خواهد رسید و انواع اضطراب‌ها او را احاطه می‌كند، متوجه این نکته می‌شوید که چرا بعضی انسان‌ها به شكل افراطی تنوع‌طلب می‌گردند و در ارتباط با اطراف خود نمی‌توانند اُنس طولانی داشته باشند. به قول شهید مطهری«(ره)» تنوع‌طلبیِ افراطی نشانه سرگردانی انسان بی‌هدف است.

    ممكن است كسی بپرسد مگر جابه‌جا كردن میز یا فرش اطاق اشكالی دارد؟ نه اشكالی ندارد، ‌اما اگر زندگی انسان فقط همین جابه‌جاکردن‌ها و عوض و بَدَل‌کردن‌ها بشود چیز بدی است زیرا در آن صورت دیگر به مقصد حقیقی‌اش نمی‌رسد و مقصد حقیقی از منظرش می‌رود و همین عوض و بدل کردن‌ها و هر لحظه به کاری بودن برایش زندگی می‌شود و چون مشغول حادثه‌های جدید می‌شود یک ارضای کاذب در او به‌وجود می‌آید. (23)




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    بندگی خدا؛ عامل شدیت وجود

    هستی و كمال مطلق از آن خداوند است و فلسفه‌ی حیات، تقرّب به خداست. انسان به این دنیا آمده است كه بندگی كند و بندگی به معنای تقرّب به خداست. هستی مطلق، خداوند است و هستی مطلق همان كمال مطلق هم هست. پس با قرب به خدا، كمال مطلق و وجود برتر به‌دست می‌آید. به همین دلیل كسی كه دینداری كند وجودش در همان لحظه وجودی برتر شده است و چون به خدا تقرب یافته ِِوجودش شدیدتر گشته است، مثل نوری که شدیدتر می‌شود.

    پیامبر اكرم(ص) و ابوسفیان هر دو دارای بدنی گوشتی بودند، اما وجود اصلی ابوسفیان که شخصیت ابوسفیان را تشکیل می‌داد وجود نازله‌ا‌ی است، در صورتی كه وجود پیامبر گرامی اسلام(ص) وجودی است كه در اثر قرب به خدا شدید گشته است. در جای خود ثابت شده كه خدا وجود مطلق و هستی محض است، و انسان از طریق بندگی، به خدا یعنی به وجود و هستی مطلق نزدیك می‌شود، و در نتیجه وجودش شدید می‌گردد(24) و لذا حضرت موسی و هارون«(ع)» به فرعون فرمودند:«رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی كُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی»(25) پروردگار ما آن كسی است كه ابتدا خلقتِ هر چیزی را به او داد و سپس آن را به سوی هدف اصلیش هدایت کرد. و هدایت یعنی شدید شدن درجه‌ی وجودی جان انسان جهت نزدیک‌شدن به وجود مطلق. اگر كسی در راه هدفِ خلقتش گام برندارد، وجودش به پستی‌ها میل پیدا می‌كند و در نتیجه با پوچی‌ها هم‌آغوش می‌شود.

    اساساً عبادت یعنی نزدیكی به خدا و شدید شدن وجود. در هنگام نماز صبح مؤمنین نیت می‌کنند و می‌گویند: «دو ركعت نمازصبح به جای می‌آورم «قربةً‌ الی‌الله». «قربةً‌ الی‌الله» یعنی نزدیكی به خدایی كه وجود مطلق است؛ پس نماز می‌خوانید تا درجه وجودی جان شما شدید ‌شود، مثل نوری كه از نظر نوربودن، شدید می‌گردد.

    وجود انسان از خودش نیست، این وجود را خدا به انسان داده است، و انسان از اصل وجود و بودن خود راضی است و نمی‌خواهد نابود شود. انسان هنگامی از وجود خود ناراضی می‌شود كه به نتیجة مطلوب نرسد، که این‌هم مربوط به خودش است، پس برای رهایی از ناراضی‌بودن، انسان باید خود همّت كند تا به مرتبه‌ی برترِ وجود خود دست یابد و وجودش شدیدتر بشود، وگرنه آنچه را كه خدا داده، خوب داده است. خدا وجود را به انسان داده و بقیه‌اش با خود انسان است كه آن وجود را شدید كند و به كمال برساند.

    آری هیچ كس از وجود اولیه خودش ناراضی نیست، اگر به كسی بگویند:« می‌خواهیم تو را بكشیم» فرار می‌كند! هیچ كس از وجودش ناراضی نیست بلكه از نحوه‌ی وجودش ممکن است ناراضی بشود. پشیمانی یعنی «ای كاش چنین نمی‌كردم»! كسی كه پشیمان است نمی‌گوید: «كاش نبودم» می‌گوید «كاش فلان كار را نمی‌كردم» یعنی او كاری را كرده است كه نسبت به کمال حقیقی‌اش عقب رفته است و لذا می‌گوید:«كاش حالا نبودم كه با این كار آبرویم برود!».

    كسی هم كه خودكشی می‌كند به بودن خودش اعتراض ندارد بلكه به بد بودن خودش اعتراض دارد. خدا، «بودنِ» انسان را به او داد و حالا این به اختیار خود انسان است كه می‌تواند این «بودن» را شدیدتر كند، یا پوچ نماید. بودن هر كس به فیض خداست و فیض خدا همان بودن‌ ما است. هیچ‌كس از فیض خدا كه بودن خودش است، ناراضی نیست از مدیریت بدی که بر روی این بودن انجام می‌دهد، ناراضی است.






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 2 از 14 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi